eitaa logo
❣[عطرظهورقائـم۱۲]❣
1.9هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
2هزار ویدیو
15 فایل
🔰هدف کانال عطرظهورقائم عجل الله خشنودی دل امام زمان و امام حسین و حضرت اباالفضل می باشد.🌷 💞عهد بَستَم نفَسَم باشی و من باشم و تُو... ای که بی تو نفَسَم تَنگ و دلَم تَنگ‌تر اَست 🌼خادم @Sadat_877
مشاهده در ایتا
دانلود
❣[عطرظهورقائـم۱۲]❣
✅#داستان_طنز #وقتی_کائنات_هنگ_میکنه وقتی «قانون جذب» با «قانون جاذبه» و یه سقف در حال ریزش روبرو می
🛑 _وقتی کائنات وسط بمباران هنگ می‌کنه! 💥🤦‍♂️ صدای انفجار، شیشه‌های ساختمان را خرد کرد. همه جیغ‌کشان به سمت زیرزمین می‌دویدند، جز «کوروش». 🧘‍♂️✨ کوروش، کوچ معروف انرژی‌های کیهانی، وسط راه پله با لبخندی ملیح نشسته بود. به همسایه‌های وحشت‌زده‌اش می‌گفت: «اینا فقط ارتعاشات منفیه! اگه بهش قدرت ندید، بهتون آسیب نمی‌زنه!» «مش قربان»، بقال بازنشسته محل، در حالی که زیر بغل نوه‌اش را گرفته بود و از پله‌ها پایین می‌رفت، فریاد زد: «پاشو بیا پایین مرد حسابی! موشک که کتابای تو رو نخونده! اون فقط قانون فیزیک حالیشه!» 🤨 انفجار دوم، برق‌ها را پراند. زیرزمین در تاریکی و وحشت فرو رفت. کوروش با صدایی عرفانی از بالای پله‌ها گفت: «نترسید! این فرصتی برای دیدن نور درون است! الان با فرکانس مثبت، لامپ‌ها رو روشن می‌کنم!» 💡 یک ثانیه بعد، نور یک چراغ قوه قدیمی و زرد رنگ، صاف افتاد توی صورت کوروش. مش قربان بود که با غرولند می‌گفت: «بیا داداش! اینم نور درون! دو تا باتری قلمی می‌خوره، از فرکانس تو هم قوی‌تره!» 🔦😂 اوج ماجرا با انفجار سوم رقم خورد. کل ساختمان لرزید و سقف بالای سر کوروش با صدایی وحشتناک ترک خورد. کوروش چشمانش را محکم‌تر بست و با صدایی بلندتر ورد می‌خواند: «من در آغوش امن کائناتم... من از جنس نورم...» ✨ مش قربان که دید الان «آغوش کائنات» می‌خواهد با یک تکه سقف بتنی، کوروش را له کند، فرصت را تلف نکرد. دو پله یکی کرد، یقه‌ی کوروش را چسبید و با تمام قدرت پرتش کرد گوشه‌ای دیگر. بووووم! 💥 یک تکه سقف بزرگ، دقیقاً همانجایی که کوروش نشسته بود، با صدای مهیبی فرود آمد. گرد و غبار که نشست، کوروش با چشمانی از حدقه درآمده به مش قربان نگاه کرد. هنوز در شوک بود. مش قربان در حالی که کمرش را می‌مالید، با عصبانیت گفت: «فرشته نگهبان چیه! من مش قربانم! کائناتی که تو ازش دم می‌زنی، داشت یه تیکه سقف نیم متری حواله‌ت می‌کرد! اگه به جای چرت و پرت گفتن، از گوش‌هات استفاده می‌کردی و صدای ترک خوردن سقف رو می‌شنیدی، الان منم کمرم رگ به رگ نشده بود!» 😡 کوروش چند لحظه سکوت کرد. به تیکه سقف نگاه کرد، بعد به صورت خسته و عصبانی مش قربان. ناگهان، لبخند احمقانه‌ای روی صورتش نشست و با حالتی که انگار بزرگترین راز هستی را کشف کرده، گفت: «آها... الان فهمیدم! می‌بینی چقدر ارتعاش من قوی بوده؟! کائنات برای نجاتم، سریع‌ترین راه رو انتخاب کرد و از جسم فیزیکی شما به عنوان یک اهرم استفاده کرد تا من رو جابجا کنه! وای... من واقعاً قدرتمندم!» 🤯🤩 مش قربان چند ثانیه با دهان باز به او خیره ماند. بعد سرش را با تأسف تکان داد، زیر لب گفت «عجب خریه!» و به سمت گوشه امن زیرزمین رفت. ظاهراً تنها قانونی که آن شب کار می‌کرد، این بود: «شما نمی‌توانید یک احمق را از حماقتش نجات دهید، حتی اگر جانش را نجات دهید!» 🤷‍♂️😂 🔴 نقد و بررسی ━⊰🌼🦋🌼⊱━━ https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9