eitaa logo
آوای ماندگار
1.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
23 فایل
اومدیم با قدرت بخاطر پیامهای شما آوای ماندگار درخدمت لحظات تلخ و شیرین شما ارتباط با ما @Ya_alii1100
مشاهده در ایتا
دانلود
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تیزر | ویژه برنامه «میهمان داریم» به مناسبت ایام سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی از ٣ الی ١٣ دی ماه؛ هرشب حوالی ساعت ١٩ شبکه دو سیما @مڪـتـب_حاج_قاســღــم https://eitaa.com/joinchat/2275541212C5adfcaa31d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خــــدایـــــا 🌹ذکرت، نامت سپریست‌ که 💫تمام دردهایمان را پس میزند 🌹و تمام نداشته‌هایمان را پایان 💫میدهد و تمام داشته‌هایمان را 🌹اعــتــبــار مــی‌بــخــشــد. 💫پس با نام اعظمت 🌹آغاز میکنیم روزمان را 💫بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🌹الـــهــی بــه امــیــد تـــو @مڪـتـب_حاج_قاســღــم https://eitaa.com/joinchat/2275541212C5adfcaa31d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت و آرامش درون از همان جایی شروع میشود که به خدا اعتماد می‌کنی🌱 @مڪـتـب_حاج_قاســღــم https://eitaa.com/joinchat/2275541212C5adfcaa31d
تـــــوآشکارترین‌دلتنگی‌منی...💔 صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین @مڪـتـب_حاج_قاســღــم https://eitaa.com/joinchat/2275541212C5adfcaa31d
آوای ماندگار
مسیر دلدادگی #قسمت_اول سرم تو کتاب بود و داشتم بقول بچه ها گفتنی مطالعه آزاده میکردم دانشکده تعطیل ش
محسن یکی از دستاش رو گذاشت روی چشمش و گفت : به روی چشم داداش تو بفرست بقیه اش با من وقتی دید حوصله صحبت کردن ندارم رفت. نامه رو نوشتم و باز گوشی همراهم رو برداشتم و به عکس خودم و حمید که تو اردوی جهادی گرفته بودم زل زدم. بی اختیار اشک از چشمام سرازیر شد مثل اینکه همین دیروز بود دیگه تصویر شفاف نبود انگار روی شیشه اتومبیل قطرات باران نشسته باشه و روبرو رو نشه راحت تماشا کرد. علی جان ببین جایی که ما داریم میریم یکی از روستاهای محروم شهر مرند هست یه روستای دور افتاده دوس دارم تو هم با ما بیایی تا بتونیم هر کدوم حتی ذره ای از مشکلات مردم زحمت کش اون منطقه رو حل کنیم. گفتم حمید جان من اخه تخصصی ندارم. حمید دستی به شانه ام زد و در حالی که بلند میشد گفت: شاگرد اول کلاس تخصص نیست؟ حالا تو بیا ببین این تخصص تو چه دردهایی رو دوا میکنه. حمید رفت و من به حرفهای حمید فکر کردم و بعد فرمی که همراه خودش آورده بود تا من پر کنم رو شروع کردم نوشتن . چند روز بعد داشتیم آماده میشدیم که عازم بشیم ساکم رو بسته بودم که حمید سر رسید : علی هنوز آماده نشدی بابا همه منتظرن تا حضرتعالی شرف یاب بشی. گفتم : اومدم داداش دیگه اماده ام اینو گفتم و سریع با ساک از اتاق خارج شدم و پشت سر حمید راه افتادم مینی بوس تو حیاط دانشکده ایستاده بود و راننده داشت شیشه های جلوش رو پاک میکرد. تقریبا همه سوار شده بودن بغیر من و حمید وقتی وراد شدم همه صلوات فرستادن من حسابی خجالت کشیدم پشت سرم حمید بالا اومد و رو به بچه کرد و گفت : خب اینم علی آقا از بچه های گل دانشکده یه کف مرتب برا سلامتیش بنوازید البته یه انگشتی همه با یه انگشت شروع کردن تشویق من بعد حمید اشاره کرد دو انگشتی همه یه انگشت رو هم بهش اضافه کردن بعد حمید گفت خدایی یه انگشت دیگه هم میشه اضافه کرد خلاصه تا پنج انگشت این قضیه پیش رفت و من حسابی در اولین دیدار هم خجالت کشدیم و هم تشویق شدم. حمید کنار خودش برای من جا نگه داشته بود برای همین رفتیم و کنار هم نشستیم آقای راننده سوار شد و از آیینه داخلی مینی بوس به حمید نگاه کرد و گفت: حمید آقا بریم؟ حمید بلند شد و با یه نگاه کل مینی بوس ور اندازه کرد و گفت : بله مش قاسم میتونیم انشالله راه بی افتیم. مینی بوس که راه افتاد حمید چند صلوات فرستاد و بعد نشست. بعد اینکه حمید نشست بچه ها از هر طرف شروع کردن شوخی و البته کمی هم شلوغی ادامه دارد ✍ @مڪـتـب_حاج_قاســღــم https://eitaa.com/joinchat/2275541212C5adfcaa31d