eitaa logo
آوای ملکوت
173 دنبال‌کننده
996 عکس
708 ویدیو
99 فایل
گزیده های ناب از آیات و روایات و سخنان بزرگان در سیر و سلوک الی الله و بصیرت و جهاد انقلابی
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 ✳️ راه آدم شدن! 🔻 همیشه، وقتی برای بردن غذای وارد اتاقشان می‌شدم، می‌دیدم را باز کرده‌اند و مشغول قرائت قرآن هستند. 🔹مدتی این مسئله ذهنم را مشغول کرده بود تا اینکه روزی به امام عرض کردم: 🍃«حاج آقا شما سراپای وجودتان قرآن عملی است. دیگر چرا این قدر قرآن می‌خوانید؟!» 🔺️ امام مکثی کردند و فرمودند: «هرکس بخواهد از سر در بیاورد و آدم بشود، باید دائم قرآن بخواند.» 👤 راوی: (دباغ) 📌کانال معرفتی آوای ملکوت ✅ @avayemalakut
🔺 زیباترین عکس از حرم مطهر امامین عسکریین(علیهماالسلام) 🏴 شهادت امام حسن عسکری(ع) تسلیت باد. 🔸امام (ع) فرمود: ناگوارتر از نداشتن پدر و مادر، یتیمی آن کسی است که از خود دور افتاده و توان وصول به او را ندارد و پاسخ مسائل مورد نیازش را نمی داند. 🍃 پس بدانید ما دانای به ما است. افرادی که از علم ما بی خبرند، همچون یتیمی در کنف حمایت ایشانند. 🍃 بدانید جایگاه کسی که می کند و دستورات ما را تعلیم می دهد، همراه ما در گروه اعلی علیین است. 📚طبرسی، احتجاج، ج۱، ص۱۶ 📌کانال معرفتی آوای ملکوت ✅ @avayemalakut
ادامه 👇👇 8️⃣! سوال کردم اینجا چه خبر است و این مردم چه دینی دارند؟ گفتند این مردم و کتاب مذهبی آنان است و در این شهر و این ساختمان یکی از رهبران مذهبی آنها که به او می‌گویند دفن شده است. پرسیدم:امام کیست و چه می کند؟ گفتند:امام انسان کاملی است که به عالی‌ترین مراحل کمال انسانی رسیده است و او با رسیدن به آن مقام، دیگر مرگی ندارد و پس از رخت بر بستن از دنیا نیز زنده است. چون این مسلمانان چنین اعتقادی دارند، به زیارت ایشان می‌روند و با عرض ادب و احترام حاجت می ‌خواهند و امام، حاجت آنها را برآورده می‌سازد. گفتم قسمت‌های برجسته‌ای از قرآن را برای ما نقل کنید! به ما گفتند: در یکی از آیات قرآن آمده است که ! آن سخنان برای ما معمایی شد که چطور با این که امام آنها مرده است، باز او را زنده می‌دانند؟ و به‌علاوه، معتقدند که همه چیز، حتّی کوه‌ها و درختان، خدا را تسبیح می‌گویند؟ باور نکردیم . 9️⃣! تصمیم گرفتیم برای تماشا وارد آن مکان شویم. در ورودی یکی از خادمان که وسیله‌ای شبیه چماق با روکش نقره در دست داشت، وقتی متوجه شد ما خارجی هستیم از ورودمان به صحن جلوگیری کرد و گفت ورود خارجی ممنوع! گفتم ما چندین هزار کیلومتر در دنیا سفر کرده‌ایم و به اماکن گوناگونی وارد شده‌ایم و هیچ کجا به ما نگفتند که ورود خارجی ممنوع است، چرا شما از ورود ما جلوگیری می‌کنید؟ قصد ما تماشای این محل است و نیت بدی نداریم. اما آن خادم که ظاهرا سر از حرف‌های ما در نمی‌آورد همچنان مانع ورود ما شد و ما با ناراحتی از آنجا دور شدیم و در آن حوالی روبروی مسافرخانه‌ای لب جوی نشستیم و مدتی من به فکر فرو رفتم که نکند در عالم حقیقتی باشد که در اینجا نهان است و ما نشناسیم؟ ما که آن همه زحمت و ریاضت را تحمل کرده و نتیجه‌ای نگرفته‌ایم، اگر در اینجا خبری باشد و آنان ما را راه ندهند که ما از آن مطلع گردیم، برایمان سخت حسرت‌آور و رنج آور است که با آن همه زحمت، تلاش و تحمل رنج سفر از رسیدن به آن حقیقت محروم بمانیم. بی اختیار گریه‌ام گرفت و مدّتی گریستم. 🔟! ناگهان این فکر به ذهنم خطور کرد کسی که آنجا مدفون است، یا امام و است و آنها راست می‌گویند، یا دروغ می‌گویند و او انسان کامل نیست. اگر آنها راست بگویند و به واقع او زنده است و بر همه جا احاطه دارد، خودش می‌داند که ما به دنبال چه هدفی این همه راه آمده‌ایم و باید ما را دریابد؛ و اگر آنان دروغ می‌گویند، ضرورتی ندارد که ما به تماشای آنجا برویم. همین طور که اشک می‌ریختم و خود را تسلّی می‌دادم، دست فروشی که تعدادی آیینه، مهر و تسبیح در دست داشت، نزدم آمد و به انگلیسی پرسید: چرا ناراحتی؟ سربلند کردم و جریان را برای او گفتم. گفت ناراحت نباش! برو راهتان می‌دهند! گفتم الان ما به آنجا رفتیم و راهمان ندادند. گفت: آن وقت اجازه نداشتند! من در آن لحظه فکر نکردم که او از کجا این اطلاعات را دارد... . 1️⃣1️⃣ دوباره به طرف راه افتادیم و وقتی به در صحن رسیدیم، خادم مانع ورود ما نشد! پیش خود گفتم، شاید ما را ندیده، برگشتیم و به او نگاه کردیم؛ او عکس‌العملی نشان نداد. وارد صحن شدیم و به راهرویی رسیدیم که جمعیت انبوهی از آنجا وارد حرم می‌شدند. به در حرم رسیدم. فشار جمعیت زیاد بود، اما ناگهان من احساس کردم که اطرافم خالی است و هر چه جلوتر رفتم، پیرامونم خلوت‌تر می‌شد و بدون مزاحمت، ناراحتی و فشار جمعیت به پنجره‌های ضریح مقدس رسیدم... احساس کردم کسی از درون ضریح به من می‌گوید که چه می‌خواهی؟ من هر چه قبلاً در ذهنم بود، بک‌باره از ذهنم رفت و هر چه خواستم بگویم که چه می‌خواهم، چیزی به ذهنم نیامد؛ فقط یک مطلب به ذهنم آمد و آن اینکه چگونه همه موجودات، خدا را تسبیح می‌گویند؟... . نفهمیدم چه شد ناگاه حالتی به من دست داد که می‌شنیدم هر آنچه پیرامون من هست، از در و دیوار تسبیح می‌گویند! با مشاهده این صحنه دیگر چیزی نفهمیدم و بی‌هوش بر روی زمین افتادم. پس از به هوش آمدن، خود را در اتاقی بر روی تختی دیدم که عده‌ای آب به صورتم می‌ریختند تا به هوش بیایم. 2️⃣1️⃣ پس از آن واقعه، من متوجه شدم که در عالم حقیقتی وجود دارد و و انسان می‌تواند به مقامی برسد که مرگ و زندگی برای او یکسان باشد و او مرگ نداشته باشد. من پی بردم که قرآن راست می‌گوید که همه چیز تسبیح گوی خداست. 📕کتاب به سوی خودسازی علامه مصباح یزدی؛ صفحه311-307 📌کانال معرفتی آوای ملکوت ✅ @avayemalakut