💥 #تو_یوسف_میشوی ۱
💢 مقام معظم رهبری(مدظله العالی)
@avayemalakut
🔻🔻🔻
🌿 به مناسبت بحث خواب های صادقه؛ بد نیست بگویم که در یاد من خواب های عجیبی مانده، که یکی از آنها را نقل می کنم؛ به گمانم مربوط به سال ۱۳۴۶ یا ۱۳۴۷ باشد .
🌿 در آن زمان وضع سیاسی مشهد در نهایت شدت و سختی بود و اسلام گرایان دچار گرفتاری و محنت زیادی بودند؛ چنانکه جز چند تن اندک از رفقا با من در میدان باقی نماندند و بقیه ترجیح دادند مبارزه را رها کنند.
🌿 در آن شرایط خواب دیدم که حضرت امام خمینی(رحمة الله علیه)وفات کرده و جنازه ی ایشان در یکی از خانه های مشهد واقع در نزدیکی خانه پدر من روی زمین است. مردم بسیاری برای تشییع جنازه جمع شدند که من هم در میان آنها بودم. دردی جانکاه قلبم را میفشرد و غم و اندوه وجودم را گرفته بود.
🌿 تابوت را از خانه بیرون آوردیم و روی دوش گرفتیم. بعد تشییع کنندگان که جمعیت انبوهی بودند، در پی جنازه به حرکت درآمدند که در میان آن ها شمار بسیاری از علما بودند و من هم با آنها حرکت میکردم؛ طبق معمول جنازه در برابر ما میرفت و تشییع کنندگان که بیشترشان علما بودند نیز به دنبال آن می رفتند.
🌿 من با آنها می رفتم، با صدای بلند می گریستم و از شدت تألم و تأثر، با دست روی زانوی خود میزدم. چیزی که بر غم و درد من می افزود،این بود که میدیدم برخی از علما_که هنوز چهره هایشان را در خاطر دارم_بدون آنکه توجهی بکنند عبرتی بگیرند، و بی آنکه احساس اندوهی در آنها مشاهده شود، با هم صحبت می کنند و می خندند! و من کاری از دستم بر نمی آید جز اینکه این درد و اندوه جانکاه را تحمل کنم.
🌿 جنازه به آخر شهر رسید، بیشتر تشییع کنندگان بازگشتند، اما جنازه راه خود را در بیرون شهر ادامه داد و تعداد بیست سی تشییع کننده _که من هم جزو آنها بودم_ همچنان در پی جنازه حرکت می کردند. سپس جنازه به تپه ای رسید. بیشتر تشییع کنندگان در پایین تپه ماندند. جنازه به همراه ۴۵ تشییع کننده به سمت بالای تپه رفت، که من هم با آنها به دنبال جنازه بودم.
👈 ادامه دارد......
#یوسف_ایران
#رویای_صادقه
#خاطره
📌کانا معرفتی آوای ملکوت
✅ @avayemalakut
💥 #تو_یوسف_میشوی ۲
👈 ادامه مطلب....
@avayemalakut
🔻🔻🔻
🌿 بالای تپه معمولاً از پایین کوچک به نظر می آید؛ اما وقتی انسان بر آن فراز میگیرد، می بیند بزرگ و گسترده است. اما در خواب، بالای آن تپه همچنان که از پایین دیده میشد ،کوچک و شبیه یک تختخواب بود. و ما تابوت را آنجا قرار دادیم.
🌿 من به پایین پا نزدیک شدم تا در حالی که چهره حضرت امام را میبینم، با او وداع کنم. وقتی کنار پا ایستادم، به چهره امام که در تابوت آرمیده بود می نگریستم. ناگهان دیدم دست راست ایشان که انگشت سبابه آن به حالت اشاره بود، به سمت بالا حرکت میکند.
🌿 حیرت شدیدی سراپایم را گرفت. سپس دیدم امام با چشمان بسته شروع کرد به حرکت برای نشستن؛ تا اینکه انگشت اشاره اش به پیشانی من رسید و آن را لمس کرد یا نزدیک بود لمس کند. من در این حال با شگفتی و حیرت نگاه می کردم، بعد لبهایش را گشود و دو بار گفت: #تو_یوسف_میشوی... #تو_یوسف_میشوی... !
🌿 از خواب بیدار شدم، در حالی که تمام جزئیات این خواب در ذهن من بود؛ همچنان که تا به اکنون نیز در ذهنم باقی مانده است. خوابم را برای خیلی از بستگان و دوستان تعریف کردم؛ از جمله برای مادرم(رحمة الله علیها) ،كه فورا این خواب را چنین تعبیر کرد: بله، یوسف خواهی شد، به این معنی که همواره در زندان خواهی بود!
🌿 یکی دیگر از کسانی که خواب را با تفسیر مادر برایش نقل کردم، شیخ حافظی بود که سال ۱۳۴۹ در زندان مشهد با هم در یک سلول بودیم. پس از آنکه من به ریاستجمهوری انتخاب شدم، او نزد من آمد و گفت: روز انتخابات ریاستجمهوری در مکه بودم_چون انتخابات با موسم حج تقارن یافته بود_ وقتی به سوی صندوق رای گیری بعثه رفتم، آن خواب و تفسیر مادر شما را از آن به یاد آوردم به گریه افتادم؛ زیرا فهمیدم مسئله فقط در زندان خلاصه نمی شده است.
#یوسف_ایران
#رویای_صادقه
#خاطره
📚خون دلی که لعل شد ص۲۶۲
📌 کانال معرفتی آوای ملکوت
✅ @avayemalakut
هدایت شده از آوای ملکوت
💥 #تو_یوسف_میشوی ۱
💢 مقام معظم رهبری(مدظله العالی)
@avayemalakut
🔻🔻🔻
🌿 به مناسبت بحث خواب های صادقه؛ بد نیست بگویم که در یاد من خواب های عجیبی مانده، که یکی از آنها را نقل می کنم؛ به گمانم مربوط به سال ۱۳۴۶ یا ۱۳۴۷ باشد .
🌿 در آن زمان وضع سیاسی مشهد در نهایت شدت و سختی بود و اسلام گرایان دچار گرفتاری و محنت زیادی بودند؛ چنانکه جز چند تن اندک از رفقا با من در میدان باقی نماندند و بقیه ترجیح دادند مبارزه را رها کنند.
🌿 در آن شرایط خواب دیدم که حضرت امام خمینی(رحمة الله علیه)وفات کرده و جنازه ی ایشان در یکی از خانه های مشهد واقع در نزدیکی خانه پدر من روی زمین است. مردم بسیاری برای تشییع جنازه جمع شدند که من هم در میان آنها بودم. دردی جانکاه قلبم را میفشرد و غم و اندوه وجودم را گرفته بود.
🌿 تابوت را از خانه بیرون آوردیم و روی دوش گرفتیم. بعد تشییع کنندگان که جمعیت انبوهی بودند، در پی جنازه به حرکت درآمدند که در میان آن ها شمار بسیاری از علما بودند و من هم با آنها حرکت میکردم؛ طبق معمول جنازه در برابر ما میرفت و تشییع کنندگان که بیشترشان علما بودند نیز به دنبال آن می رفتند.
🌿 من با آنها می رفتم، با صدای بلند می گریستم و از شدت تألم و تأثر، با دست روی زانوی خود میزدم. چیزی که بر غم و درد من می افزود،این بود که میدیدم برخی از علما_که هنوز چهره هایشان را در خاطر دارم_بدون آنکه توجهی بکنند عبرتی بگیرند، و بی آنکه احساس اندوهی در آنها مشاهده شود، با هم صحبت می کنند و می خندند! و من کاری از دستم بر نمی آید جز اینکه این درد و اندوه جانکاه را تحمل کنم.
🌿 جنازه به آخر شهر رسید، بیشتر تشییع کنندگان بازگشتند، اما جنازه راه خود را در بیرون شهر ادامه داد و تعداد بیست سی تشییع کننده _که من هم جزو آنها بودم_ همچنان در پی جنازه حرکت می کردند. سپس جنازه به تپه ای رسید. بیشتر تشییع کنندگان در پایین تپه ماندند. جنازه به همراه ۴۵ تشییع کننده به سمت بالای تپه رفت، که من هم با آنها به دنبال جنازه بودم.
👈 ادامه دارد......
#یوسف_ایران
#رویای_صادقه
#خاطره
📌کانا معرفتی آوای ملکوت
✅ @avayemalakut
هدایت شده از آوای ملکوت
💥 #تو_یوسف_میشوی ۲
👈 ادامه مطلب....
@avayemalakut
🔻🔻🔻
🌿 بالای تپه معمولاً از پایین کوچک به نظر می آید؛ اما وقتی انسان بر آن فراز میگیرد، می بیند بزرگ و گسترده است. اما در خواب، بالای آن تپه همچنان که از پایین دیده میشد ،کوچک و شبیه یک تختخواب بود. و ما تابوت را آنجا قرار دادیم.
🌿 من به پایین پا نزدیک شدم تا در حالی که چهره حضرت امام را میبینم، با او وداع کنم. وقتی کنار پا ایستادم، به چهره امام که در تابوت آرمیده بود می نگریستم. ناگهان دیدم دست راست ایشان که انگشت سبابه آن به حالت اشاره بود، به سمت بالا حرکت میکند.
🌿 حیرت شدیدی سراپایم را گرفت. سپس دیدم امام با چشمان بسته شروع کرد به حرکت برای نشستن؛ تا اینکه انگشت اشاره اش به پیشانی من رسید و آن را لمس کرد یا نزدیک بود لمس کند. من در این حال با شگفتی و حیرت نگاه می کردم، بعد لبهایش را گشود و دو بار گفت: #تو_یوسف_میشوی... #تو_یوسف_میشوی... !
🌿 از خواب بیدار شدم، در حالی که تمام جزئیات این خواب در ذهن من بود؛ همچنان که تا به اکنون نیز در ذهنم باقی مانده است. خوابم را برای خیلی از بستگان و دوستان تعریف کردم؛ از جمله برای مادرم(رحمة الله علیها) ،كه فورا این خواب را چنین تعبیر کرد: بله، یوسف خواهی شد، به این معنی که همواره در زندان خواهی بود!
🌿 یکی دیگر از کسانی که خواب را با تفسیر مادر برایش نقل کردم، شیخ حافظی بود که سال ۱۳۴۹ در زندان مشهد با هم در یک سلول بودیم. پس از آنکه من به ریاستجمهوری انتخاب شدم، او نزد من آمد و گفت: روز انتخابات ریاستجمهوری در مکه بودم_چون انتخابات با موسم حج تقارن یافته بود_ وقتی به سوی صندوق رای گیری بعثه رفتم، آن خواب و تفسیر مادر شما را از آن به یاد آوردم به گریه افتادم؛ زیرا فهمیدم مسئله فقط در زندان خلاصه نمی شده است.
#یوسف_ایران
#رویای_صادقه
#خاطره
📚خون دلی که لعل شد ص۲۶۲
📌 کانال معرفتی آوای ملکوت
✅ @avayemalakut