خدایا اجازه!
می شود به کودکیام برگردم ؟!
من از دنیایِ نفس گیرِ آدم بزرگها خستهام ،
این روزها دلم بدجور هوایِ
کودکیام را کرده ...
بدجور ... 🥺🍂
#نرگس_صرافیان_طوفان
✨@avayeqoqnus✨
عزم دیدار تو دارد
جانِ بر لب آمده
باز گردد یا برآید؟
چیست فرمان شما؟
#حافظ
✨@avayeqoqnus✨
از منزلِ کفر تا به دین، یک نفس است
وَز عالم شک تا به یقین، یک نفس است
این یک نفسِ عزیز را خوش میدار
کَز حاصل عمر ما همین یک نفس است
#خیام
✨@avayeqoqnus✨
.
تو با قهوه ام
در لذت و تلخی و عادت
همانند شدی... 💜
#محمود_درویش
✨ @avayeqoqnus ✨
تو ای نسیم صَباحی
که پیک دلشُدِگانی
علیالصباح روان شو
به جستجوی صباحی
صبح بخیر و شادکامی رفقا 🌞🌹
✨@avayeqoqnus✨
دعا میکنم
خدا آنچه را شایسته توست به تو بدهد
نه آنچه را آرزو داری،
زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک است
و شایستگی تو بسیار... 👌🌸
#خدا
✨@avayeqoqnus✨
📜 شهادت دادن کبکها!
شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد.
امیر علت این خنده را پرسید.
مرد پاسخ گفت: "در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم، آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است!!
اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم."
امیر پس از شنیدن داستان، رو به مرد میکند و میگوید: "کبکها شهادت خودشان را دادند."
و بعد دستور میدهد سر آن مرد را بزنند.
🔸 برگرفته از کشکول شیخ بهایی
#حکایت
#شیخ_بهایی
✨@avayeqoqnus✨
🌹🕊🕊🌹
امروز مَها خویش ز بیگانه ندانیم
مستیم بدان حد که رهِ خانه ندانیم
در عشق تو از عاقله عقل برستیم
جز حالت شوریده و دیوانه ندانیم
در باغ به جز عکسِ رخِ دوست نبینیم
وز شاخ به جز حالتِ مستانه ندانیم
گفتند در این دام یکی دانه نهادهست
در دام چنانیم که ما دانه ندانیم
امروز از این نکته و افسانه مخوانید
کافسون نپذیرد دل و افسانه ندانیم
چون شانه در آن زلف چنان رفت دل ما
کز بیخودی از زلف تو تا شانه ندانیم
باده ده و کم پرس که چندم قدح است این
کز یاد تو ما باده ز پیمانه ندانیم
#مولوی
#مولانا
✨@avayeqoqnus✨
Mohammad Motamedi - Az Zolfe To Shaneh 320 (MusicTarin).mp3
8.68M
🌹🕊
🎼 آهنگ "از زلف تو شانه"
🎙 با صدای محمد معتمدی
✍ شعر از مولانا
#آهنگ
#مولانا
#محمد_معتمدی
✨ @avayeqoqnus ✨
🌸همیشه فکرم مشغول این بود که چرا آدم های جدید برایمان حکم نوبرانه را دارند!
🌸حس میکنیم اگر رابطه ی خاص برقرار نکنیم عقب میمانیم ...
🌸در برابر آدم های جدید مهربانیم، مودبیم، متمدنیم، شوخی میکنیم. اما خانواده مان ما را یک آدم بد خلقِ نچسب میدانند!
🌸همیشه برای تازه ها خودِ بهترمانیم
در حالی که کهنه تر ها هوایمان را بیشتر دارند ...
با کهنه ها، تازه بمانیم ...
#مریمقهرمانلو
✨@avayeqoqnus✨
انسانیت، محبت
و همدردیِ برادرانه با بیماران
گاهی موثرتر از داروست. 👌
📚 خاطرات خانه مردگان
✍ فئودور داستایوسکی
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
پرسیدند آیا او را در حد مرگ
دوست داری؟
گفتم بالای قبرم از او صحبت کن
و ببین چطور مرا زنده میکند... ♥️🍂
#محمود_دوریش
✨@avayeqoqnus✨
🍀🌷🌷🍀
گاهی دلت را به دلِ خیابان بزن
با بیخیالیِ جاده همراه شو ...
فراموش کن روزهایت چطور گذشت ،
مهم نیست قرار است چه اتفاقاتی بیفتد ،
و مهم نیست چقدر مشغله رویِ هم
تلنبار شده
روزهایِ رفته را به بادِ فراموشی بسپار
و روزهایِ نیامده را به خدا
چای ات را کمی آرام تر و سرخوش تر
از همیشه بنوش ،
جوری که سقفِ دنیا هم اگر ریخت
آب در دلِ لحظه هایت تکان نخورد
آدم نیاز دارد گاهی عینِ خیالش نباشد
آدم نیاز دارد برای یک روز هم که شده
به خاطرِ خودش نفس بکشد.
#دلنوشته
#حس_خوب
✨ @avayeqoqnus ✨
.
دیروزت خوب یا بد گذشت
مهم نیست
امروز روز دیگریست
قدری شادی با خود به خانه ببر
راه خانهات را که یاد گرفت
فردا با پای خودش می آید
شک نکن....
روزتون شادِ شاد رفقا 🌹
✨@avayeqoqnus✨
🍀 نعمتت بار خدایا زِ عدد بیرون است
🍀 شُکر اَنعام تو هرگز نکند شکرگزار
هزاران بار شکر برای نعمتهای بیشمارت
ای مهربانترین مهربانان 🙏🌸🌸
#شکرگزاری
✨@avayeqoqnus✨
من عاشقانه
دوستش میداشتم
و او عاقلانه طردم کرد… 💔
منطق او،
حتی از حماقت من،
احمقانهتر بود…! 🌱
#شاملو
✨@avayeqoqnus✨
📜 حکایت طاووسی که پرهایش را
میکند...
🦚 طاووسی در دشت پرهای خود را می كَند
و دور می ريخت.
دانشمندی از آنجا می گذشت، از طاووس
پرسيد : چرا پرهای زيبايت را می كنی؟
چگونه دلت مي آيد كه اين لباس زيبا را
بِكَنی و به ميان خاك و گل بيندازی؟
🦚 پرهای تو از بس زيباست مردم برای
نشانی در ميان قرآن می گذارند يا با آن
بادبزن درست میكنند. چرا ناشكری
میكنی؟
🦚 طاووس مدتی گريه كرد و سپس به
دانشمند گفت: تو فريب رنگ و بوی ظاهر
را می خوری. آيا نمی بينی كه به خاطر
همين بال و پر زيبا، چه رنجی می برم؟
🦚 هر روز صد بلا و درد از هرطرف به من
می رسد. شكارچيانِ بی رحم برای من
همه جا دام می گذارند، تيراندازان برای
بال و پر من به سوی من تير می اندازند.
🦚 من نمی توانم با آنها جنگ كنم پس بهتر
است كه خود را زشت و بد شكل كنم تا
دست از من بردارند و در كوه و دشت آزاد
باشم.
🦚 پر زيبا دشمن من است. زيبايان
نمیتوانند خود را بپوشانند. زيبایی نور
است و پنهان نمی ماند. من نمیتوانم
زيبایی خود را پنهان كنم، پس بهتر است
آن را از خود دور كنم.
🔻 برگرفته از دفتر پنجم مثنوی معنوی
#حکایت
#مولوی
✨@avayeqoqnus✨