eitaa logo
آوای ققنوس
8.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
539 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا اجازه! می شود به کودکی‌ام برگردم ؟! من از دنیایِ نفس گیرِ آدم بزرگ‌ها خسته‌ام ، این روزها دلم بدجور هوایِ کودکی‌ام را کرده ... بدجور ... 🥺🍂 @avayeqoqnus
عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از منزلِ کفر تا به دین، یک نفس است وَز عالم شک تا به یقین، یک نفس است این یک نفسِ عزیز را خوش می‌دار کَز حاصل عمر ما همین یک نفس است @avayeqoqnus
. تو با قهوه ام در لذت و تلخی و عادت همانند شدی... 💜 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو ای نسیم صَباحی که پیک دلشُدِگانی علی‌الصباح روان شو به جستجوی صباحی صبح بخیر و شادکامی رفقا 🌞🌹 ✨@avayeqoqnus
دعا می‌کنم خدا آنچه را شایسته توست به تو بدهد نه آنچه را آرزو داری، زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک است و شایستگی تو بسیار... 👌🌸 @avayeqoqnus
، تکیه گاهی استوار می‌جست و هر حصار این شهر، خشتی بود پوسیده... 🌱🍂 @avayeqoqnus
‌‌‌‌ 📜 شهادت دادن کبک‌ها! شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد. امیر علت این خنده را پرسید. مرد پاسخ گفت: "در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم، آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است!! اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم." امیر پس از شنیدن داستان، رو به مرد می‌کند و می‌گوید: "کبکها شهادت خودشان را دادند." و بعد دستور می‌دهد سر آن مرد را بزنند. 🔸 برگرفته از کشکول شیخ بهایی @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊🕊🌹 امروز مَها خویش ز بیگانه ندانیم مستیم بدان حد که رهِ خانه ندانیم در عشق تو از عاقله عقل برستیم جز حالت شوریده و دیوانه ندانیم در باغ به جز عکسِ رخِ دوست نبینیم وز شاخ به جز حالتِ مستانه ندانیم گفتند در این دام یکی دانه نهاده‌ست در دام چنانیم که ما دانه ندانیم امروز از این نکته و افسانه مخوانید کافسون نپذیرد دل و افسانه ندانیم چون شانه در آن زلف چنان رفت دل ما کز بیخودی از زلف تو تا شانه ندانیم باده ده و کم پرس که چندم قدح است این کز یاد تو ما باده ز پیمانه ندانیم @avayeqoqnus
Mohammad Motamedi - Az Zolfe To Shaneh 320 (MusicTarin).mp3
8.68M
🌹🕊 🎼 آهنگ "از زلف تو شانه" 🎙 با صدای محمد معتمدی ✍ شعر از مولانا @avayeqoqnus
🌸همیشه فکرم مشغول این بود که چرا آدم های جدید برایمان حکم نوبرانه را دارند! 🌸حس میکنیم اگر رابطه ی خاص برقرار نکنیم عقب میمانیم ... 🌸در برابر آدم های جدید مهربانیم، مودبیم، متمدنیم، شوخی میکنیم. اما خانواده مان ما را یک آدم بد خلقِ نچسب میدانند! 🌸همیشه برای تازه ها خودِ بهترمانیم در حالی که کهنه تر ها هوایمان را بیشتر دارند ... با کهنه ها، تازه بمانیم ... @avayeqoqnus
صد زبان بایدم از بهر بیان کردن حال 🍂 @avayeqoqnus
انسانیت، محبت و همدردیِ برادرانه با بیماران گاهی موثرتر از داروست. 👌 📚 خاطرات خانه مردگان ✍ فئودور داستایوسکی @avayeqoqnus
پرسیدند آیا او را در حد مرگ دوست داری؟ گفتم بالای قبرم از او صحبت کن و ببین چطور مرا زنده می‌کند... ♥️🍂 @avayeqoqnus
🍀🌷🌷🍀 گاهی دلت را به دلِ خیابان بزن با بیخیالیِ جاده همراه شو ... فراموش کن روزهایت چطور گذشت ، مهم نیست قرار است چه اتفاقاتی بیفتد ، و مهم نیست چقدر مشغله رویِ هم تلنبار شده روزهایِ رفته را به بادِ فراموشی بسپار و روزهایِ نیامده را به خدا چای ات را کمی آرام تر و سرخوش تر از همیشه بنوش ، جوری که سقفِ دنیا هم اگر ریخت آب در دلِ لحظه هایت تکان نخورد آدم نیاز دارد گاهی عینِ خیالش نباشد آدم نیاز دارد برای یک روز هم که شده به خاطرِ خودش نفس بکشد. @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. دیروزت خوب یا بد گذشت مهم نیست امروز روز دیگریست قدری شادی با خود به خانه ببر راه خانه‌ات را که یاد گرفت فردا با پای خودش می آید شک نکن.... روزتون شادِ شاد رفقا 🌹 ✨@avayeqoqnus
🍀 نعمتت بار خدایا زِ عدد بیرون است 🍀 شُکر اَنعام تو هرگز نکند شکرگزار هزاران بار شکر برای نعمت‌های بیشمارت ای مهربان‌ترین مهربانان 🙏🌸🌸 @avayeqoqnus
من عاشقانه دوستش می‌داشتم و او عاقلانه طردم کرد… 💔 منطق او، حتی از حماقت من، احمقانه‌تر بود…! 🌱 @avayeqoqnus
📜 حکایت طاووسی که پرهایش را می‌کند... 🦚 طاووسی در دشت پرهای خود را می كَند و دور می ريخت. دانشمندی از آنجا می گذشت، از طاووس پرسيد : چرا پرهای زيبايت را می كنی؟ چگونه دلت مي آيد كه اين لباس زيبا را بِكَنی و به ميان خاك و گل بيندازی؟ 🦚 پرهای تو از بس زيباست مردم برای نشانی در ميان قرآن می گذارند يا با آن بادبزن درست می‌كنند. چرا ناشكری می‌كنی؟ 🦚 طاووس مدتی گريه كرد و سپس به دانشمند گفت: تو فريب رنگ و بوی ظاهر را می خوری. آيا نمی بينی كه به خاطر همين بال و پر زيبا، چه رنجی می برم؟ 🦚 هر روز صد بلا و درد از هرطرف به من می رسد. شكارچيانِ بی رحم برای من همه جا دام می گذارند، تيراندازان برای بال و پر من به سوی من تير می اندازند. 🦚 من نمی توانم با آن‌ها جنگ كنم پس بهتر است كه خود را زشت و بد شكل كنم تا دست از من بردارند و در كوه و دشت آزاد باشم. 🦚 پر زيبا دشمن من است. زيبايان نمی‌توانند خود را بپوشانند. زيبایی نور است و پنهان نمی ماند. من نمی‌توانم زيبایی خود را پنهان كنم، پس بهتر است آن را از خود دور كنم. 🔻 برگرفته از دفتر پنجم مثنوی معنوی @avayeqoqnus