eitaa logo
آوای ققنوس
8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
566 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🍀🌺🍀🌿 ساقی بده پیمانه ای ز آن مِی که بی خویشم کند بر حُسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند زان می که در شبهای غم بارَد فروغ صبحدم غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد با مِسکَنَت شاهی دهد سلطان درویشم کند سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند بِستاند ای سرو سَهی*! سودای هستی از رهی یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند * سرو سهی: سرو بلند قامت @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست زخم از کسی خوریم که رنجش شفای ماست @avayeqoqnus
دو بیت ناب از فردوسی بزرگ: ⚜ زِ روزِ گذر کردن اندیشه کن ⚜ پرستیدنِ دادگر پیشه کن ⚜ بترس از خدا و مَیازار کس ⚜ رهِ رستگاری همین است و بس @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار زندگی نیست بجز دیدن یار زندگی نیست بجز عشق بجز حرف محبت به کسی ورنه هر خار و خسی زندگی کرده بسی زندگی تجربه‌ی تلخ فراوان دارد دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه‌ی یک عمر بیابان دارد ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم!؟ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و من امید را در انتهای کوچه‌ای تاریک دیدم، که به دشتی سرسبز و نوری بی‌انتها ختم می‌شد... روزتون زیبا و پرامید 🌞🌿🌸 ✨@avayeqoqnus
●~♡~● الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم خواست خواست تو است من چه خواهم... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 آشپز طماعی که بوی غذا را می‌فروخت... یک روز عربی از بازار عبور می‌کرد که چشمش به دکان خوراک‌پزی افتاد که بخاری از سر دیگش بلند می‌شد. خوشش آمد. تکه نانی که داشت بر سر آن می‌گرفت و می‌خورد. هنگام رفتن صاحب دکان گفت: تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی. مردم جمع شدند. مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا می‌گذشت. از بهلول تقاضا کرد که میان آن ها قضاوت کند. بهلول به آشپز گفت: آیا این مرد از غذای تو خورده است؟ آشپز گفت: نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت: ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر. آشپز با کمال تحیر گفت: این چه طرز پول دادن است؟ بهلول گفت: مطابق عدالت است. کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند. @avayeqoqnus✨