eitaa logo
آوای ققنوس
8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
565 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. برون نمی رود از خاطرم خیال وصالت اگرچه نیست وصالی ولی خوشم به خیالت 💜 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📚 خارکش زیرک سلطان محمود پیرمردی ضعیف را دید، که پشتواره ای خار می کشد. بر او رحمش آمد؛ گفت: ای پیرمرد دو ، سه دینار زر می خواهی؟ یا دراز گوش(خر)؟ یا دو سه گوسفند؟ یا باغی که به تو دهم تا از این زحمت خلاصی یابی؟ پیرمرد گفت: زر بده، تا در میان بندم و بر دراز گوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو(کمک تو) در باقی عمر آنجا بیاسایم. سلطان را خوش آمد و فرمود چنان کنند. @avayeqoqnus
. اگر كسی به دلت نشست، بدان در باطن او چيزی هست كه يا صدايت مي‌كند و يا صدايش كرده ای! آن چيز از جنس توست و تو انگار سال‌هاست كه مي‌شناسی‌اش... ❤️ @avayeqoqnus
بگذار آفتاب من پيرهنم باشد و آسمان من آن کهنه کرباس بی رنگ... بگذار بر زمين خود بايستم بر خاکی از بُراده‌ی الماس و رَعشه‌ی درد.‌‌.. بگذار سرزمين ام را زير پای خود احساس کنم و صدای رويش خود را بشنوم: رپ رپه ی طبل های خون را در چيتگر و نعره ي ببرهای عاشق را در ديلمان... وگرنه چه هنگام می زيسته ام؟ کدام مجموعه ي پيوسته ی روزها و شبان را من؟ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. سلام بهونه قشنگ من برای زندگی ... 🌹 🔸 شعر و صدای مریم حیدرزاده @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. بعد نومیدی بسی اومیدهاست از پسِ ظلمت بسی خورشیدهاست صبح بخیر 🌞🌸 روزتون مملو از نور و امید رفقا 🌞🪴 @avayeqoqnus
خدایا؛ مارا بیش از طاقتمان آزمایش نکن... آمین 🙏🍀🌸 ‌ @avayeqoqnus
به قول : به مطلب می‌رسد جویای کام آهسته آهسته ز دریا می‌کشد صیاد دام آهسته آهسته @avayeqoqnus
📚 روایتی از جوانمردی پوریای ولی گویند: پوریای ولی را جوانی پر از زور و بازو به شاگردی در زورخانه آمد. پوریا به او گفت: تو را نصیحتی می‌کنم مرا گوش کن! روزی در کوچه‌ای می‌رفتم پسرکی بر من سنگی زد و ناسزا گفت و فرار کرد. چون به دنبال او رفتم تا علت ناراحتی‌اش را از خودم بدانم به منزل‌شان رسیدم. درب را زدم مادرش بیرون آمد. علت را جویا شدم، پسرک گفت: از روزی که تو با پدرم کُشتی گرفته و زمین‌اش زده‌ای‌، دیگر کسی در معرکه‌گیری به او انعامی نمی‌دهد. بسیار ناراحت شدم چون من از راه کارگری تأمین معاش می‌کردم ولی پدر او از راه معرکه‌گیری و میدان‌داری روزی اهل و عیال خود تأمین می‌کرد. پدرش را صدا کردم و عذر خواستم. با پدرش برنامه‌ای ریختیم. دو روز بعد پدرش معرکه گرفت و زنجیری به مردم نشان داد و شرط کرد بر دور بازوهای من بپیچد ولی من نتوانم آن را پاره کنم و من قبول کردم و زنجیر دور بازوان من پیچید و من فشاری زدم سبک، ولی چنان نشان دادم که هر چه در توانم بود فشار زدم که ردّ زنجیر بر بازوهای من ماند و تسلیم شدم که پاره نشد. مرد خوشحال شد و زنجیر در بازوی خود کرد و پاره نمود و من از شرم سرم به زیر انداخته از میدان دور شدم؛ تا مردم بدانند زور بازوی او از من بیشتر است و چنین شد که آبروی مرد به او برگشت و این به بهای رفتن آبروی من بود. مدت‌ها گذشت مردم از راز این کار من باخبر شدند و مرا دو چندان احترام نمودند. این گفتم که بدانی ای جوان! زور بازوی تو چون شمشیر توست، پس آن را در نیامِ خداترسی و معرفت و ایمان اگر پنهان کنی تو را سود خواهد داد ولی اگر از نیام خود خارج کنی بدان شمشیر بازوی تو اول تو را زخمی خواهد کرد و هیچ مبارزی شمشیر بدون نیام بر کمر خود نمی‌بندد چون نزدیک‌ترین کس به شمشیر بُرنده او، خود اوست. 👏👏 @avayeqoqnus