eitaa logo
آوای ققنوس
8.2هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
555 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌼🌿🌼 همیشه با خود بودن سخت است... بعضی وقتها خودت را جا بگذار و مانند روباهی که با هیچ کس سر دوستی ندارد، روی زمین بند نباش. وقتی آرام شدی به خانه برگرد و خصوصی ترین حرفهایت را به گلدانت بگو. کوچکترین گلدانها هم راز دارهای بزرگی هستند. 🌿 @avayeqoqnus 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. و نور صبح همان نور چشمان توست وقتی که باز می شوند ... 💜 صبح تون بخیر و نیکی رفقا 🙏🌸 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. خدای مهربانم، در اوج ناامیدی از آدم ها تنها امیدم تویی تویی که هوای منو داری و هرگز رهایم نمی کنی هزاران مرتبه شکرت 🙏🌹 @avayeqoqnus
📚 روایتی از بزرگ منشی خواجه نصیرالدین توسی خواجه نصیرالدین توسی در ابتدای وزارت خویش بود که تعدادی از نزدیکان به او گفتند: "ایران مدیری همچون شما نداشته و تاریخ همچون شما کمتر به یاد دارد." یکی از آنها گفت: "نام همشهری شما خواجه نظام الملک توسی هم به اندازه نام شما بلند نبود." خواجه نصیر سر به زیر افکنده و گفت: "خواجه نظام الملک باعث فخر و شکوه ایران بود. آموخته های من برآیند تلاشهای انسانهای والا مقامی همچون اوست." حرف خواجه به جماعت فهماند که او اهل مبالغه و پذیرش حرف بی پایه و اساس نیست. شایستگان بالندگی و رشد خود را در نابودی چهره دیگران نمی بینند. 👌 @avayeqoqnus
🍀🍀 🌻 🍀🍀 ای عاشق خام، از خدا دوری تو ما با تو چه کوشیم؟ که معذوری تو تو طاعتِ حق کنی به امید بهشت رو رو! تو نه عاشقی، که مُزدوری تو @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 بهترینِ خود باشیم تاجر ثروتمندی در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت. اما با دیدن باغ سر جایش خشکش زد… تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند! 🥀 مرد رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟ درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم…" مرد بازرگان کنار درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود…! علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: "با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم." آنطرف تر بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود. گل سرخ گفت: "من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم ناامید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم." مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود. علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: "ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، اما با خودم فکر کردم اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم…" 👏 دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد؛ به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم. 👌 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. همه محاسبات مرا در هم ریخته‌ای تا یک ساعت پیش فکر می‌کردم ماه در آسمان است؛ اما یک ساعت است که کشف کرده ام ماه در چشمان تو جای دارد ❤️ 🍁 @avayeqoqnus 🍁
. اگر پایان را می‌دانستم آغاز نمی‌کردم! 🥀 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا