eitaa logo
آوای ققنوس
7.7هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
693 ویدیو
31 فایل
حال خوب با شعر و ادبیات 🌺 ⛔️ لطفا پست‌ها رو برای تولید محتوا کپی نکنید. راضی نیستم ⛔️ ادمین: @m_ava_82 تبلیغات مجموعه آفتاب 👇 https://eitaa.com/M_TABLIGHAT_AFTAB تبلیغات آوای ققنوس👇 https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📕 کاسه یخ ننه نخودی ننه‌ نخودی پیرزنِ تنهای محل ما بود که هیچ وقت بچه‌دار نشده بود. بچه که بودم آرزو داشتم خیلی پولدار شوم و اولین چیزی هم که دلم میخواست بخرم یک یخچال برای "ننه‌ نخودی" بود. می‌گفتند در جوانی شاداب و سرحال بود و برای بقیه نخود می‌ریخت و فال می‌گرفت. پیر که شد، دیگر نخود برای کسی نریخت ؛ اما "نخودی" مانده بود تهِ اسمش. زمستان و تابستان آب‌یخ می‌خورد، ولی یخچال نداشت. ننه شبها می‌آمد درِ خانه‌ی ما و یک قالب بزرگ یخ می‌گرفت. توی جایخیِ یخچالمان، یک کاسه داشتیم که اسمش "کاسه‌ی ننه‌ نخودی" بود. ننه با خانه‌ی ما ندار بود. درِ خانه اگر باز بود بدون در زدن می‌آمد تو ، و اگر سرِ شام بودیم یک بشقاب هم می‌آوردیم برای او. با بابا رفیق بود! برایش شال‌گردن و جوراب پشمی می‌بافت و در حین صحبت با پدر توی هر جمله‌اش یک "پسرم" می‌گفت. یک شب تابستان که مهمان داشتیم و توی حیاط جمع بودیم ؛ ننه ، پرده را کنار زد و وارد حیاط شد. بچه‌ی فامیل که از دیدن یک پیرزن کوچولوی موحنایی ترسیده بود ، جیغ زد و گریه کرد. ننه بهش آبنبات داد. ولی نگرفت و بیشتر جیغ زد. بچه‌ را آرام کردیم و کاسه‌ی ننه نخودی را از جا‌یخی برایش آوردیم. بابا وقتی قالب یخ را توی زنبیل ننه انداخت، آرام بهش گفت: "ننه! از این به‌ بعد در بزن!" ننه، مکث کرد و به بابا نگاه کرد؛ به ما نگاه کرد و بعد بی‌حرف رفت... بعد از آن، دیگر پیِ یخ نیامد. کاسه‌ی ننه‌ نخودی مدتها توی جایخی یخچالمان ماند و روی یخ‌اش، یک لایه برفک نشسته بود.. یک شب، کاسه را برداشتم و با بابا رفتیم درِ خانه‌ی ننه. در را باز کرد. به بابا نگاه کرد. گفت: "دیگه آبِ یخ نمی‌خورم، پسرم!" قهر نکرده بود؛ ولی نگاهش به بابا غریبه شده بود. او توی خانه‌ی ما کاسه داشت، بشقاب داشت و یک "پسر". یک درِ آهنی، یک در نزدن و حرف پدر، ننه را برد به دنیای تنهایی خودش و این واقعیت تلخ را یادش آورده بود که "پسرش" پسرش نبوده! ننه‌ نخودی یک روز داغ تابستان از دنیا رفت... توی تشییع‌ جنازه‌اش کاسه‌ی یخ ننه را انداختیم توی کلمن و بابا قدِ یک پسرِ مادر مرده اشک ریخت و مدام آب یخ خورد. یک حرف، یک نگاه، یک عکس العمل چقدر آثار تلخی به همراه دارد.... کاسه یخ؛ انگار بهانه ی عشق و مهربانی بود... خدا میدونه کاسه یخ هر کدوم از ما کِی، کجا و در یخچال دل چه کسانی هزار بار برفک گرفت و شکست و خورد شد و دیده نشد... حواسمان به یکدیگر باشد. در پیچ و خم این روزگار، هوای دل همدیگر را داشته باشیم و محبت و مهربانی را به بوته فراموشی نسپاریم. 🌸 نگذاریم گل محبت، پشت درِ نامهربانی پژمرده شود... 🌿 @avayeqoqnus
از همه کس گذر کنم از تو گذر نمی شود 🌸 مشکل تو وفای من مشکل من جفای تو @avayeqoqnus✨ -
🌿🍃🌺🍃🌿 ☆● قدر اونایی که به خاطرتون صبر میکنن رو بدونید؛ ☆● اونایی که برای دیدنتون؛ برای حرف زدن باهاتون برای داشتنتون تلاش می‌کنن... ☆● باور کنید خیلی کم پیش میاد کسی شما رو با همه‌ی نقص‌هاتون دوست داشته باشه... ☆● کم پیش میاد کسی نبودن شما رو به بودن یکی دیگه ترجیح بده! ☆● کم پیش میاد کسی اونقدر دوستت داشته باشه که همیشه نگرانِ شما باشه و شما رو با بهتر از شما عوض نکنه‌... ☆● اگه از این آدما اطرافتون دارید قدرشو بدونید... @avayeqoqnus
🌸 خنده از لطفت حکایت می‌کند 🍀 ناله از قهرت شکایت می‌کند 🌸 این دو پیغام مخالف در جهان 🍀 از یکی دلبر روایت می‌کند @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴 ساکنان قلبت را به دقت انتخاب کن زیرا هیچ کس به غیر از تو بهای سکونت‌شان را نخواهد پرداخت… @avayeqoqnus
. ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما 🥀 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 فقر بهتر است یا عطر؟ یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟" قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر". از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که "فقر" خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد... ولی عطر آدم را بیهوش و مدهوش می کند. "عادت کرده بودند مزیت فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود! فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر". انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود: "عطر حس هایي را در آدم بیدار می کند که فقر آنها را خاموش کرده است"...! 👌 🔸 از کتاب رویای تبت نوشته فریبا وفی @avayeqoqnus
🍁 نیکی و بدی که در نهاد بشر است 🍂 شادی و غمی که در قضا و قدر است 🍁 با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل 🍂 چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است   @avayeqoqnus
تا ديده‌ی دل جانب او دوخته‌ام از خلقِ جهان ديده فرو دوخته‌ام زين باده کشان اُميدِ احسانم نيست چشمی چو پياله بر سبو دوخته‌ام @avayeqoqnus