.
خداوندا،
دل مردمان سرزمینم را
چنان در جویبار زلال رحمتت
شستشو ده
که هر کجا تردیدی هست ایمان 🌱
هر کجا زخمی هست مرهم 🌷
هر کجا نومیدی هست امید 🌿
و هر کجا نفرتی هست عشق ❤️
جای آنرا فرا گیرد.
الهی آمین 🙏
#مناجات
#خدا
✨ @avayeqoqnus ✨
.
چون ماه نو از حلقه به گوشانِ تو ایم
چون رود خروشنده خروشانِ تو ایم
چون ابر بهاریم پراکنده تو
چون زلف تو از خانه به دوشانِ تو ایم 💜
#رهی_معیری
✨ @avayeqoqnus ✨
.
سلام بر آنان
که در ما چیزی را دوست داشتند
که خودمان آن را ندیدیم
و دوست نداشتیم... 🌱
#محمود_درویش
✨ @avayeqoqnus ✨
📚 هلیم و نان بربری
من ؟ من عاشق خودش بودم و کل خانوادهاش . لعنتیهای دوستداشتنی ، همهشان زیبا و خوشتیپ و شیکپوش .
به خانه ما که میآمدند ، حالم عوض میشد . نه که عاشق باشم نه ، بچه ده یازده ساله از عشق چه میفهمد ؟
فقط مثلا یادم هست یک بار مدادرنگی بیست و چهار رنگی را که دوست پدرم از آلمان برای سال تحصیلیم آوردهبود نوی نو نگه داشتم تا عید ، که اینها آمدند و هدیه کردم به او . که جا گذاشت و برگشت به شهر قشنگ خودشان ....
یک بار هم کفشهای پدرش را در راه پله پشتبام پنهان کردم تا دیرتر بروند و دخترک بتواند کارتون - فکر کنم - نِل را تا انتها ببیند.
این بار اما داستان فرق میکرد . دیشب به من - فقط به من - گفته بود برای صبحانه هلیم و نان بربری دوست دارد . و بیوقت هم آمده بودند ، وسط زمستان .
زمستان برفی اوایل دهه شصت.
من یازده ساله بودم یا کمی بیشتر و کمتر . او ، دو سال از من کوچکتر . هرکاری که کردم خوابم نبرد ، دست آخر چهارصبح بلند شدم و یک قابلمه کوچک برداشتم - قابلمه جان راستی هنوز با ماست ! - و زدم به دل کوچه ، به سمت فتح هلیم و بربری .
هوا تاریک بود هنوز ؛ اما کم نیاوردم . رفتم تا رسیدم به هلیمی ، بسته بود . با خودم گفتم حالا تا بروم نان بگیرم باز میشود .
بچه یازده دوازده ساله شعورش نمیرسید آن وقتها که نانوایی و هلیم دیرتر باز میشوند !
خلاصه ، در صبح برفی با دستهای یخ زده از سرما آنقدر راه رفتم تا ساعت شد هفت ! نان و هلیم بالاخره مهیا شد ، و برگشتم .
وقتی رسیدم خانه ، رفتهبودند . اول صبح رفتهبودند که زودتر برسند به شهر و دیار خودشان . اصلا نفهمیدهبودند من نیستم . هیچکس نفهمیدهبود .
خستگیش به تنم ماند . خیلی سخت است که محبت کنی ، سختی بکشی ، دستهایت یخ کند ، پاهایت از سرما بی حس شود ، قابلمه داغ را با خودت تا خانه بیاوری ، نان داغ را روی دستانت هی این رو آن رو کنی تا دستت نسوزد ...ولی نبیند آن که باید .
وقتی تلاش میکنی برای حال خوب کسی و او نمیبیند ، خستگیش به تنت میماند ....
همین 🥺
نویسنده: چیستا یثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#داستان_کوتاه
✨ @avayeqoqnus ✨
.
چنان که حُسن تو را هیچ کس نمیداند
ز عشق، حال مرا هیچ کس نمیداند 🌹
#صائب_تبریزی
✨ @avayeqoqnus ✨
2.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
حال همه ی ما خوب است ...
🔸 دکلمه با صدای زنده نام خسرو شکیبایی
🔸 شعر از سید علی صالحی
#دکلمه
#خسرو_شکیبایی
#علی_صالحی
✨ @avayeqoqnus ✨
6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
صبح يعنى
همهى شهر پُر از بوى خداست 🌻
عابرى گفت
که اين مطلق ناديده کجاست؟
شاپرک پَر زد و
با رقص خود آهسته سرود:
چشم دل باز کن
اين بسته به افکار شماست
صبح تون بخیر و شادی رفقا 🙏🌼
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
گاهی هم نه برای اینکه
دنبال ازدیاد نعمتیم
نه از سر ترس
نه از روی عادت
نه برای دل خودمان
تنها بخاطر خود خدا بگوییم:
"خدایا شکرت" 🌿
خدایا به داده و نداده ات شکر،
ای مهربان ترین 🙏🌸
#شکرگزاری
☀️ @avayeqoqnus ☀️