eitaa logo
آوای ققنوس
7.6هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
699 ویدیو
31 فایل
حال خوب با شعر و ادبیات 🌺 ⛔️ لطفا پست‌ها رو برای تولید محتوا کپی نکنید. راضی نیستم ⛔️ ادمین: @m_ava_82 تبلیغات مجموعه آفتاب 👇 https://eitaa.com/M_TABLIGHAT_AFTAB تبلیغات آوای ققنوس👇 https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
. خداوندا، دل مردمان سرزمینم را چنان در جویبار زلال رحمتت شستشو ده که هر کجا تردیدی هست ایمان 🌱 هر کجا زخمی هست مرهم 🌷 هر کجا نومیدی هست امید 🌿 و هر کجا نفرتی هست عشق ❤️ جای آنرا فرا گیرد. الهی آمین 🙏 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. چون ماه نو از حلقه به گوشانِ تو ایم چون رود خروشنده خروشانِ تو ایم چون ابر بهاریم پراکنده تو چون زلف تو از خانه به دوشانِ تو ایم 💜 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سلام بر آنان که در ما چیزی را دوست داشتند که خودمان آن را ندیدیم و دوست نداشتیم... 🌱 @avayeqoqnus
📚 هلیم و نان بربری من ؟ من عاشق خودش بودم و کل خانواده‌اش . لعنتی‌های دوست‌داشتنی ، همه‌شان زیبا و خوش‌تیپ و شیک‌پوش . به خانه ما که می‌آمدند ، حالم عوض می‌شد . نه که عاشق باشم نه ، بچه ده یازده ساله از عشق چه می‌فهمد ؟ فقط مثلا یادم هست یک بار مدادرنگی بیست و چهار رنگی را که دوست پدرم از آلمان برای سال تحصیلیم آورده‌بود نوی نو نگه داشتم تا عید ، که اینها آمدند و هدیه کردم به او . که جا گذاشت و برگشت به شهر قشنگ خودشان .... یک بار هم کفشهای پدرش را در راه پله پشت‌بام پنهان کردم تا دیرتر بروند و دخترک بتواند کارتون - فکر کنم - نِل را تا انتها ببیند. این بار اما داستان فرق می‌کرد . دیشب به من - فقط به من - گفته بود برای صبحانه هلیم و نان بربری دوست دارد . و بی‌وقت هم آمده بودند ، وسط زمستان . زمستان برفی اوایل دهه شصت. من یازده ساله بودم یا کمی بیشتر و کمتر . او ، دو سال از من کوچک‌تر . هرکاری که کردم خوابم نبرد ، دست آخر چهارصبح بلند شدم و یک قابلمه کوچک برداشتم - قابلمه جان راستی هنوز با ماست ! - و زدم به دل کوچه ، به سمت فتح هلیم و بربری . هوا تاریک بود هنوز ؛ اما کم نیاوردم . رفتم تا رسیدم به هلیمی ، بسته بود . با خودم گفتم حالا تا بروم نان بگیرم باز می‌شود . بچه یازده دوازده ساله شعورش نمی‌رسید آن وقتها که نانوایی و هلیم دیرتر باز می‌شوند ! خلاصه ، در صبح برفی با دستهای یخ زده از سرما آنقدر راه رفتم تا ساعت شد هفت ! نان و هلیم بالاخره مهیا شد ، و برگشتم . وقتی رسیدم خانه ، رفته‌بودند . اول صبح رفته‌بودند که زودتر برسند به شهر و دیار خودشان . اصلا نفهمیده‌بودند من نیستم . هیچکس نفهمیده‌بود . خستگیش به تنم ماند . خیلی سخت است که محبت کنی ، سختی بکشی ، دستهایت یخ کند ، پاهایت از سرما بی حس شود ، قابلمه داغ را با خودت تا خانه بیاوری ، نان داغ را روی دستانت هی این رو آن رو کنی تا دستت نسوزد ...ولی نبیند آن که باید . وقتی تلاش می‌کنی برای حال خوب کسی و او نمی‌بیند ، خستگیش به تنت می‌ماند .... همین 🥺 نویسنده: چیستا یثربی @avayeqoqnus
. چنان که حُسن تو را هیچ کس نمی‌داند ز عشق، حال مرا هیچ کس نمی‌داند 🌹 @avayeqoqnus
2.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. حال همه ی ما خوب است ... 🔸 دکلمه با صدای زنده نام خسرو شکیبایی 🔸 شعر از سید علی صالحی @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. صبح يعنى همه‌ى شهر پُر از بوى خداست 🌻 عابرى گفت که اين مطلق ناديده کجاست؟ شاپرک پَر زد و با رقص خود آهسته سرود: چشم دل باز کن اين بسته به افکار شماست صبح تون بخیر و شادی رفقا 🙏🌼 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. گاهی هم نه برای اینکه دنبال ازدیاد نعمتیم نه از سر ترس نه از روی عادت نه برای دل خودمان تنها بخاطر خود خدا بگوییم: "خدایا شکرت" 🌿 خدایا به داده و نداده ات شکر، ای مهربان ترین 🙏🌸 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا