eitaa logo
🕊 آوینـツـہ‌ 🕊
2هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
4.5هزار ویدیو
23 فایل
『✾°•. ﷽ .•°✾』 .•°❁ ما جوانهای همین حوالی هستیم❤️🌹 ⬅️شࢪایط‌ڪپے:¹صلواٺ ودعاےشہادت‌بࢪاےخادمینـ✒️ کانال اصلیمون: https://eitaa.com/safari_ir ✐ ادمین جہټ تبادل @rohallahsafari_ir ❀شـࢪۅ؏‌: شهادت سردار❀ ❀پایان‌: شهادت خودمون❀
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 عملیات محرم بود. توی نفربر بی‌سیم نشسته بودیم؛ آقا مهدی، دو سه شب بود نخوابیده بود. داشتیم حرف می‌زدیم، یک مرتبه دیدم جواب نمی‌دهد. همانطور نشسته، خوابش برده بود. چیزی نگفتم. پنج شش دقیقه بعد، از خواب پرید. کلافه شده بود. بد جوری. جعفری پرسید: «چی شده؟» جواب نداد. سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بیرون را نگاه می‌کرد. زیر لب گفت: «اون بیرون بسیجی‌ها دارن می‌جنگن، زخمی می‌شن، شهید می‌شن، گرفتم خوابیدم!» یک ساعتی، با کسی حرف نزد. 🆔 http://eitaa.com/twittraf
🔸 عملیات محرم بود. توی نفربر بی‌سیم نشسته بودیم؛ آقا مهدی، دو سه شب بود نخوابیده بود. داشتیم حرف می‌زدیم، یک مرتبه دیدم جواب نمی‌دهد. همانطور نشسته، خوابش برده بود. چیزی نگفتم. پنج شش دقیقه بعد، از خواب پرید. کلافه شده بود. بد جوری. جعفری پرسید: «چی شده؟» جواب نداد. سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بیرون را نگاه می‌کرد. زیر لب گفت: «اون بیرون بسیجی‌ها دارن می‌جنگن، زخمی می‌شن، شهید می‌شن، گرفتم خوابیدم!» یک ساعتی، با کسی حرف نزد. @twittraf
🔸 عملیات محرم بود. توی نفربر بی‌سیم نشسته بودیم؛ آقا مهدی، دو سه شب بود نخوابیده بود. داشتیم حرف می‌زدیم، یک مرتبه دیدم جواب نمی‌دهد. همانطور نشسته، خوابش برده بود. چیزی نگفتم. پنج شش دقیقه بعد، از خواب پرید. کلافه شده بود. بد جوری. جعفری پرسید: «چی شده؟» جواب نداد. سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بیرون را نگاه می‌کرد. زیر لب گفت: «اون بیرون بسیجی‌ها دارن می‌جنگن، زخمی می‌شن، شهید می‌شن، گرفتم خوابیدم!» یک ساعتی، با کسی حرف نزد. @twittraf
ما افتخار می‌ڪنیم ڪہ مستقیماً با آمریڪا دست بہ یقہ شویم ، و امـیدواریم این اتفاق بيفـتد ...👊🏼 °|♡@twittraf
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می شود و کسی می تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت طلبی می خواهد. درمسیرآرزوها‌آرزویم‌وصل‌تــوسـت باقۍسوداے‌دل‌را‌چشم‌پوشۍ‌‌مۍڪنم ♥️ سرباز مثل 🌿 『آوینـツـہ‌』 | @avineh🌿
عملیات خیبر انقدر سخت و سنگین بود ڪه بعد از گشت هفت شب در جزیره مجنون وقتے به شهید ڪلهر گفتم: ڪه این هفت شب چگونه گذشت؟ پاسخ داد نگو هفت شب،بگو هفت هزار سال وضعیت وحشتناڪی بود تعداد انگشت شمارے باقے مانده بودند به اضافهـ یڪ تیربار و دو اسلحه.. به آقا مهدے گفتم چه بایدڪرد؟ با خونسردے گفت: صد متر تا انجام تڪلیف باقے مانده ما تڪلیف خود را انجام مےدهیم ادامه راه با آنان ڪه باقے مانده اند.. 🖤 @avineh
فوتبالش خیلی خیلی خوب بود.. یه روز تیم فوتبال محلشون با تیم فوتبال یه محله دیگه مسابقه داشت یک بر صفر میوفتن عقب دقیقه آخر توپ میوفته رو پاش راحت میتونس توپو گل کنه و بازی مساوی بشه اما یهو مادرش صداش میزنه میگه: "مهدی بیا برو نون بگیر.." مهدی هم توپو ول میکنه و میره نون میگیره.. :) 🌱|@avineh
🙃🍃 وضع غذا پختنم دیدنے بود براش فسنجان درست کردم چہ فسنجانے! گردوها را درستہ انداختہ بودم تویِ خورش آنقدر رب زده بودم کہ سیاه شده بود برنج هم شورِ شور🥴 نشست سر سفره..دل تو دلم نبود😰 غذایش را تا آخر خورد بعد شروع کرد بہ شوخے کردن کہ (چون تو قره‌ قروت دوست داری بہ جای رب قره‌ قروت ریختہ‌ای تو غذا)😆 چندتا اسم هم برای غذایم ساخت: ترشکی...فسنجون سیاه آخرش گفت: خداروشکر..دستت درد نکنہ☺ همسر 🌱|@avineh
وقتے از عملیات خبرے نبود مے‌خواستے پیدایش کنے باید جاهاے دنج را دنبالش میگشتی پیدایش کہ میکردے میدیدے کتاب بہ دست نشستہ طورے کہ انگار توے این دنیا نیست یک دقیقہ وقت کہ پیدا مے‌کرد مےرفت سر وقت کتاب‌هایش گاهے کہ کار فورے پیش مےآمد کتابش همان طور باز مےماند تا وقتے برگردد 🇮🇷|@avineh