•| #چشمها|•
مشق هایش را نوشت و رفت
در #والفجر_هشت شیمیایی شد
در #کربلای_چهار مجروح شد
در #کربلای_پنج جلوی چندتانک فریادمیزد:
"یا #اباعبدالله!شاهدباش جلوی دشمنانت ایستادم"
درحالی که پانزده سال بیشترنداشت
پر کشید
پ.ن: گفتم بهانهای نیست
تاپر زنم به سویت
گفتاتو #بال بگشا
راه بهانه بامن
#شیدا_و_مجنون_حضرت_اباعبدالله #شهید_هادی_ثنایی_مقدم
#شب_بخیر 💔
#شهدا 🕊
#شب_جمعه💔
سرباز ناب #امام_زمان🌱
🌿 『آوینـツـہ』 | @avineh
❣شهیدی که ...
در کربلای چهار اذانش ناتمام ماند...
در عملیات کربلای 4 میگویند گردان ولیعصر (عج) خط را میشکند، بعد شما ادامه میدهید. کانالی بود که به اروند وصل میشد. منتظر ماندیم تا غواصها کارشان را آغاز کنند. شب قبل از آغاز عملیات، آسمان پر از آتش بود و رزمندگان تا صبح مشغول نیایش و مناجات بودند. بچهها در سیاهی شب به نماز شب ایستادند. تنها خواستهای که از دل و جانشان بیرون میآمد و بر لبشان مینشست، #شهادت بود. بسیاری از هم وداع کرده و یکدیگر را به آغوش میکشیدند.
منتظر شروع عملیات بودیم، بالاخره سپیده از راه رسید. صدای اذان عادل محمدرضا نسب و برادر پرکار، خفتهها را از خواب بیدار کرد. همه آستینها را بالا زده و وضو گرفتند. در چند قدمی عادل که اذان میگفت. حمید همراه «منصور خدایی» (دیدبان گردان) ایستاده بود.
اذان داشت به انتها میرسید که ناگهان غرشی رعب آور در همه جا پیچید، غرش توپخانهی دشمن بود. گلولهای میان حمید و عادل افتاد و ترکشهایش قیامتی به پا کرد. هر سه باهم شهید شدند، پرکار روی دستهای رزمندگان بلند شد، خون از نوک انگشتانش بر زمین میچکید، لبانش تکان میخورد آنان اذان و نماز ناتمام خود را با آخرین ارتعاشات گلوی خونین شان به پایان رساندند.
#شهید_حمید_پرکار
#کربلای_چهار
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
🌿 『آوینـツـہ』 | @avineh 🌿