نشست تو تاکسی، بغل دستش یه خانوم نشسته بود.. خودشو جمع تر کرد، ولی خانوم توجهی نمیکرد
پسر بهش گفت میشه جمع تر بشینید ؟
خانوم نگاه به حلقه ی توی دستش کرد و با لحن بدی گفت : اول ازدواجته؟
دوباره سوالشو تکرار کرد: میشه جمع تر بشینید ؟!
فایده ای نداشت، همونجا از تاکسی پیاده شد ! :)❤️
#خاطرات ❄️
💓●[ @chadoriya ]●💓
لباسي که من دوس داشتمو پوشیده بود،موقع خداحافظی زیپ کاپشنشو تا ته کشید بالا،گفت:
خب دیگه تموم شد ! فقط واسه عشقم پوشیده بودم که اونم دید..😌❤️
#خاطرات
#عاشقانه☺️
#فدای_دلبرم_بشم_من
#م..
@chadoriya🎈🍀
کوله پشتی ِ گل گلیم روي دوشش بود، اذان داد..با همون رفت داخلِ مسجد ِ مردونه و نماز خوند!
شما بودی عاشقش نمیشدی؟
#خاطرات 🚶♀
@chadoriya🎈🍀
دلتنگش که میشم
کفشاشو مےپوشم !
احساس مےکنم
پاهام میخوره به پاهاش!
#همسرشهیدسیاهلکےمرادے
#خاطرات🍃❤️
@chadoriya🎈🍀