پارت1
بچها ، یسری نکات در مورد ورود به اول دبیرستان رو لازمه بدونید :
🐰☘
اگر واقعا عاشق رشته تون هستید ، 🍁✨
اگر میخواهید به اهدافتون برسید ،
اگر برای اهدافتون ارزش قائلید ،💫☄
و براتون مهمن ،
📚
این نکات رو عایت کنید :
📝اول از همه اینکه اگر از شاخه نظری هستید یکهو درس عربی حجمش زیاد سخت میشه حواستون به این درس باشه ❄️⚡️
(خودم زخم خوردم 😒)
💜
📝دوم اینکه حتماً برای درس های اختصاصی تون وقت بیشتری بگذارید برای درس عمومی تون هم وقت بذارید اما برای اختصاصی ها بیشتر ،🍙
📓
📝 حداقل روزی ۲ ساعت درس بخوانید ،
حتی اگر قرار نیس فردا امتحانی پرسشی باشه ، بازهم در سا رو مرور کنید 🥇
📔
📝 حتما بعد از اینکه معلم درس و تدریس کرد ، وقتی اومدید خونه ، درس رو بخونید تمرینای کتاب یا مثالهای رو حل کنید و حتما همون روز تست هاشو بزنید .🎫
📕
(کتابهای تست خوب رو هم می تونید با تحقیق نسبت به رشته تون پیدا کنید البته من در اخر چنتا خوب رو معرفی میکنم) 🎳
📝خوندن هیچ درسی را عقب نندازید و حتماً روزی که درس داره تدریس میشه تو کلاس به درس معلم گوش بدید .🎖
📗
نظرتون رو در مورد این سبک ، و این هشتگ ها بگید بهمون 😊
@ozaedo
#موفقیت
#دبیرستان
#دهم
@chadoriya
آوینیسم🌱
پارت1 بچها ، یسری نکات در مورد ورود به اول دبیرستان رو لازمه بدونید : 🐰☘ اگر واقعا عاشق رشته تون هست
پارت2
📝حتماً برنامهریزی درست داشته باشید .
اگر نمیتوانید به برنامه تون، پایبند باشید میتونید مشاوره تحصیلی بگیرید اما سعی کنید که خودتان خودتان را مجبور به درس خوندن بکنید استفاده از آزمونهای دوره ای میتوان خیلی موثر باشد که شما را مجبور کنه به درس خوندن ،( و ازمونهای سنجش و گاج بهترین هستن )📞⚗
📝اگر دبیر یا مدرسه تون خیلی بد یا سطح پایینِ اصلاً خود را متکی به مدرسه و دبیر ها نکنید و اگر میخواهید خیلی پیشرفت کنید حتما تو خونه تمرینی بیش از دوستاتون و هم کلاسی هاتون داشته باشید ، 🎐📜
📝 توجه داشته باشید که هرچی هدف ما بزرگتر باشه باید بیشتر تلاش کنیم .📋
📝 اصلاً به این نگاه نکنید که فلانی با یک ساعت درس خوندن 20 میگیره ! مقایسه کردن خودتون با بقیه اصلا کار درستی نیس .🗓
#موفقیت
#دبیرستان
#دهم
#کنکور
@chadoriya
آوینیسم🌱
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی 🇮🇶 #تنــها_میان_داعش 💣قسم
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #دهم
عمو هم مقابلش ایستاده،
و باصدایی آهسته دلداریاش میداد ڪه حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند ڪرد:
_چی شده مامان؟
هنوز بدنم سست بود،
و به سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم ڪه دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط ڪِز ڪرده و بیصدا گریه میڪنند.
دیگر ترس عدنان فراموشم شده،
و محو عزاخانهای ڪه در حیاط برپا شده بود، خشڪم زد. عباس هنوز ڪنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود ڪه با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد:
_موصل سقوط ڪرده! #داعش امشب شهر رو گرفت!
من هنوز گیج خبر بودم،
ڪه حیدر از پله های ایوان پایین دوید و وحشت زده پرسید :
_تلعفر چی؟!
با شنیدن نام تلعفر،
تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو ڪه پس از ازدواج با یڪی از ترڪمن های شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میڪرد.
تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت،
و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و ڪودڪانش آمده است.
عباس سری تڪان داد
و در جواب دل نگرانی حیدر حرفی زد ڪه چهارچوب بدنم لرزید :
_داعش داره میره سمت تلعفر. هرچی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.
گریه زن عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه ڪرد
_این حرومزادهها به تلعفر برسن یه شیعه رو زنده نمیذارن!
حیدر مثل اینڪه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت.
دیگر نفس ڪسی بالا نمیآمد،
ڪه در تاریک و روشن هوا، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید،
و به " أشْھَــدُأنَ عَلِــیً وَلِیُّ ﷲ"
ڪه رسید،
حیدر از جا بلند شد.
همه نگاهش میڪردند و من از خون غیرتی ڪه در صورتش پاشیده بود،حرف دلش را خواندم ڪه پیش از آنڪه چیزی بگوید، گریهام گرفت.
رو به عمو ڪرد و با صدایی ڪه به سختی بالا میآمد، مردانگیاش را نشان داد
_من میرم میارمشون.
زن عمو ناباورانه نگاهش ڪرد،
عمو به صورت گندمگونش ڪه از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض ڪرد
_داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط ڪرده!فقط خودتو به ڪشتن میدی!
اعتراض عباس قلبم را آتش زد
و نفس زن عمو را از شدت گریه بند آورد.
زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه اش به وضوح شنیده میشد.
زینب ڪوچڪترین دخترِ عمو بود و شیرین زبان ترینشان ڪه چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس ڪرد:
_داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!
و طوری معصومانه تمنا میڪرد،
ڪه شڪیباییام از دست رفت و اشڪ از چشمانم فواره زد. حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود ڪه با صدایی بلند رو به عباس نھیب زد
_نمیبینی این زن و دخترا چه وضعی
دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی میڪنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر داعشیها بشه؟
و عمو به رفتنش راضی بود ڪه پدرانه التماسش ڪرد
_پس اگه میخوای بری، زودتر برو بابا!
انگار حیدر....
ادامه دارد...
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده