❣ ❣
#داستانک
با پدرم جدول حل ميکردم که گفتم : 💖پدر💖نوشته دوست, عشق , محبت و چهار حرفيه...
اتفاقا" دو حرف اولشم در اومده بود , يعني ب و الف❤
يه دفعه پدرم گفت فهميدم عزيزم ميشه 🌟بابا🌟
با اينکه ميدونستم بابا ميشه ولي بهش گفتم نه اشتباهه...
گفت ببين اگه بنويسي بابا عموديشم در مياد ...
.... تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم ميدونم ميشه بابا ولي ...
اينجا نوشته چهار حرفي، ولي تو که حرف نداري 💔
#سلطان_غمـــــــڪده...😔✌️💔🖤
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
😔 @MadarPedar😔
•••••••••••••••••••••••••••••••
#داستانک
ثروتمندزاده اى در كنار قبر پدرش نشسته
بود و در كنار او فقیرزاده اى كه او هم
در كنار قبر پدرش بود.
ثروتمندزاده با فقیرزاده مناظره مى كرد
و مى گفت: صندوق گور پدرم سنگى
است و نوشته روى سنگ رنگین است.
مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در
میان قبر، خشت فیروزه به كار رفته است،
ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و
مشتى خاك، درست شده، این كجا و آن كجا؟
فقیرزاده در پاسخ گفت:
تا پدرت از زیر آن سنگ هاى سنگین
بجنبد، پدر من به بهشت رسیده
#سعدی
♡••♡••♡••♡••♡
.
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستانک
روزی اسب پیرمردی فرار کرد:
مردم گفتند: چقدر بدشانسی!
پیرمرد گفت:
فقط خدا میدونه خوب شد یا بد ...!
فردا اسب پیرمرد با چند اسب
وحشی برگشت :
مردم گفتند: چقدر خوش شانسی !
پیرمرد گفت:
فقط خدا میدونه خوب شد یا بد ...!
پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها
افتاد و پایش شکست :
مردم گفتند: چقدر بدشانسی !
پیرمرد گفت:
فقط خدا میدونه خوب شد یا بد ...!
فرداش از شهر آمدند و تمام مردهای
جوان را به جنگ بردند بجز پسر
پیرمرد که پایش شکسته بود.
مردم گفتند: چقدر خوش شانسی !
پیرمرد گفت:
فقط خدا میدونه خوب شد یا بد ...!
✍
🌹჻ᭂ࿐🔴