8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جانا سخن از زبان ما میگویی😐
بالاخره در بین اینهمه سلبریتیهای درپیت یک بازیگری پیدا شد تا به آش شور سلبریتیها گیر بده!
مصطفی زمانی در گفتگویش با فریدون جیرانی با انتقاد از سیاسی بازی های بازیگران گفت:
"اینکه با یک میلیون فالوور رای خود به فلانی را بر مردم تحمیل می کنید
این خود استبداد است"
پی.نوشت: وی دیگه روش نشد بگه خداتومن پول و پروژه نگیرید و طرفداری نکنید!
#سلبریتی
@bidariymelat
🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
قرآن، از تو شرمندهام؛ حتی آنان که تو را میخوانند و تو را میشنوند، آنچنان به پایت مینشینند که خلایق به پای موسیقی هر روزه نشستهاند. اگر چند آیه از تورا بخوانند، مستمعین فریاد میزنند احسنت..! گویی مسابقه نفس است.
قرآن، من شرمندهام اگر به یک فستیوال مبدل شدهای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول یک معرفت است یا رکوردگیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کردند، حفظ کنی تا اینچنین تو را اسباب مسابقات هوش ندانند.
خوشابهحال هر کسی که دلش رحلی است برای تو؛ آنان که وقتی تو را میخوانند، چنان حظ میکنند که گویی قرآن همین حالا بر ایشان نازل شده است..آنچه ما با قرآن کردهایم، تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدهایم."
شهید محسن حسنی کارگر
@ShahidNazarzadeh
🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
وقتی رهبری از پیشرفت تولید صحبت میکردن، دنبال مذاکره رفتیم و اقتصادمون شد این!
حال از پیری جمعیت میگن، باز هم جدی نگیریم تا چندسال دیگه پیرترین کشور جهان بشیم!
#جنگ_جمعیتی
🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
راوی می گوید از امام صادق سلام الله علیه از تفسير آيه شريفه: {وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً} پرسيدم. حضرت فرمود:
مقصود از «ولى» قائم آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله است كه به خون خواهى حضرت سيّد الشهداء سلام الله علیه خروج نموده و شروع به كشتن مىنمايد به طورى كه اگر اهل زمين را بكشد اسراف نكرده است. و در ذيل اين فقره از آيه {فَلاٰ يُسْرِفْ فِي اَلْقَتْلِ} مىفرمايد: حضرت قائم سلام الله علیه اقدام به چيزى كه اسراف محسوب شود نمىكند. سپس امام صادق سلام الله علیه فرمود: به خدا قسم حضرت قائم سلام الله علیه اعقاب كشندگان سيّد الشّهداء سلام الله علیه را به واسطه عمل آباء و اجدادشان خواهد كشت.
کامل الزیارت ج ۱ ص ۶۳
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_مهربانم
http://eitaa.com/joinchat/3866755103C32c6614f49
🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
هوای حرم:
بسمه تعالی
السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْن
وعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْن
و عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
🏴امسال محرم رنگ و بوی غربت مولایمان را میدهد..
#نماز_اول_وقت_را_ترک_نکنیم
❤پویش چله عاشورا همراه با کاروان عمه سادات
#سی_ویکمین_روزختم_مصادف_با_یازدهم_صفر
(۱۳۹۹/۰۷/۸)
نیات👇
🌾🕊تعجیل در فرج مولا
🌾🕊سلامتی حضرت آقا
🕊🌾به نیابت از شهدا میخوانیم
🌾🕊دفع بلایا از تمامی مسلمین جهان
🌾🕊شادی روح همه اموات، معلوم نیست سال بعد ماه محرم باشیم یانه؟!
🌾🕊عاقبت بخیریمون
🌾🕊حاجت روایی همه حاجتمندان
🌾🕊مختص حاجت روایی بزرگواران ذیل
⬇⬇⬇⬇
۱)بزرگوار سیده حوریه
۲)بزرگوار مریم مشهدی
۳)بزرگوار محترم سلحشور
۴)بزرگوار الهام اکبری
۵)بزرگوار محبوبه موسی رضا
۶)بزرگوار فدایی حسین (ع)
۷)بزرگوار نیکو
۸)بزرگوار حسنا
۹)بزرگوار زینب وصالی
۱۰)بزرگوار فرزانه برفیان نژاد
۱۱)بزرگوار مبینا
۱۲)بزرگوار میر محمد حسینی
۱۳)بزرگوار مریم قاسمی
۱۴)بزرگوار سمیه
۱۵)بزرگوار مهین کوه کمره ای
۱۶)بزرگوار سیده سلماز
۱۷)بزرگوار گمنام
۱۸)بزرگوار رضایی کیا
۱۹)بزرگوار مریم
۲۰)بزرگوار آزاده عطایی
۲۱)بزرگوار سمانه
#اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلالفرجهم
#اللهمعجللولیکالفرج
#چله_قرائت_زیارت_عاشورا
#زمان_شروع_روزعاشورا
#زمان_ختم_روزاربعین
شمسی: سه شنبه- 8 مهر 1399
قمری: 11 صفر 1442
#جبلالصبریازینبکبری
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
از نیروهای حشدالشعبی بود،
از او پرسیدم: حاج قاسم را در یک جمله تعریف کن...
با صدای بلند فریاد زد:
حاج قاسم، عباس العراق...
#سردار_دلها
نشر با ذکر #صلوات🌹
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛
🔴 این نتیجه مدّنظر کسانی است که از روی جهل یا خیانت عدالت جنسیتی را معادل مساوات جنسیتی میدانند!
اینکه یک زن در #انگلیس با باتوم به سر معترضان بکوبد...
مقایسه کنید با جایگاه #زن در #اسلام که ریحانه (مثل گُل) است و نباید در مشاغل خشن و پر مخاطره به کار گرفته شود.
💠@Afsaran_ir
🔉https://eitaa.com/bedonetavaghoff
🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت سی و یکم
در صورتی که من با مریم در سفر شیراز آشنا شده بودم و اصلاً اسم واقعی مریم، شمسی بود.
با این خانواده ساختگی دلم برای مریم که خواهر اسارتم شده بود، خیلی شور می زد.
فرصت هیچ گونه هماهنگی قبلی و پیشبینی اینکه چه سوالاتی از من میپرسند نداشتم. در اضطراب خودم دست و پا می زدم. صدای نفس های مریم و صدا صاف کردنش را از پشت سرم می شنیدم اما نمیدانستم برنامه آنها چیست؟
عراقی ها علاقه ی خاصی به گوگوش داشتند. او برایشان آوازی به عربی خوانده بود. نمیدانم چرا با شنیدن صدای این خواننده همگی از اتاق بیرون رفتند.
آرام آرام به امان خدا رها شدم. به عقب که برگشتم دیدم بله درست مریم پشت سر من نشسته است. فقط توانستم آرام با اشاره ی دست و زیر زبانی بگویم:
ما فقط سه برادر دوازده، ده، هشت ساله به اسم مصطفی، مجتبی و مرتضی داریم و پدرمان جاروکش است. آنجا چشمانم به جای زبانم حرف میزدند.
مرتب جواب هایم را حفظ می کردم تا فراموش نکنم؛ زیرا میدانستم دروغگو کم حافظه است.
با رفتن آنها نوبت بازجوی من به پایان رسیده بود. چشم های مریم مثل بره ی بی گناهی که آماده سربریدن است از چشمان من خبر می گرفت. از کنارش رد شدم و گفتم: الحمدلله
دوباره عینک کوری بود و راهروهای پیچ در پیچ.
سرباز بعضی گوشهای مقنعه ام را می کشید. صدای چرخاندن کلید در قفل در صندوقچه ی آهنی یعنی به مقصد رسیدن.
در که باز شد به سرعت و شدت به داخل صندوقچه پرتاب شدم، آنچنان که پیشانیام به دیواره کوتاه سرویس بهداشتی برخورد کرد و یک گردو روی پیشانی ام سبز شد.
نگهبان دو دستم را به دیوار نگه داشت و صورتم را بدیوار کوباند و گفت: لا تتحرکی (تکان نخور)
سپس از صندوقچه بیرون رفت و در را قفل کرد. هیچ کس در سلول نبود. وقتی از بازجویی برگشتم انگار از زیر آوار بیرون کشیده شده بودم.
خالی بودن صندوقچه مرا به شک انداخت که این همان سلول قبلی است یا یا نه. تمام سوالات بازجویی توی ذهنم تکرار می شد. در تمام لحظات، سنگینی سایه و دستهایش را از پشت سرم احساس می کردم. از این که دستش را روی شانه ام بگذارد میترسیدم. در حالی که دو دستم را به دیوار گرفته بودم شقیقه هایم آماده ی انفجار و مغزم در حال فرو ریختن بود، خودم را حس نمی کردم بلکه خودم را سایه ای بر دیوار می پنداشتم.
نمیدانم این چهره ها از همان ابتدا تا این اندازه شوم و کریه بودند یا اینکه اعمالشان چهرههای آنها را به این روز انداخته بود. چشمان عقابی شکلش وحشتم را بیشتر میکرد. بیشتر از این نمی توانستم در آن وضع بمانم. با خودم گفتم مرگ یکبار و شیون هم یکبار، برگرد و یکی بخوابان زیر گوشش.
خودم را جمع و جور کردم، ابروهایم را به هم گره زدم و تمام خشم و نفرتم را در چشمانم و قدرتم را در مشتم جمع کردم، گردنم را صاف کردم، به سرعت سرم را به عقب برگرداندم تا پشت سرم را ببینم و از این وحشتم خلاص شوم. اما هیچ کس و هیچ چیز جز خیالات در هم ریخته و پریشانم آنجا نبود...
پایان قسمت سی و یکم
#نهضت_کتاب_خوانی
🏴 @AXNEVESHTEHEJAB