eitaa logo
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷 اینجا با شهدایی آشنا میشی که حتی اسمشونم نشنیدی کانال های دیگر ما سیاسی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/302448687Cd7ee6e0c16
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚سلام امام زمانم💚 باور دارم 🍃یکی از همین ها 🌼که بی هوا و خسته چشم باز می‌کنم، 🍃بوی نرگس‌در همه دمیده است... آمدن، برازنده ی ! 🌺 یا صاحب‌الزمان 🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم صلوات امروز به نیت: 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🍃🌹يكم فروردين ۱۳۴۷، در شهرستان رودهن تابعه شهرستان دماوند ديده به جهان گشود. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. به كار آزاد پرداخت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. دوم مرداد ۱۳۶۷، در شيلرعراق بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨خاطرات شهدا✨ چند روزی بود به خاطر شرایط همسرم که دستش شکسته بود، به باغاتمان سر نزده بودم این شد که صبح زود از خانه بیرون زدم مشغول آبیاری درختان بودم آشوب عجیبی که از همان دیشب به جانم افتاده بود، دست از سرم بر نمی‌داشت نمی‌دانم چرا ولی احساسی نهیبم می‌داد که خبر بدی در راه است. نگران هرچیز و هرکسی بودم جز عبدالرحمن. وقتی عقربه های ساعت، ساعت 6 را نشان می دادند، شماره خانه را گرفتم کسی جواب نمی‌داد، گفتم حتما هنوز خواب هستند بازهم خودم را با آبیاری درختان سرگرم کردم! نمی‌دانم چند ساعت از آخرین تماسم با خانه گذشته بود که تلفنم زنگ خورد یکی از پسرانم بود گفت «مثل اینکه به پایگاه دری حمله کرده‌اند و عبدالرحمان زخمی شده است به محمد بگو ماشین را بیاورد و سریع به مریوان برگردید...» ❇️ادامه دارد ... 🌙به روایت پدر شهید 🍃 💫 ✍️چاو به ره
دفاع از سرزمین و تبعیت از رهبری خط قرمزمان بوده و خواهد بود. ما در ایران زندگی می کنیم. محمدسعید دیگر فرزند من است که مقدمات ورود به سپاه را از ماه‌ها پیش آغاز کرده است. شاید اگر پدر دیگری جای من بود الان که داغ پرپر شدن فرزند را تجربه کرده دیگر حاضر نمی‌شد مسیر رفته را دوباره بازگردد؛ ولی شهادت عبدالرحمان هیچ وقت اجازه این تصور را به من نمی دهد که به فرزندان دیگرم اجازه ورود به عرصه خدمت و دفاع از وطن را با این ترس که آنها را نیز از دست خواهم داد، ندهم؛ بلکه خودم نیز حاضر هستم در همین سن و سال با پا و دست خالی در برابر هر دشمنی که بخواهد به خاکمان تعدی کند بایستم و تا آخرین قطره خون از سرزمینم دفاع کنم. شهادت عبد الرحمان بازی تلخی بود که سرنوشت برایمان رقم زده بود. اینکه فرزندم در راه اسلام و انقلاب شهید شده بود افتخار بزرگی بود از سوی دیگر پرپر شدن گل وجودش برای منی که پدر بودم، غیرقابل تحمل! 🔅پرویز خالدی پدر شهید عبدالرحمن خالدی 🍃 💫 ✍️چاو به ره
✨خاطرات شهدا✨ دوست داشتم حرف‌های پسرم را باور کنم، ولی قلبم ندای دیگری می‌داد. لرزشی در وجودم افتاده بود. پرسیدم:« مطمئنی فقط زخمی شده؟» گفت:« اره پدر. فقط سریع‌تر خودتون رو برسونید.» پاهایم توان تحمل وزنم را نداشت، آسمان دور سرم می‌چرخید و زمین انگار زیر پاهایم می‌لرزید؛ به سختی آب دهانم را قورت دادم و شماره پسرم را گرفتم و آنچه شنیده بودم انتقال دادم با آمدن ماشین، به سرعت به سمت مریوان حرکت کردیم. دقایق سخت و نفس‌گیر می‌گذشت. هرچه می‌رفتیم نمی‌رسیدیم، مدام شماره خانه را می‌گرفتم ولی بی‌نتیجه بود. شماره همسر عبدالرحمان را گرفتم شاید بتوانم از عروسم خبری بدست بیاورم تماسی که نتیجه داد و خبری که آرزو می‌کردم بمیرم ولی نشوم را آرزو به من داد عبدالرحمن همراه 10 نفر از همکارانش شهید شده بود. با شنیدن این خبر دنیا روی سرم چرخید. پسر دیگرم مشغول رانندگی بود شوریدگی وجود مرا که دید، سخن نشنیده همه چیز دستش آمد. توان کنترل فرمان را از دست داده بود کسی هم نبود ماشین را هدایت کند. با سرعت بالا می‌راند و می‌گفت:« بابا ماشین نمیر» من هم در میان اشک و ناله می‌گفتم:« برو عزیزم خودت رو برسون» محمد انقدر از شنیدن خبر شهادت برادرش ناراحت بود که در مسیر تصادف کرد. شانس آوردیم که به کسی آسیب نرسید. با این وجود از دست‌نداز، چراغ قرمز و .. بی وقفه عبور می کرد. پا را روی گاز گذاشته بود و با سرعت می‌راند. ❇️ادامه دارد ... 🌙به روایت پدر شهید 🍃 💫 ✍️چاو به ره
✨خاطرات شهدا✨ وقتی رسیدیم 11 نفر زیر پتو آرمیده بودند، 11 نفری که یکی از آنها عبدالرحمن بود. هر 11 نفر برای من در آن لحظه عبدالرحمن بودند.11 جوانی که بی‌گناه و تنها به جرم دفاع از سرزمین و ناموس و خاکشان به دست ناپاک ضد انقلابی که ادعای دفاع از حقوق کُرد و کُردستان را داشت پرپر شده بودند. پتو را از روی صورتش برداشتم دستانم را دور گردنش حلقه کردم . صورتش آرامشی عجیبی داشت لبخند بر لبانش نقش بسته بود. بر صورت عبدالرحمن بوسه می‌زدم و با ذره ذره وجود صدایش می‌کردم ! تقلایی که نتیجه‌ای نداشت جز سکوت تلخ و بی‌جوابی از سوی فرزندم . سکوت لبان عبدالرحمن غوغایی بود که برجان من چنگ می‌انداخت. مادرش زجه می‌زد و من شیون می‌کردم و عبدالرحمن آرام به صورتمان لبخند می‌زد. این بازی تلخی بود که سرنوشت برایمان رقم زده بود اینکه فرزندم در راه اسلام و انقلاب شهید شده بود افتخار بزرگی بود و از سوی دیگر پرپر شدن گل وجودش برای منی که پدر بودم، غیرقابل تحمل! 🌙به روایت پدر شهید 🍃 💫 ✍️چاو به ره
بوی عطرشهادت 🚨شهادت ۴ تن از رزمندگان قرارگاه قدس در درگیری با اشرار 🔹روابط عمومی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه در جنوب شرق کشور از شهادت ۴ تن از رزمندگان قرارگاه قدس شب گذشته در درگیری با اشرار در منطقه گونیک استان سیستان وبلوچستان خبر داد. وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA