eitaa logo
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷 اینجا با شهدایی آشنا میشی که حتی اسمشونم نشنیدی کانال های دیگر ما سیاسی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/302448687Cd7ee6e0c16
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی فرزند شهید مرتضی ابراهیمی بالاسر پیکر مطهر شهید شهید ابراهیمی وصیت کرده بود اگر در این روزها شهید شد این مداحی را در کنار پیکرش بخواند #شهید_مرتضی_ابراهیمی #امنیت_اتفاقی_نیست #فتنه 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد عالمو کشیدیم این روزا دردی نبینیم ما جوون دادیم که امروز ناجوون مردی نبینیم نماهنگ زیبایی تنگه ابوقریب از امیرعباس گلاب 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
📸 گزارش تصویری امروز/معراج شهدا وداع با پیکر مطهر #شهید_مصطفی_رضایی و #شهید_مرتضی_ابراهیمی در #معر
راستی مامان بابا مگه تفنگ نداشت؟! _ چرا داشت پس چرا شلیک نکرد؟! _چون نمی‌خواست هموطنشو بکشه پس چرا هموطنش اونو کشت؟! _پسرم بابات خیلی مظلوم شهید شد 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
راستی مامان بابا مگه تفنگ نداشت؟! _ چرا داشت پس چرا شلیک نکرد؟! _چون نمی‌خواست هموطنشو بکشه پس چرا
🔴 فرمانده، بدون سلاح رفته بود صدای معترضان را بشنود 🌷 بین همه التهاب‌های اخیر، دو مرد آرام چشم روی هم گذاشته‌اند، اینجا در معراج شهدا که بزمگاه دیرینه شهدای انقلاب است. 🌷شهید ابراهیمی می‌گفت باید مردم معترض بی‌گناه را از این صف جدا کرد. بدون سلاح، تأکید می‌کنم بدون سلاح بین جمع رفت. همین که می‌خواست با مردم هم صحبت شود، چند نفر محاصره‌اش می‌کنند. یک نفر تیر به پهلویش می‌زند. بعد چاقو به قلبش می‌زنند، وقتی خونین روی زمین می‌افتد و بی‌حال می‌شود یک نفر چاقو را توی سرش فرو می‌کند. 🌷آقا مرتضی فرمانده بود اما همیشه به پاسدار بودنش افتخار می‌کرد. فرمانده‌ای که سربازِ سربازهایش بود. خودش جنوب شهری بود، شهریار زندگی می‌کرد. 🌷زندگی ساده‌ای داشت، تغییرات قیمت و تورم را با پوست گوشت و استخوان حس می‌کرد. اصلا آن روز به‌خاطر همین، نامردها مجال حرف زدن به او ندادند و به وحشیانه‌ترین شکل او را به شهادت رساندند. می‌ترسیدند حرفش باعث شود معترضان صف خود را جدا کنند و آن ها لو بروند، تنها بمانند. 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
ده ها کشته و زخمی و بیش از ۲ هزار میلیارد خسارت مالی تاکنون گزارش شده است! با به خاک و خون کشیدن ایران دنبال آینده‌ای بهتر برای ایران و ایرانی هستید؟؟؟!!! #امنیت_اتفاقی_نیست #گرانی_بنزین #فتنه 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
شهید مدافع حرم کربلایی حسین معز غلامی🌹 که در جریان فتنه ۸۸ مجروح میشود ، بعد از حضور در عراق وسوریه در وصیت نامه اش📝 می نویسد در شرایط بد اجتماعی و اقتصادی نیز رهبر عزیزمان را تنها نگذارید☝️ که این نشان‌دهنده دلواپسی شهید برای ولایت، مردم و انقلابش است.😞😢 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
💢 هم اکنون مزار ابراهیمی امامزاده اسماعیل شهریار همسر و مادر شهید 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 به آرزویش رسید... 🔹 کلیپ فوق☝️ مربوط به شهید صیادی هست که ٢تااز بچه های سرطانی توسط شهید صیادی به آرزوشون میرسن و عملیات پلیسی انجام میدن . 🔹شهید رضا صیادی در مقابله با اغتشاشگران داعشی به فیض شهادت نائل گردید. #شهید_رضا_صیادی #گرانی_بنزین #فتنه 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
♨️در پاسخ به هک شدن سامانه پیامکی شهرداری اصفهان 🔻 امروز پیامکی با محتوای عجیب از سر شماره پیامکی متعلق به شهرداری اصفهان بر روی گوشی های تلفن همراه برخی از مردم اصفهان از طرف یک گروه غیر قانونی ارسال شد،که موضوع توسط نهادهای ذی ربط در حال پیگیریست 🔻 لازم به ذکر است که حضور حماسه ساز مردم اصفهان در محکومیت اقدامات اغتشاش گران و اراذل و اوباش در هفته گذشته و آرامش در شهر، منجر به ناامیدی ضدانقلاب شده است تا به سمت این اقدامات حرکت کنند. 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🌹یادی کنیم از شهدای مظلوم فتنه88 که توسط اوباش های حامی فتنه گران شهید شدند وکمتر ازشان یاد می شود. 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای که ما میشناسیم اینطور بود: در دفاع از در مقابل دشمنان خارجی چون زره فولادین؛ در دفاع از در مقابل و تحریف چون کوه! حاج قاسم ذوب در ولایت بود... میگفت از (صحبت های در مورد سران و مدعی خط امامی بودن و گلایه از نامه های سرگشاده شان) 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
✍️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 من خودم دور اول به پزشکیان رای دادم، اگه اینجوری باشه دور دوم بهش رای نمیدم!