eitaa logo
آینده سازان مصطفایی[🇮🇷🇵🇸]
10.3هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
557 ویدیو
458 فایل
| ﷽ | نسل ما نسل ظهور است اگر برخیزیمـ اینجا کنارتیم! تا مهارت‌های لازم برای درس خوندن رو کسب کنی‌ و روی پای خودت بایستی! به یاد شهید" مصطفی‌ احمدی روشن " 📚کانال مرجع: @jahadelmi313 📮پل ارتباطی: @Jahad_Ayande ♻️تبلیغ و تبادل @tab_jahadelmi313
مشاهده در ایتا
دانلود
😬 این داستان:وقتی خوابت میبره 🔹من سوتیم برمیگرده به پارسال (سال یازدهم بودم) صبح که بیدار شدم برم مدرسه خییلی خسته بودم و خوابم میومد معلم زنگ اولمون هم که ریاضی داشتیم خییلی سختگیر بود با خودم گفتم عیبی نداره میرم تو سرویس میخوابم :/// سرویس مدرسه ما اتوبوس بود و من جز اولین ایستگاه ها بودم که سوار میشدم واسه همین طول میکشید تا برسیم اقا من طبق تجربه چون اول اتوبوس بچه ها حرف میزدن و سر و صدا بود رفتم اخر اتوبوس لم دادم که بخوابم... حالا من توی کل مسیر اصلا خوابم نبرد هاا همین که رسیدیم به سرخیابون مدرسمون من گفتم بزار دو دقیقه دیگه بخوابم ://// دو دقیقه همانا و جاموندن از پیاده شدن ازاتوبوس همانا  °____° یعنی سرویس رسید به مدرسه و همه بچه ها پیاده شدن و رفتن مدرسه ولی من خواب بودمممم یه لحظه توی خواب و بیداری احساس کردم خیلی اتوبوس خلوته :// بعد که فهمیدم چیشده دویدم سمت راننده که بنده خدا هم خندش گرفته بود هم ترسید یهو من رو دید منم که به زور جلو خندم رو گرفته بودم دیگه همونجا پیاده شدم و تا مدرسه دویدم و خندیدممم @ayande_sazan_mostafayi
😬 🔸| این داستان:امر به معروف کتکی😐👊🏻 سلام معمولا من خیلی آدم صبوری هستم توی مدرسه و اینکه دبیرا و مدیر و اینا خیلی دوستم داشتن و دارن طوری که مثل دوستشون باهام برخورد میکنن ، کار خطای زیادی هم نکردم فقط بعضی اوقات با دانش آموزا حرفم میشد اونم بخاطر حسادتاشون بود  یه بار که زنگ ورزش داشتیم همه حیاط بودیم اما تو این فاصله چندنفر غیبشون زده بود تو این فاصله دبیرم گفت برو سرکلاس ببین اونجان بهههلهههه رفتمو دیدم دود سیگار خانمهای محترم کل کلاسو برداشته  خلاصه منم که بچه مذهبی در کلاسو بستم رفتم تو انقدر کتکشون زدم که دیگه خسته شدم و محترمانه اونها اومدن و رفتیم داخل حیاط به دبیرم چیزی نگفتم ولی یه سیلی به یکیشون زده بودم که رد انگشتام تا دو روز رو گونه ش بود...😅 @ayande_sazan_mostafayi
😬 🔹چرا معلما اخه مثل فرم‌دانش اموز لباس میپوشن😐 سلام و خسته نباشید خدمت حضار محترم الان دوازدهمم این خاطره ماله کلاس هفتممه نشستیم سر کلاس تا خانم نساج معلم جدی ریاضی که با هیچکی شوخی نداشت بیاد،خلاصه اومد و گفت فعالیت رو حل کنید همه ساکت بودن داشتن حل میکردن،یکی از شر های کلاس نمیدونست خانم اومده😂چنان با شدت پرید تو کلاس خانم نساج هم رنگ لباسش مثل ما سورمه ایی بود دوست ماهم متوجه نشد،این از این ور در و گرفته بود 😂😂😂دوستش ازون ور هل میداد اون ازون ور میگفت وا کن تا بگم برات اینم بلند بلند شیطانی میخندید این معلم ما هم هی نگاش میکرد صدا هیشکیم در نیومد،دوست ما رفت بیرون بعد ۲ دقیقه دوباره پرید تو کلاس با یه ته هم دستش بود که گویابچها رو تو راهرو با اون میزد  ینی وقتی که خانومو دید چنان قرمز شد که گفتم سکته رو زد گفت ا سلام خانم خوبید خانم گفت خانم عظیما بفرمایید بشینید بعدش زنگ تفریح صداش زدن دفتر چقد که خندیدیم😂😂😂😂😂 ادمین:هرایرانی یکبار این صحنه رودیده @ayande_sazan_mostafayi
😬 🔸|این داستان سوسک😐 سلاااااام آقااا من کلاس نهم بودم😄 یه دختر شر و شیطون آمااا  درس خون 😉😄 مبصر کلاس بودم یه روز دبیر ادبیاتمون میاد سرکلاس  یادش میره دفتر نمره رو بیاره:///😂 بهم گفت که معصومه برو دفتر نمره رو از تو دفتر بیار برام بعد من رفتم دفترنمره رو  از دفتر برداشتم که یهو یه  فکر شیطانی زد به سرم:/👻😈😂 از این سوسک پلاستیکا همیشه تو جیب مانتوم بود  و ابزار دستی من بود کلا  واسه ترسوندن و اذیت  کردن😂😂😂 من این سوسک گذاشتم  لای دفتر نمره:/😂 اوردم گذاشم رو میز و خانم دفتر باز کرد که  حضور غیاب کنه چشتون روز بد نبینه  یه جوری دفتر و پرت کرد و  جیغ زد که مدیر و معاون و  ناظممون سه تایی باهم  اومدن تو کلاس:///😂😂😂  خلاصه که فهمیدن کار منِ و میخواسن سه روز  اخراجم کنن ولی دبیر ادبیات  نزاشت و بگم که  الان بهترین  رفیقمن 😢😇😍 یه چیزی هم بگممم  @ayande_sazan_mostafayi
😬 ‌ ‌‌‌ ‌ 🔹این داستان دبیردرجه یک👌 سلام من سال هشتم بودم چون که مدرسه ما سمپاد بود پنجشنبه هاهم کلاس داشتیم و به همون دلیل زیست و شیمی و فیزیکمون هم از هم جدا بود یه هفته که زنگ اول زیست داشتیم روز پنجشنبه من دیشبش خوب نخوابیده بودم و بد جوری خوابالو بودم چون شب قبلش عروسی بودیم من چون بلند قد بودم ته کلاس میشستم القصه سرتونو درد نیارم قرار بود اون هفته پرسش داشته باشیم منم چون یه ذره لنگ داشتم تقریبا پایه ثابت بودم با خودم گفتم از قبل اومدن معلم یه چرت میزنم بعد سرحال میرم جواب میدم یه لحظه حس کردم معلم داره صدام میزنه سرمو آوردم بالا منگ خواب بودم ازم پرسید خوابت میاد منم چون اهل دروغ نیستم ذاتن تو هپروت گفتم آره!!! ایشونم که از همین تریبون دستشونو میبوسم گفتن راحت بگیر بخواب!!!! @ayande_sazan_mostafayi
😬 این داستان:سرکلاس مجازی ها چه میگذرد؟🤭 سلام🌻،همین امسال دوازدهم سر کلاس مجازی زبان بودیم،از این ور داشتم به یکی از بچها پیام میدادم داشت میگفت نتم تموم شده الان اومدم،منم اشتباهی رفتم تو گروه زبان وسط درس حالا نمیدونم چرا مهربونیم گل کرده بود😂گفتم زری عشقم خب به نت مامانت وصل میشدی😂😂😂بعد دوست منم خنگ تر گفت مامانم رفته نون خشکی خونه نیست 😂😂😂😂😂اونم تو گروه😂وای،بعد از خارج شدم فک کردم پیویه که برم تو گروه زبان دیدم نه از اول تو گروه زبان بودم😂معلم جدی بودااا ویس گرفت به انگلیسی گفت پیاماتون پاک کنید حالا من نمیفهمیدم چی میگه هی علامت تعجب مثلا اخطار میده میفرستاد هی گفتم خدایا پ این چشه😂 دوباره به فارسی گفت چتای شخصیتون رو پاک کنید خانوما کلاسو بهم ریختین😂بعد به دوستم گفتم اخه خنگ دیدی من اونجا پیام دادم بم میگفتی گفت اره گفتم چرا تو گروه اونجوری گفتی منم خنگ تر اونجا جواب دادم😂😂 @ayande_sazan_mostafayi