✨﷽✨
#تلنگر
💫دخترک دستفروش:
🔹عکاسی از دخترکی دستفروش که
زیر باران جوراب میفروخت عکسی گرفت..
آن عکس بهترین عکس سال شد …
عکاس بهترین عکاس سال شد و جایزه
گرفت.
🔸کتابی درمورد آن عکس نوشته شد
نویسندهاش بهترین نویسنده شد
و جایزه ای گرفت …
🔹از آن کتاب فیلمی ساخته شد
آن فیلم پر بیننده ترین فیلم شد ...
تمام عوامل سازنده آن فیلم جوایزی گرفتند
و تحسین شدند ...
ولی آن کودک هنوز دستفروشی
میکند ." دنیای ما این چنین است "
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حسین_جانم❤️
💐آنچہ جاریسٺ بہ رگهاے زمان خـون شماسٺ
هرچہ لیلاسٺ در این طایفه مجنون شماسٺ
💐آبـرو؛ #اشـڪ؛ محبـٺ؛ هـمہ را نوڪـرتـان
هر چہ ازعشق نصیبش شده مدیون شماسٺ
#امیرےحسین_ونعم_الامیر♥️
#روزم_بہ_نام_شماست 💐
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🤲دعای نفرین گونه امیرالمومنین (ع)
● اميرالمؤمنين علیه السلام خطاب به امام حسن علیه السلام فرمودند:
در سحر روزی که ضربت خوردم، نشسته بودم که خوابم برد، در عالم رؤيا پيغمبر را ديدم و عرض کردم: يا رسول الله! چه دشمنیها و كجیها که از این امت به من نرسيده!
پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمودند: یاعلی! نفرين كن ...❗
👈 امير المؤمنين عرضه میدارند:
خدايا اين مردم را از من بگير و جمعيتی بهتر از اينها به مـن بده و مرا نیر از اين مردم بگير مثل خودشان به آنها بده❗
📚 بحارالانوار ج42 ص226
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍#شرک_پنهان
شداد بن اوس میگوید: پیامبر اکرم را گریان دیدم، گفتم: برای چه گریه میکنید؟ فرمودند: بر امتم از شرک میترسم، نه این که بت، خورشید، ماه یا سنگ را بپرستند، آنها در اعمالشان ریا میکنند. شنیدم که نابالغی روزه داشت به صد محنت آورد روزی به چاشت پدر دیده بوسید و مادر، سرش فشاندند بادام و زر، بر سرش چو بر وی گذر کرد یک نیمه روز فتاد اندر او ز آتش معده، سوز به دل گفت اگر لقمه چندی خورم چه داند پدر غیب با مادرم؟ چو روی پسر در پدر بود و قوم نهان خورد و پیدا به سر برد شوم که داند چو در بند حق نیستی اگر بی وضو در نماز ایستی پس این پیر از آن طفل، نادان تر است که از بهر مردم به طاعت در است کلید در دوزخ است آن نماز که در چشم مردم، گزاری دراز اگر جز به حق میرود جاده ات در آتش فشانند سجاده ات
📙یکصد موضوع، پانصد داستان 3/ 338؛ به نقل از: المحجة البیضاء 141/6.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️📎••
همیݩجاشد↑،،،
گـــرهواشــــ🔓ــــد!
یڪےفــــــــ🥺ـــــدایےزیݩبڪبرےٰ
شــد🕊
✨•|بیݩسیݩہزدݩبہخـــداخیݪےچیــزا گیــرتمیـــاد🍃!|••
#گریہشہیدمحسݩحججےدرگݪزارشہدا🌱😭
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
🔻 #اول_اسمـت_را_بــزن 🔺
پـروفـایـل خوشڪلت را بـردار👇😍
♦️A♦️ ♦️B♦️ ♦️C♦️ ♦️D♦️
♦️E♦️ ♦️F♦️ ♦️G♦️ ♦️H♦️
♦️I♦️ ♦️G♦️ ♦️K♦️ ♦️L♦️
♦️M♦️ ♦️N♦️ ♦️O♦️ ♦️P♦️
♦️Q♦️ ♦️R♦️ ♦️S♦️ ♦️T♦️
♦️U♦️ ♦️V♦️ ♦️W♦️ ♦️X♦️
♦️Y♦️ ♦️Z♦️
حرف اول اسمت نیست کلیک کن😈👇🔥
https://eitaa.com/joinchat/2539192337C5be24033fc
کل ایتا پروفایلشون از اینجا برمیدارن☝️🏿
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
#عکس و #کلیپ شیطونی 😈😎 رسید :
زود بردار 😋😋👇🏻👇🏻
🔴پروفایل هم رایگان🔵
https://eitaa.com/joinchat/2539192337C5be24033fc
🙈🙈😱😉🏃♀🏃♀🏃♀🏃
✍#وفای_به_نذر
حاج میرزا خلیل تهرانی که از اطبای مشهور و دانشمندان عالی قدر شیعه است در زمان سید صاحب ریاض در کربلا به مداوای بیماران اشتغال داشت. او میگوید: هنگامی که ساکن کربلا بودم مادرم در تهران زندگی میکرد، شبی او را در خواب دیدم به من گفت: پسر جان من از دنیا رفته ام، جنازهام را پیش تو میآورند. کسی دماغم را شکست. چیزی نگذشت که نامه ی یکی از دوستانم به دستم رسید، در آن نامه نوشته بود: مادرت از دنیا رفت، جنازه اش را با جنازههای دیگر فرستادیم. وقتی جنازهها وارد شد مراجعه کردم، گفتند: ما خیال میکردیم شما ساکن نجف هستید جنازه ی مادرت را در رباط ذی الکفل گذاشتیم. پیوسته موضوع شکستن دماغ در نظرم بود. بالاخره جنازه ی مادرم را تحویل گرفتم، همین که کفن را باز کردم دیدم دماغش شکسته است، علتش را پرسیدم، گفتند: این جنازه بالای جنازههای دیگر بود اسبها میان رباط در هم آویختند و به جنازهها برخورد کردند و این جنازه از بالا به زیر افتاد، دیگر ما اطلاعی نداریم. پیکر مادرم را به ساحت مقدس حضرت ابوالفضل (ع) آوردم، آن جا عرض کردم: یا ابالفضل! مادرم نماز و روزه را خوب نمی توانست انجام دهد، اکنون به شما پناه آورده ام، به فریادش برس، من با شما عهد میبندم پنجاه سال نماز و روزه برایش بخرم، پس از آن مادرم را دفن کردم. مدتی گذشت، شبی در خواب دیدم ازدحام و داد و فریاد زیادی بر پا است، خارج شدم دیدم مادرم را به درختی بسته اند و او را با شلاق میزنند، گفتم: چه کرده که او را میزنید؟ گفتند: حضرت ابوالفضل به ما دستور داده او را بزنیم تا مبلغی را که تعهد کرده بپردازد. داخل منزل شدم و مبلغی را که میخواستند آوردم، مادرم را رها کردند. او را به منزل آورده، به خدمتش مشغول شدم، وقتی از خواب بیدار شدم، حساب کردم مبلغی که در خواب از من گرفته بودند کاملا مطابق بود با پنجاه سال نماز و روزه، آن مبلغ را برداشتم نزد سید صاحب ریاض آوردم و تقاضا کردم از طرف مادرم پنجاه سال نماز و روزه بگیرند.
📙پند تاریخ30/2 ؛ به نقل از: دار السلام 2/ 245.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•