eitaa logo
آیه گرافـی 🇵🇸
9.7هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
20.1هزار ویدیو
280 فایل
﷽ آشتی با قرآن به سبک »آیه گرافی« تفسیر مختصر برخی آیات شاخص قرآن و احادیث ناب 🍃قرآن را جهانی معرفی کنیم! تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab 💞حضور شما مایه دلگرمی ماست😊
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری میگذشت تا به چراگاه برسد. گوساله ی بیفکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد. روز بعد، سگی که از آن جا میگذشت، از همان مسیر که باز شده بود استفاده کرد و از جنگل گذشت مدتی بعد، چوپان گله ای ، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند. مدتی بعد، انسانها هم از همین راه استفاده کردند می آمدند و میرفتند، به راست و چپ میپیچیدند، بالا میرفتند و پایین می آمدند، شکوه میکردند و آزار میدیدند و حق هم داشتند اما هیچ کس سعی نکرد راه جدید باز کند. مدتی بعد، آن کوره راه، خیابانی شد حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین، از پا می افتادند و مجبور بودند راهی که میتوانستند در سی دقیقه طی کنند، سه ساعته بروند، مجبور بودند که همان راهی را بپیمایند که گوساله اى گشوده بود. سالها گذشت و آن خیابان، جاده ى اصلی یک روستا شد، و بعد شد خیابان اصلی یک شهر همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند، مسیر بسیار بدی بود. در همین حال، جنگل پیر و خردمند می خندید و می دید که انسانها دوست دارند مانند کوران، راهی را که توسط یک گوساله باز شده، طی کنند، و هرگز از خود نپرسند که آیا راه بهتری وجود دارد یا نه.. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 برده داری را برده ای بود و خود خوراک پست میخورد و برده را پست تر میخورانید. برده از این حال سرباز زد و از صاحب خویش خواست تا او را بفروشد و فروخت. دیگری او را خرید که خود سبوس میخورد او را نیز میخوراند. برده از او نیز خواست تا وی را بفروشد و چنین شد. مالک تازه خود چیزی نمیخورد و سر او را تراشید و شب او را مینشاند و چراغ بر فرقش می گذاشت و از وی به جای چراغدان استفاده میکرد. اما اینبار برده ماند و تقاضای فروش نکرد تا برده فروشی او را گفت چه چیز تو را به ماندن نزد این مالک وا داشته است؟ گفت: از آن میترسم که دیگری مرا بخرد و فتیله در چشمم کند و به جای چراغ بکار گیرد... کشکول شیخ بهائی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 💠از سه اشک بترسید : 🔸اشک يتيم 🔸اشک مظلوم 🔸اشك پدر و مادر اگر سبب ريختن اشک يكی از اينها بشوید ؛ دری از درهای جهنم را برويتان باز كرده اید🔥 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪﺭم ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ . ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﯾﻦ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﺩ ﻧﮑﻨﯿﻦ ، ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯾﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﻮﻧﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﮔﻪ ﻧﺨﻮﺭﯾﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ .... نزدیکه عیده! ️ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 کرمعلی سی سال قبل ازدواج کرده بود و از زندگیش خیلی خوشحال و از همسرش خیلی خیلی راضی بود روزی از روزها سگی زنشو گاز گرفت و بر اثر گاز گرفتگی زنش مریض شد و بعداز مدتی فوت کرد کرمعلی خیلی مغموم و دلشکسته شد و هیچوقت از منزلش خارج نمیشد و کلا در انزوا فرو رفت بچه های کرمعلی به پدر پیرشان پیشنهاد ازدواج مجدد دادند اما پیرمرد قبول نکرد و به عشق اولش پایبند بود از طرف بچه ها اصرار و از طرف کرمعلی انکار بعد از مدتی اصرار فرزندان نتیجه دادو پیرمرد قبول کرد که ازدواج کند. بچه ها هم گشتند و یه دختر بیست ساله و خوشگل برای پدرشان انتخاب کردند جشن مفصلی هم گرفتند و عروس خانوم رو به خونه پیرمرد قصه ما بردند عروس خانوم از، همه لحاظ خیلی به کرمعلی میرسید و تلاش میکرد پیرمرد را خوشحال کند چند روز که گذشت پیرمرد خوشحال و سرمست از ازدواجش بچه هاشو صدا زد و گفت به شکرانه ازدواجش پنج گوسفند را قربانی کنند و دو گوسفند را بین فقرا... یک گوسفند را بین خواهر و برادراش و یک گوسفند را برای شام خودش و همسرجوانش بیاورند بچه ها گفتند پدرجان گوسفند پنجم را چیکار کنیم کرمعلی گفت گوسفند پنجم را برای سگی که مادرتان را گاز گرفته ببرید خدا خیرش بدهد انگار اون مصلحت منو بهتر از خودم میدونست...... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😂😂😂😂😂درد بگیری کرمعلی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❄️🌧 آرامش یعنی : میان صدها مشکل خیالت نباشد ؛ لبخند بزنی ... چون می دانی خدایی داری که هوایت را دارد؛ که با بودنش همه چیز حل می شود...♥️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌿داستانی بسیار جالب از عاقبت توکل به خدا 💌?نامه واقعی به خدا ? ( این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود) این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود. یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود. مضمون این نامه : بسم الله الرحمن الرحیم خدمت جناب خدا ! سلام علیکم ، اینجانب بنده ی شما هستم. از آن جا که شما در قران فرموده اید : "و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها" «هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.» من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قران فرموده اید : "ان الله لا یخلف المیعاد" مسلما خدا خلف وعده نمیکند. بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم : 1 - همسری زیبا و متدین 2 - خانه ای وسیع 3 - یک خادم 4 - یک کالسکه و سورچی 5 - یک باغ 6 - مقداری پول برای تجارت 7 - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید. مدرسه مروی-حجره ی شماره ی 16- نظرعلی طالقانی نظرعلی بعد ز نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گویند،مسجد خانه ی خداست. پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که(به قول پروین اعتصامی) "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست" ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید: نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم. و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود. این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود. این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید. یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری فقط باید صفای دل داشته باشی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مردی صبح گاهان برای ادای نماز صبح روانه مسجد شد در راه پایش سر خورد و در گودالی اب فرود آمد به منزل برگشت و پس از تعویض لباس دوباره روانه مسجد شد . دوباره همانجا سر خورد و به گودال افتاد. مرد به سوی خانه برگشت برای بار سوم لباس پوشید و روانه خانه خدا گردید. وقتی به گودال آب رسید دید مردی فانوس به دست منتظر او ایستاده ... مرد فانوس به دست گفت من منتظر تو هستم تا تو را به سلامت به مسجد رسانم عابد قصه ما از او تشکر کرد و با هم روانه مسجد شدند وقتی به مقصد رسیدند مرد عابد قصه ما از مرد فانوس به دست پرسید تو که هستی و برای چه به من کمک کردی .. مرد فانوس به دست جواب داد .... من شیطانم ...! بار اول که به زمین خوردی دوست میداشتم که ازبرگشتن منصرف شوی ولی تو با برگشت خود موجب شدی خداوند تمام گناهان خویشاوندانت را عفو نمایدو در مرتبه دوم که به زمین خوردی لباس پوشیدی و برگشتی. خداوند گناهان تمام مردم دهکده ات را بخشید. ترسیدم اگر بار دیگر به زمین بخوری خداوند به خاطر تو از سرتقصیرات تمام مردم زمین بگذرد بنابراین چاره را در آن دیدم که شما را به سلامت به مقصد رسانم. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥دو عمل پر ثواب و ساده ... 🌺اباذر میگه حضرت رسول فرمود: میخواهی راهنمایی کنم تورو بر دو خصلت، که خیلی هم سبکه اما رو میزان عمل خیلی هم سنگینه ...؟! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی اگر خلیفه باشد املاک غصبی را حتی اگر کابین زنانتان کرده باشید باز میستاند... 🎥سکانس بیاد ماندنی از سریال امام علی(ع) 🌺امام على عليه السلام: روز عدالت براى ظالم، سخت تر از روز ستم بر مظلوم است 📙نهج البلاغه، حکمت341 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در تفسير «مجمع البيان» آورده است كه: به ابراهيم بن ادهم گفته شد: چه شده است ما را كه خــــــــدا را میخوانيم ولى او اجابت نمیكند؟ در جواب گفت: زيرا شما خـــــــــدا را شناختيد ولى اطاعتش نمیكنيد، و رسول او را شناختيد ولى از سنّت و سيره‏ اش پيروى نمیكنيد، و قرآن را شناختيد ولى به مضامين آن توجّهى نداريد، و نعمت خدا را میخوريد ولى شكر او را بجاى نمى‏ آوريد، و بهشت را يقين داريد امّا بسوى او حركت نمیكنيد، و جهنّم را میدانيد ولى از آن فرار نمیكنيد، و شيطان را شناختيد ولى با او مقابله نمی كنيد ، بلكه با او موافقت می كنيد، و موت را میدانيد ولى خود را آماده براى آن نمی كنيد، و اموات خود را دفن می كنيد ولى خود عبرت نمی گيريد ، عيب‏ هاى خود را فراموش كرده در جستجوى عيوب ديگران هستيد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
حسین جانـــــ♥ـــــ..... گوشه ای درخلوتم بایادتو طی الارض کردم فقط بانام تو اتفاق جالبی رخ داده است.. حالامنم و،شش گوشه ی نایاب تو •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
♦️فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی می‌کرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: «اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.» فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره‌ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید: «کیستی؟» ناگهان دید که شیطان وارد شد و گفت: «خاک بر سر خدایی که نمی‌داند پشت در کیست.» سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت: «من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم، آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می‌کنی؟» پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: «چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده نشوی؟» شیطان پاسخ داد: «زیرا می‌دانستم که از نسل او همانند تو به وجود می‌آید!» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥روایتی از حضرت نوح بعد از آنکه حضرت نوح نفرین کرد و همه کفار غرق شدند ، فرشته ای در پیش او ظاهر شد . شغل نوح کوزه گری بود، کوزه هائی از گل درست می کرد . فرشته کوزه ها را از نوح می خرید و همانجا آنها را می شکست . نوح ناراحت شد و اعتراض کرد . فرشته گفت: من آنها را خریده ام و اختیارش را دارم . نوح گفت: من صانع آن هستم . فرشته گفت: کوزه هایی ساخته ای نه اینکه خلق کرده ای من که آن را می شکنم تو ناراحت می شوی چطور نفرین کردی که این همه خلق خدا هلاک گردند؟ ! بعد از این قضیه آنقدر گریه کرد که نامش نوح گردید . 📙داستانهای پراکنده از آثار شهید دستغیب، ج 2، ص 37 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
سعے ڪن ڪسے ڪه تو را مے بیند،آرزو ڪند مثل تو باشد.😍 ازایمان سخن نگو!😌 بگذاراز نورے ڪه بر چهره دارے،آن را احساس ڪند.😊 ازعقیده برایش نگو!😉 بگذاربا پایبندے تو آن را بپذیرد.💪 ازعبادت برایش نگو!🙂 بگذارآن را جلوے چشمش ببیند .👀 ازاخلاق برایش نگو !😦 بگذارآن را از طریق مشاهده ے تو بپذیرد .🙃 ازتعهد برایش نگو !😏 بگذارمردم با اعمال تو خوب بودن را بشناسند !❤️ "الگو ے زیبایے براے دیگران باش" ↶【به ما بپیوندید 】↷ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماه‌ها در خانه بود، همه می‌دیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت. ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد. پسر ارباب به پدر گفت: «پدر می‌خواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آن‌ها طعامی دهیم.» پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.» پسر پرسید: «چرا پدرم؟» گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من به‌جای او بودم، اگر پول را نمی‌دزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی می‌کردم. در این حالت هر دو دیوانه‌ایم.» غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت: «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و هم‌خوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.» غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب به غلام گفت: چه شد با اين همه سكه و كنيز از اين شهر فرار نكردي ميتونستي فرار كني و هيچ وقت كسي تورو پيدا نميكرد و يك زندگي خوبي براي خودت و اين دختر فراهم كني غلام در جواب گفت، «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانت‌داری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمی‌کنم و جواب ارباب را با خیانت نمی‌دهم، چون اگر چنین کنم مرده‌ام و مرده از لذت بی‌نصیب است.» ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد. هنگامی که به راستی، خودمان را همان گونه که هستیم، دوست می داریم و می پذیریم و تایید می کنیم، همه چیزمان با کامیابی همراه است.((لوئیز هِی)) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌿از امام صادق پرسیدند زندگیِ خود را بر چه بنا کردی ؟ گفت چهار اصل : دانستم رِزقِ مرا دیگری نمی خورد ، پس آرام شدم ... دانستم که خدا مرا میبیند ، پس حَیا کردم ... دانستم که کارِ مرا دیگری انجام نمی دهد ، پس تلاش کردم ... دانستم که پایانِ کارم مرگ است ، پس مُهیا شدم ... 📚بحارالانوار.جلد75 صفحه228 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
وَمـن‌تمام‌اُمیـدم‌را پیچیده‌‌ام‌دوردسـتانِ‌خُـدا❤️🌱! حقیقتش‌چُنان‌رئوفی، که‌هِی‌درِخانه‌ات‌سبزمی‌شوم 🌿•.! --------•࿇[🌤⚡]࿇•-------- •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍(دو قضيه عجيب!!) از مرحوم "حاج شيخ مرتضى طالقانى" در مدرسه سيد نجف اشرف ، شنيدم كه فرمود در اين مدرسه در زمان مرحوم آقاى "سيد محمد كاظم يزدى" دو قضيه عجيب و متضاد مشاهده كردم: 🔹يكى آنكه در فصل تابستان كه عده اى از طلاب در صحن، و عده‌اى بالای پشت بام مى خوابيدند، شبى از صداى هياهوى طلاب از خواب بيدار شدم، ديدم همه طلاب به سمت صحن مى روند و دورِ يك نفر جمعند، پرسيدم چه خبر شده؟ گفتند فلان طلبه‌ی خراسانى (بنده اسم او را فراموش كرده ام) پشت بام خوابيده بوده و غلطيده و از بام افتاده است..! 🔸من هم به بالين او رفتم، ديدم صحيح و سالم است و تازه مى خواهد از خواب بيدار شود، گفتم او را خبر ندهيد كه از بام افتاده است... خلاصه او را در حجره برديم و آب گرمى به او داديم تا صبح شد و به اتفاق او به درس مرحوم سيد حاضر شديم و قضيه را به مرحوم سيد خبر داديم سيد خوشحال شد و امر فرمود گوسفندى بخرند و در مدرسه ذبح كنند و گوشتش ‍ را بين فقرا تقسيم نمايند، 🔹بعد از چند روز در همين مدرسه، همان طلبه يا طلبه ديگر (ترديد از بنده است) در سرداب، به روى تختى كه ارتفاعش از دو وجب كمتر بود خوابيده و در حال خواب مى غلطد و از تخت مى‌افتد و بلافاصله مى ميرد و جنازه اش را از سرداب بالا مى آورند..! 🍀اين دو قضيه عجيب و صدها نظير آن به ما مى آموزد كه تاثير هر سببى، موقوف به خواست آن خداوندى است كه اسباب رامؤثر قرار داده است، زيرا مى‌بينيم سبب قوى كه یقین به تاثير آن است مانند افتادن از پشت بام دوطبقه كه قاعدتا بايد خورد شود و بميرد، كوچكترين اثرى از آن ظاهر نمى شود چون خداى عالم نخواسته، و بالعكس، افتادن از تخت كوتاه يك وجبى –كه قاعدتا نبايد صدمه اى را وارد آورد چه برسد به كشتن– سبب مردن مى گردد... 📙داستانهای شگفت •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💰ثمره مال اندوزی و غفلت از آخرت چیست؟ 🇮🇱آورده اند که: در زمان بنی اسرائیل، یکی از پیغمبران با اصحابش از گورستانی می گذشت و اصحاب گفتند: ای پیغمبر خـــــــــدا! از باری تعالی بخواه که یکی از اهل قبور زنده شده از مرگ و احوالات جان کندن و سوال نکیر و منکر و قبر و برزخ ما را خبر دهد. آن پیغمبر دست به دعا برداشت و از دعای او شخصی که تمام اعضای او سیاه بود از قبر بیرون آمد و به آواز فصیح گفت: ای اهل دنیا! نود سال است که من مُرده ام هنوز تلخی جان کندن از کامم بیرون نرفته است پس شما که در قید حیات هستید از حال خود غافل نشوید و از حلال و حرام اجتناب کنید و حق و باطل را بدانید که آنجا را مهیا کنید که کسی بعد از شما برایتان به جا نیاورد. و بدانید که همه می باید شربت مرگ را بچشید. پیغمبر به او گفت! ای مرد! تو در دنیا چه کرده بودی؟ 🌿گفت ای پیغمبر خــــــــدا من از اهل دنیا بودم، دنیا را دوست می داشتم و همیشه در پی جمع کردن مال حریص بودم و با اینکه می شنیدم در آخرت این گونه عذاب ها است ولی شیطان ملعون مرا از راه به در برده و دنیا را در چشم من شیرین کرد هر چه مال جمع کرده بودم همه را برای وارثان گذاشتم و با دست تهی به این مقام رسیدم و آن مال، وبال شد، هم اکنون وارثان می خورند و هیچ یادی از من نمی کنند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
{•🌻🌙•} ❌💡 -ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ‌اﺯ‌سبڪتࢪین‌ﭼﯿﺰﻫﺎئیہ‌‌کھ!📱 ﺩࢪﺩﻧﯿﺎ‌ﺣﻤﻞ‌میشہ!🌍 -ﻭﻟﯽ‌ﺍﺯسنگینتࢪین‌ﭼﯿﺰﻫﺎئیھ‌‌ڪہ‌ﺩࢪآﺧﺮﺕ‌باید✨ بخاطر‌نحوہ‌استفادہ‌اش‌پاسخگوباشیم❗️ -مواظب‌باشیم‌این‌موبایل‌ماࢪا☔️ جهنمے‌نڪند🔥 --------•࿇[🌤⚡]࿇•-------- •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 اینگونه بخشیده شو!!! ┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 💠 حجت الاسلام پناهیان •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📒❗️سفره حاکم اسلام❗️ ✅ "احنف بن قیس" نقل می کند: روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم آنقدر طعام مختلف آوردند که نام برخی را نمی دانستم. پرسیدم: ((این چه طعامی است؟)) معاویه جواب داد: ((مرغابی است ، که شکم آنرا با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریخته‏اند.)) بی اختیار گریه ‏ام گرفت. معاویه با شگفتی پرسید: ((علّت گریه ‏ات چیست؟)) گفتم: به یاد ابن ابیطالب افتادم. روزی در خانه او میهمان بودم. آنگاه سفره‏ای مُهر و مُوم شده آوردند. از علی پرسیدم: ((در این سفره چیست؟)) پاسخ داد: ((نان جو)) گفتم: ((شما اهل سخاوت می‏ باشید، پس چرا غذای خود را پنهان می ‏کنید؟)) علی فرمود: ((این کار از روی خساست نیست، بلکه می‏ ترسم حسن و حسین‏، نان ها را با روغن زیتون یا روغن حیوانی، نرم و خوش طعم کنند.)) گفتم: ((مگر این کار است؟)) علی فرمود: ((نه، بلکه بر حاکم امت اسلام لازم است در طعام خوردن، مانند فقیرترین مردم باشد که مردم، باعث کفر آنها نگردد تا هر وقت فقر به آنها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست.)) معاویه گفت: ((ای احنف! مردی را یاد کردی که فضیلت او را نمی توان انکار کرد.)) 📚الفصول العلیه ، صفحه 51 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌
فرزند مهران می‌گفت : نزد امام حسن عليه السلام نشسته بودم كه مردی آمد و گفت: ای فرزند پيامبر (صلی الله عليه و آله) فلان شخص از من طلبی دارد ولی من پولی ندارم، برای همين او می‌خواهد مرا زندانی كند. امام فرمود: در حال حاضر مالی ندارم كه بدهی تو را بدهم؛ او عرض كرد: پس شما كاری كنيد كه او مرا زندانی نكند. امام كه در مسجد در اعتکاف و مشغول عبادت بود كفشهای خود را به پا كرد؛ من گفتم ای فرزند رسول خدا مگر فراموش كرديد كه در حال اعتكاف هستيد (و نبايد از مسجد خارج شد) ؟ فرمودند: فراموش نكرده ام اما از پدرم شنيده ام كه رسول الله می‌فرمود : كسی كه در بر آوردن حاجت برادر مسلمان خود بكوشد، مانند كسی است كه نه هزار سال، روز را به روزه و شب را به عبادت مشغول بوده است. 📙(روايتها و حكايتها ص122-داستانهای پراكنده 2/152). •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•