eitaa logo
آیه گرافـی 🇵🇸
9.6هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
20.9هزار ویدیو
281 فایل
﷽ آشتی با قرآن به سبک »آیه گرافی« تفسیر مختصر برخی آیات شاخص قرآن و احادیث ناب 🍃قرآن را جهانی معرفی کنیم! تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab 💞حضور شما مایه دلگرمی ماست😊
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ در دیاری که تویی ، بودنم آن‌جا کافی‌ست آرزوهای دگر غایتِ بی‌انصافی‌ست... ✨ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ـ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ۖ غم مخور! خدا با ماست...🤍🍃 (آیه ۴۰ سوره توبه) تلاوت زیبا با صدای قاری: 🎤 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 مرحوم آیت الله محمد تقی آملی نقل می‌کردند : «در خواب دیدم دشمن به من حمله کرد و من با آن دشمن درگیر و گلاویز شدم. آن دشمن مرا رها نمی‌کرد و من برای اینکه از شرّ او نجات پیدا کنم هیچ چاره ای نداشتم جز آنکه دست او را به شدت گاز بگیرم تا مرا رها کند. در همان حال از خواب بیدار شدم و دیدم دستم در دهان خودم است و به شدت دستم را گاز گرفته ام! به من فهماندند که دشمن تو کسی جز خودت نیست؛ از خودت نجات پیدا کن!» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنام عرفان گول نخورید... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌🌱 بابا وِل کن! خدا بخشید... تو نمی‌بخشی؟! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» استادی می فرمود این آیه معنایش این نیست که با ذکر خدا دل آرام میگیرد خدا می گوید جوری ساخته ام تو را که جزبا یاد من آرام نگیری! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺سخنرانی استاد عالی ✍️موضوع: ورود حیوانات به قدر ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد. پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اگر "خدا" دری را "میبندد"... "دست" از "کوبیدنش"بردارید... "شایــــــد" هر "چه" که در "پشت" آن "در" است "قسمت" شما نبوده‌. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍امام على عليه‌السلام فرمودند: به آنچه اميدش را ندارى اميدوارتر باش از آنچه بدان اميد دارى ؛ زيرا كه موسى عليه السلام با نا امیدی رفت كه براى خانواده اش آتش برگيرد اما در آن جا خداوند عزّ و جلّ با او به سخن در آمد و او پيامبر برگشت... ملكه سبا نيز از كشور خود بيرون آمد ، اما به دست سليمان عليه السلام مسلمان شد ... و جادوگران فرعون براى تقويت قدرت فرعون بيرون آمدند ، اما به خدا ايمان آوردند و برگشتند .... 📚الامالی للصدوق •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✍ چوپان جوانی با مادرش در کوهستان زندگی می‌کرد. مزرعه سرسبز و دامداری بزرگی داشت. روزی گرگی در آنجا پیدا شده و چند تا از گوسفندانش را کشت. چوپان شب و روز در فکر و کینه انتقام از گرگ بود. طوری که مزرعه و تمام کار خود را رها کرده و به دنبال ساخت تله‌ای برای صید گرگ بود. تله‌ای در بیرون طویله گذاشت و شبی دم گرگ در تله گرفتار شد. صبح که چوپان گرگ را در حال زوزه کشیدن در تله دید، بسیار خوشحال شد. روغنی آورد، بدن گرگ را به روغن آغشته کرد. مادر پیر و کار کشته‌اش پرسید: چه می‌کنی پسرم؟ گفت: می‌خواهم گرگ را آتش بزنم، سپس تله را باز می‌کنم تا فرار کند. باد که به آتش بخورد یقین دارم خواهد سوخت و دوست دارم با بدنی سوخته مدتی زجر بکشد و بمیرد. مادرش گفت: فرزندم اگر بسیار از او دل‌ ناخوشی داری او را بکش ولی چنین انتقام نگیر که کار انسانی نیست. گرگ بر اساس فطرتش که شکار است گوسفند تو را چنین کرده است ولی تو حتی اگر او را بکشی باز کار درستی نکرده‌ای، بهتر است به جای کشتن او فکر محکم کردن طویله‌ات باشی؛ چون این گرگ برود گرگ دیگری می‌آید. جوان که چشمش را آتش انتقام پر کرده بود، کبریت بر بدن گرگ کشید و تله را گشود، گرگ با بدنی آتش گرفته فرار کرد.چوپان فکر انتقام را کرده بود ولی فکر این را نکرده بود که گندم‌هایش رسیده و مزرعه‌اش پر از خوشه‌های گندم خشک است. گرگ سمت گندم‌زار خشک دوید و آتش جانش به مزرعه افتاد و تمام محصول‌اش در آتش سوخت. زانوی غم بغل کرد و آنگاه به ذهنش رسیده که مادرش چه پند حکیمانه‌ای به او داده بود. گاهی مادری فرزند خود را نفرین می‌کند و به دنبال خنک کردن آتش دل خود است. ولی نمی‌داند همین فرزند بر اثر نفرین این مادر بیمار می‌شود و این مادر خودش می‌سوزد و داستان انتقام از گرگ دوباره تکرار می‌شود. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کنار تو درگیر آرامشم.....خدا💞 💥استوری •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•