eitaa logo
آیه گرافـی 🇵🇸
10هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
22.8هزار ویدیو
299 فایل
﷽ آشتی با قرآن به سبک »آیه گرافی« تفسیر مختصر برخی آیات شاخص قرآن و احادیث ناب 🍃قرآن را جهانی معرفی کنیم! تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab 💞حضور شما مایه دلگرمی ماست😊
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عشقعلی
🌹 برای #فرج بسیار دعا کنید که همانا #فرج شما در آن است... 🌹 😍 چهل روز زیارت عاشورا بخونیم و برای #فرج و #یکدیگر دعا کنیم 😍 ❌ با نصب اپلیکیشن عشقعلی در قرعه کشی #کربلا و #مشهد شرکت کنید. ⚠️ برای نصب اپلیکیشن عشقعلی از کافه بازار و یا گوگل پلی روی لینک های زیر بزنید. نصب از کافه بازار 👇 http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.eshghali&ref=share نصب از گوگل پلی 👇 https://play.google.com/store/apps/details?id=ir.eshghali
خاطراتی‌ از شهید حججی😍💖 🌹🌹 خانه اش ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖 یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز. گفتم: "ای والله آقا . عجب کار توپی کرده ای."😜 لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻 ☜✧✧✧✧✧✧ خیلی زهرایم را ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌 اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود .😇 بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞 از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍 هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇 دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻 ~ حساس بود روی صبح هایش. اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز و پکر بود.😞 بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، و و میخواند.😔 هر سه اش را. برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد. میخواست چشمانش نشود و خوابش نبرد. میخواست بتواند دعاهایش را و با بخواند..😌👌🏻 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد. بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای ، دست و بالم بسته میشه. "😉 با این وجود، یکبار پیشنهاد رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره."😌 این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد. افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍 در به در دنبال بود.😇💚 . °°°°°°°°° سپاه قبولش نمی کرد.😢 بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐 برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد.😮 خیلی این طرف و آن طرف رفت. آخرش هر جور بود درستش کرد.😍💪🏻 این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"😩 آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد.🤗 آخر سر قبولش کردند.😇🤗 خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت.😇 رفته بودم سر قبر حاج احمد. رو انداخته بودم به حاجی."😍😎 . :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم . تا دم ظهر کلاس بودیم. بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش.😳😮 یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"🤨 راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب نکردیم. "😢 فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد.🤔 گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇 ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به . مثل باران توی قنوت نماز شبش می ریخت.😭😢 آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم.🙄 عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."😌 بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!" گفت: " به خود امام رضا علیه السلام قسم که من حاضرم. خیلی لذت آوره!"😍👌🏻🤗 … ♥️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از مشتریان چمران
😂 "قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا(ع)یه زن خوب بخوام...❗️رفتم و درخواستمو به آقا گفتم...شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️هر جای حرم که میخوابیدم... خادما می اومدن میگفتن"آقا بلند شو..."متوجه شدم کنار پنجره فولاد…یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن…کسی هم کاری به کارشون نداره.....رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و.......تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم... یهو یکی داد زد :😱🙈👇 ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
😂 "قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا(ع)یه زن خوب بخوام...❗️رفتم و درخواستمو به آقا گفتم...شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️هر جای حرم که میخوابیدم... خادما می اومدن میگفتن"آقا بلند شو..."متوجه شدم کنار پنجره فولاد…یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن…کسی هم کاری به کارشون نداره.....رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و.......تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم... یهو یکی داد زد :😱🙈👇 ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
14.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. . چه حالی دارد دلمان یا دخیل شش گوشه است یا دخیل پنجره فولاد مانده است به علی اصغر علیه السلام در آغوش امام حسین اقتدا کند یا جوادالائمه در آغوش علی ابن موسی الرضا علیه السلام بزرگ و کوچک ندارد اهل این قبیله تمامشان دستگیر عالمند التماس دعای فراوان •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✨✨✨✨✨✨✨
کرب و بلایی نشدم اما ڪاش آخر ماه صفر زائر باشم♥️ رضا جان .... 💛 【ع】 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای تکان دهنده از شفای دختر فلج در حرم امام رضا(ع) 🎼با روایت گری صابر خراسانی 🍃 پیشنهاد ویژه برای دانلود علیه السلام •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•