eitaa logo
آیه گرافـی 🇵🇸
9.9هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
22.9هزار ویدیو
300 فایل
﷽ آشتی با قرآن به سبک »آیه گرافی« تفسیر مختصر برخی آیات شاخص قرآن و احادیث ناب 🍃قرآن را جهانی معرفی کنیم! تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab 💞حضور شما مایه دلگرمی ماست😊
مشاهده در ایتا
دانلود
💍 قبل ازانقلاب همسایہ بودیم خوب مے شناختمش عاشق حضرت‌زهراۜ بود.. تو جبهہ هم کنارش بودم یہ مدتے دلم شور میزد نگران شده بودم اومد پیشم دست انداخت دورگردنم و گفت : تو دیگہ چرا غصہ میخورے؟! کسے کہ مادرش حضرت زهراست نباید غصہ بخوره هر جا در مونده شدے فقط بگو : " یافاطمہۜ..💚 " ↓ شهید سید باقر علمے •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💍 مدتےبود حسن مثل همیشه نبود بیشتر وقت ها تو خودش بود ؛ فهمیده بودم که دلش هوایی شده!! تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم ؛ گفت : از بـی بـی زینب یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن مطمئن میشم راضی ان به رفتن من!☺️ ازش پرسیدم چـے خواستی؟ گفت : یه پسر کاکل زری😉😅 اگه بدونـم یه پسر دارم که میشه مرد خونت ، دیگه خیالم از شما راحت میشه😍 وقتۍ رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره ، قلبم ریخت😢💔 چون خودمم مطمئن شدم حسن باید بره سوریه😔 وقتی رسیدم خونه : پرسید بچه چیه ؟!! نگاهش کردم و گفتم : دیدارمـون به قیامت💚 روایتے‌از‌همسر↓ ‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💍 مدتےبود حسن مثل همیشه نبود بیشتر وقت ها تو خودش بود ؛ فهمیده بودم که دلش هوایی شده!! تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم ؛ گفت : از بـی بـی زینب یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن مطمئن میشم راضی ان به رفتن من!☺️ ازش پرسیدم چـے خواستی؟ گفت : یه پسر کاکل زری😉😅 اگه بدونـم یه پسر دارم که میشه مرد خونت ، دیگه خیالم از شما راحت میشه😍 وقتۍ رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره ، قلبم ریخت😢💔 چون خودمم مطمئن شدم حسن باید بره سوریه😔 وقتی رسیدم خونه : پرسید بچه چیه ؟!! نگاهش کردم و گفتم : دیدارمـون به قیامت💚 روایتے‌از‌همسر↓ ‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💍 مدتےبود حسن مثل همیشه نبود بیشتر وقت ها تو خودش بود ؛ فهمیده بودم که دلش هوایی شده!! تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم ؛ گفت : از بـی بـی زینب یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن مطمئن میشم راضی ان به رفتن من!☺️ ازش پرسیدم چـے خواستی؟ گفت : یه پسر کاکل زری😉😅 اگه بدونـم یه پسر دارم که میشه مرد خونت ، دیگه خیالم از شما راحت میشه😍 وقتۍ رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره ، قلبم ریخت😢💔 چون خودمم مطمئن شدم حسن باید بره سوریه😔 وقتی رسیدم خونه : پرسید بچه چیه ؟!! نگاهش کردم و گفتم : دیدارمـون به قیامت💚 روایتے‌از‌همسر↓ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌱•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دانیالم سلام ! دلتنگتم ، دلتنگ خندھ‌هایت ، دلتنگ سر به سر گذاشتن هایت ، دلتنگ قدم زدن هایمان در خیابان‌هایی که همیشه میگفتی : امن ترین خیابان‌های دنیاست . مهربانم ! قشنگ‌ترین لحظه‌هاۍ زندگیم با بودن در کنار تو رقم خورد ؛ تا با تکرار خاطرات ، شیرینے زندگۍ را برایم به تصویر بکشی . . عزیز تر از جانم ! تمام آرزوهاۍ عاشقانه‌ام را تقدیم‌ تو میکنم و قول میدهم که بی‌تابۍ نکنم ، محکم باشم ، صبور باشم ، قوی باشم ، شیرزن باشم . . همسرم شهادتت مبارک :) شهادتت مبارک که تو برای همیشه تاریخِ زندھ‌ای و زنده خواهے ماند ؛ و اینک ما ماندھ‌ایم با عهدے سنگین بر گردن‌مان . .🌿'! همسر شهید امنیت دانیال رضازادھ ♥️✨- •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•