«آیهجان»
«چه کسی بود صدا کرد جلال؟»
از وقتی یادم میآید، پشت موتور بودیم. گاهی اوقات مادرم هم بود، ولی بیشتر اوقات دو نفری میرفتیم. از این جلسهی قرآن به آن جلسهی قرآن. تابستان و زمستان. صبح و ظهر و شب. خوب یادم است که بعضی اوقات، پشت موتور سفرهی دلش برایم باز میشد. فراتر از پدر و پسرهای معمولی بودیم؛ سوابق سفرهای دور و درازمان در مسیر قرآن به این سوی و آن سوی جهان، نشان میداد که بیشتر همسفر و رفیق راههای دور هم بودیم. خودش برایم میگفت که عمیقا دوست داشته تا مقاطع خیلی بالایی درس بخواند، قرآن را بدون هیچ غلطی بخواند یا حتی حفظ کند؛ اما به خاطر شرایط خانه و خانواده نتوانسته و از کلاس پنجم رفته سر کار و شغل؛ و مشغول شده بود به حرفهی تراشکاری. بعدها هم که شده بود تکنسین برق و تلفن؛ و درس و بحث را به کل به فراموشی سپرده بود. آن روزها بهترین روزهای زندگیم بود...
هرکس قرآن خواندنم را در آن سن میدید و تحسینش میکرد، زود سرخ و سفید میشد و با همان لحن خاص همیشگیاش در جواب میگفت: «همهی زحمات این بچه با مادرشه؛ من فقط مسئول حملونقل و ترابریام.» تازه خیلی شبها باید قید شام را هم میزد. از سر کار، خسته و کوفته میآمد و میدید به خاطر شیطنتهای من، هنوز سهم مرور روزانهمان تمام نشده و در نتیجه خبری از شام نیست. بدون کمترین دعوا و دغدغهای میرفت پشت گاز و مشغول املت میشد.
بعضی وقتها میآمد و با ذوقزدگی آیاتی را که از حفظ به مادرم تحویل میدادم، گوش میداد. مخصوصا وقتی که جزء 27 را میخواندیم. با حسرت خاصی میگفت: «من از بچگی عاشق سورهی الرحمن بودم، اما هیچ وقت توفیق نشد که حفظش کنم؛ تو بخون تا منم کیف کنم بابا!» موقع مرور این سوره، به دو آیهی مخصوصش که میرسیدیم، با همان لبخند مهربان همیشگیاش بر میگشت و به سبک مرحوم سهراب سپهری میگفت: «چه کسی بود صدا کرد جلال؟!» آیات مخصوصش آیاتی بود که در آنها اسم کوچکش آمده بود...
ساعت نزدیک هفت صبح جمعه 20 آبان بود. بعد از 52 روز بیماری، من در تلخترین روز زندگیام، شاهد آخرین لحظات عمر پدرم بودم. باورم نمیشد که خودم در گوشش شهادتین بگویم و بعد هم پنج بار بگویم یا حسین، و دیگر نفس کشیدنش را نبینم. قلبم دیگر یاریام نمیکرد، نفس کم آورده بودم. بار دیگر پناه بردم به پناهگاه همیشگیام. سورهی الرحمن را باز کردم و شروع کردم به خواندن تا بقیه از راه برسند. به آخرین آیه که رسیدم بغضم راه خودش را باز کرد: «تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ.»
صدای مهربانش یک بار دیگر در گوشم پیچید: «چه کسی بود صدا کرد جلال؟!»
تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ
بزرگ است نام پروردگار تو آن صاحب جلالت و اكرام.
الرحمن، ٧٨
______________________________________
🔹 نویسنده: #محمدحسین_بهزادفر
🔹عکاس: #محمدحسین_بهزادفر
🔹طراح عکسنوشت: #ناجه_نوروزی
#ماه_رجب
#روز_پدر
#روایت
#آیه_جان
@ayehjaan