eitaa logo
«آیه‌جان»
429 دنبال‌کننده
111 عکس
76 ویدیو
9 فایل
🔹مجله قرآنی آیه‌جان ❤️ 🔹اینجا دربارهٔ آیه‌های امیدبخش خدا می‌خوانید و می‌شنوید. 🔹 آیه‌جان در سایر شبکه‌های اجتماعی: https://yek.link/Ayehjaan
مشاهده در ایتا
دانلود
«آیه‌جان»
«روی یک پله مانده بودم» روزی که پسر پنج ساله‌ام از همبازی شش ساله و قلدر فامیل کتک خورد، برای من روز دردناکی بود. لکه‌های قرمز روی گونه‌ها و نقش دندان‌های تیزپسرک درد کوچک ماجرا بود. درد بزرگتر فهم من از یک فاجعه بود. ماجرا این بود که با شروع گریه و دست و پا زدن‌های پسرم، من و مادرم با بیست‌و‌یکسال سال فاصله‌ی سنی، هر دو یک جور واکنش به این کتک‌کاری کودکانه داشتیم. درست عین هم. نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. درست و دقیقش این است که وقتی خطابه‌ی مادرم برای کتک خوردن نوه‌اش تمام شد، بلافاصله من همان کلمات را با همان آهنگ گفتم. مادرم همان جملات را تکرار کرد و من هم تکرار. اما گریه پسرکم ادامه داشت. دنبال کلمات دیگری در ذهنم بودم تا آرامش کنم. چیزی نبود جز همان‌هایی که از مادر یاد گرفته بودم. یعنی من در برابر هر چه کتاب تربیت کودک و سخنرانی تربیتی خوانده و شنیده بودم، با تمام توان مقاومت کرده بودم وکنار مادرم روی یک پله ایستاده بودم، شانه به شانه. بدون اراده‌ای برای کمی بیشتر دانستن و یک پله بالاتر رفتن. فاجعه این بود: حرکتی نداشتم. جرمی سنگین. مانند هر متهم شروع کردم به توجیه و دلیل آوردن: - همونایی گفتم که همیشه مامان می‌گفت. - چیز دیگه‌ای بلد نبودم. - بعد از این کتک مفصل دیگه چه فرقی می‌کنه چی ‌بگم؟ نتوانستم خودم را قانع کنم. می‌دانستم خداوند از بنده‌اش نمی‌پذیرد، همانی باشد که گذشتگانش بودند. و اذااقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ و هنگامی که به آن‌ها گفته شود: «به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر بیایید!» می‌گویند: «آنچه از پدران خود یافته‌ایم، ما را بس است!»آیا اگر پدران آن‌ها چیزی نمی‌دانستند و هدایت نیافته بودند ( باز از آنها پیروی می‌کنند)؟ مائده، 104 ✍️نویسنده:      گرافیک: @photo_by_alef 🌺آیه‌جان: آیاتی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
«پیش‌داوری ممنوع!» ممکن است بارها سختی‌ای در زندگی به شما رسیده باشد و بابت آن، خود را بدشانس بخوانید و به خداوند شکایت ببرید که چرا این اتفاق‌ها فقط برای من می‌افتد؟ چرا هر چه رنج و مشقت هست فقط دامن من را می‌گیرد؟ خداوند در آیه‌ی ۲۱۶ سوره بقره از بندگانش می‌خواهد در مورد هیچ اتفاقی پیش‌داوری نکنند. شاید آن عملی که برای انجامش کراهت دارند، به سود آن‌ها باشد. شاید خیر و صلاحی در آن باشد که آن‌ها ندانند و درک نکنند. جنگ، نامطلوب است. هم ضرر مالی دارد و هم ضرر جانی. با این‌حال ممکن است شرایطی پیش بیاید که باید تن به آن داد. ممکن است حتی آرامش همه‌ی مردم به‌هم بخورد، ولی وقتی منفعت جامعه و کشور در جنگ و دفاع از جان و ناموس است آیا باز هم باید آن را کنار گذاشت چون در آن تاریکی می‌بینیم؟ گاهی در پشت پرده‌ی بعضی سختی‌ها، آسانی و راحتی است. پس نه تنفر و انزجار از چیزی ملاک زشتی و بدی است و نه مطلوب بودن آن چیز دلیل صلاحیت انجام آن است. به همین جهت است که خداوند می‌فرماید: چه بسا چیزی را مکروه بدانید، در حالی که به صلاح شماست. ✍️نویسنده: @marjanakbari48 🌺آیه‌جان: آیاتی که به جان نشسته اند. @ayehjaan
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«انگار شر باشد ولی نیست» نویسنده: @hiyaam عکاس: @sahaab213 گوینده: تنظیم صدا: 🌺آیه‌جان: آیاتی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
«آیه‌جان»
«انگار شر باشد ولی نیست» دسته‌ی کنف‌پیچ‌ِ گل نرگس را از دستش قاپیدم و عمیق بو کردم. گفت: «شد چند سال؟» گفتم: «می‌دونی دیگه، پونزده تمام.» پانزدهمین سال از شروع نفس‌کشیدنمان زیر یک سقف می‌گذشت. جعبه‌ی کیک را گذاشت روی پیشخوان آشپزخانه. چسب نواری روی در جعبه را جدا کردم؛ یک کیک کاکائویی کوچک که ماهرانه روی همان سطح کوچکش نوشته بود: «ولادت حضرت زینب مبارک.» با لحنی امیدوارانه گفت: «این دیگه بمونه برای بعد از برد.» به خنده جواب دادم: «یه کیک خریدی برای همه‌ی مناسبت‌ها.» دل توی دل جفتمان نبود. چیزی تا شروع مسابقه فوتبال نمانده بود و نگاه‌های مضطرب را از هم می‌دزدیدیم. با سر انگشتانی که انگار دیگر حس نداشتند، صفحه‌های قرآن جلد چرمی‌ام را ورق می‌زدم و تند‌تند می‌خواندم. زمان عجیب می‌گذشت، خدا خدا می‌کردم عقربه‌های ساعت کمی آهسته‌تر حرکت کنند. صدای گزارشگر به مثابه‌ی تیشه‌ای که با ضرباتش دانه‌دانه آجرهای ساختمانی را خراب می‌کند روی هم، داشت ذره‌ذره حال خوب آن شبم را خراب می‌کرد و مثل آواری روی سرم می‌ریخت. تلخ‌ترین صدای سوت پایان مسابقه متعلق است به آن شب. اشک‌هایش را پنهان کرد و رفت. شاید برای قدم زدن، شاید برای ادامه‌ی گریه، نمی‌دانم. احساس می‌کردم بدترین حال دنیا را دارم، همه‌ی امیدمان ناامید شده بود. دنبال روزنه‌ی امیدی می‌گشتم، قرآن جلد چرمی را دوباره برداشتم و این‌بار انگار که در یک جزوه‌ی پر‌و‌پیمان درسی دنبال نکته‌ی کنکوری باشم چشمم می‌چرخید بین آیه‌ها. ‌پلکهایم جایی بین صفحات ایست کردند، خودش بود، چند بار زیر لب خواندمش، مثل مسکن‌های قوی سریع عمل کرد، بعد با فونت درشت توی نوت تبلت نوشتمش که بماند به یادگار. کیک سالگرد ازدواجی که قرار بود بعد از برد تیم ملی ایران مقابل آمریکا کام‌مان را شیرین کند، ظهر روز بعدش کنار مدافعین حرم حضرت زینب و در خنکای آذر ماه قطعه‌ی پنجاه بهشت زهرا به کاممان نشست. وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ شايد چيزى را ناخوش بداريد و در آن خير شما باشد. بقره، 216 نویسنده: @hiyaam گرافیک: @photo_by_alef 🌺آیه‌جان: آیاتی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
بعد از تلاش زیاد و جور کردن پول، برای سفری مهیا می‌شوید که مدت‌ها به آن نیاز داشته‌اید. زمان‌بندی و ملزومات سفر را به‌موقع آماده می‌کنید تا همراه خانواده به این سفر دوست‌داشتنی بروید. ناگهان دور از انتظار شما ماشین‌تان خراب می‌شود و شما با اکراه به دنبال تعمیر ماشین می‌روید. سفرتان به تعویق می‌افتد. در این‌جور مواقع بلافاصله دست گلایه به سوی خداوند بلند می‌کنید که خدایا این چه شری بود دامن ما را گرفت؟ مگر سفر رفتن‌مان کار اشتباهی بوده؟ گاهی خداوند اتفاقی را پیش پای‌مان می‌گذارد که در ظاهر سنگین و بد است، ولی حکمتش چیز دیگری است که بعدها می‌فهمیم. به قول مادربزرگ‌هایمان شاید اتفاقی بدتر از خرابی ماشین در راه بوده و ما نمی‌دانستیم و خداوند می‌دانسته و جلویش را گرفته. برای انجام هر عملی، حتی خیر، نباید اصرار بورزیم. شاید نتیجه‌، آن‌چیزی نباشد که ما انتظار داشته‌ایم و در انتها با خود می‌گوییم که ای‌کاش هرگز آن کار را انجام نمی‌دادیم. خداوند در قسمتی از آیه‌ی ۲۱۶ سوره بقره به این امر اشاره می‌کند و به بندگانش یادآوری می‌کند که خیر و شر همه‌ی کارها فقط به دست خداوند است. ✍️نویسنده: @marjanakbari48 🌺 آیه‌جان: آیاتی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«استجابت دعا، صد در صد تضمینی» نویسنده: @mojtababaniasadi عکاس: تنظیم صدا: 🌺آیه‌جان: آیاتی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
«آیه‌جان»
«استجابت دعا؛ صد در صد تضمینی!» برایش پیام فرستادم: «می‌شه به بچه‌ها بگی برای من هم دعا کنن؟» دکمه‌ی ارسال را زدم و پرت شدم سه روز پیش. وقتی زیر درخت ایستاده بودیم و نگاه‌مان به بچه‌های دو طرف سفره بود. یکی‌شان انگشتش را زد زیرِ برنج و کوبیده را آورد بیرون و یک تکه‌اش را کَند. همین‌طور که می‌جوید، مشغولِ خاراندن سرش شد؛ مثل ده دقیقه قبل که با خودش حرف می‌زد و فرِ موهایش را دورِ انگشتش می‌پیچاند. ـ این‌‌ها رو می‌بینی مجتبی! پاک‌ترین آدم‌های رویِ زمین‌ هستن. این بار زُل زدیم به دختری که فقط می‌خندید؛ با دندان‌هایِ سفید و کلیدشده رویِ هم. مرتب پلک می‌زد. مژه‌هایش بلند بود و سایه انداخته بود رویِ چشم‌های درشتش. ـ نه دروغ می‌دونن چیه نه بلدن کَلَک بزنن. این‌جوری‌ان... پاکِ پاک... و کفِ دستش را آورد بالا و گفت: «اینجوری... اینجوری» و خیره شدیم به پسرِ قدبلندی که روی ویلچر نشسته بود و هم‌مدرسه‌ای‌هایش را نگاه می‌کرد. او فقط پلک می‌زد؛ ساکت بود و آرام. پشتِ لبش تازه می‌رفت سبز شود. ـ یه بار بدجور گرفتار شده بودم. به هر دری می‌زدم، درست نمی‌شد. با یه حالِ نزاری رفتم سرِ کلاس‌شون. یهو به دلم افتاد. رفتم وسطِ کلاس ایستادم. گفتم بچه‌ها دستاتون رو بیارید بالا. و صدایِ سجاد آرام آرام نازک‌تر می‌شد و از به یاد آوردن آنچه تعریف می‌کرد به خنده می‌افتاد. ـ می‌شه برای معلم‌تون دعا کنید خدا مشکلش رو حل کنه؟ و زد به شانه‌ام. گفت: «ببین! با هم گفتن: خدایا، مشکل آقامعلم‌مون رو حل کن. و با صدایِ کج‌وکوله همه با هم گفتن: الهی آمین.» خنده‌هایش صدادار شد وقتی داشت می‌گفت: «خدا شاهده یه ‌روز نشده حل شد. باورت می‌شه؟» جوری نگاهم می‌کرد که انگار شک نداشت باور نکرده‌ام. آرام درِ گوشم گفت: «فکر کردم شانسی بوده. دو بار دیگه هم امتحان کردم. جواب می‌ده مجتبی. به خدا جواب می‌ده. این‌ها دعا کنن ردخور نداره. این بچه‌ها واقعا استثنایی هستن.» سه روز از آنچه سجاد تعریف کرد، گذشت. همه‌ی گیر و گرفتاری‌ها را توی ذهنم طبقه‌بندی کردم. کدام را بسپارم به این بچه‌ها؛ به نتیجه نرسیدم. توی دلم یکی را گذاشتم اولویت. تا اینکه برای سجاد نوشتم: «می‌شه به بچه‌ها بگی برای من هم دعا کنن؟» و دائم دارم به این خیال که کِی دعا به امضای خدا می‌رسد، جلز و ولز می‌کنم. اما خبری نیست انگار. سجاد می‌گفت «به بچه‌ها سپردم برات دعا کنن.» یعنی واقعا پسری که نمی‌توانست از روی صندلی جُم بخورد، دست‌هایش را آورده بالا و برای من دعا کرده؟ یا آن دختری که دهانش جز به خنده باز نبود، وقتی برای من دعا می‌کرده هم دندان‌هایش از خنده پیدا بوده؟ یا آن پسرِ موفرفری وقتی داشته از دل می‌گذرانده که خدا کار من را راه بیندازد، یک دستش تویِ سرش بوده و می‌خارانده؟ پس چرا خبری نمی‌شود؟ اصلا نکند خدا با این بچه‌ها قول و قراری گذاشته؟ مثلا یواشکی آمده درِ گوشِ دخترِ خوش‌خنده گفته: «ببین دخترجون! این چیزی که از من می‌خوای، به ‌درد اون نمی‌خوره. اشکال نداره بندازم یه‌وقت دیگه؟» دختر هم با خنده، چشم‌هایش را باز و بسته ‌کرده و زیر لب گفته: «هر چی شما بگی خداجونم.» یا هم وقتی پسره‌ از خاراندنِ سرش دست کشیده، نشسته کنارش و گفته: «تا حالا شده من خواسته‌ت رو رد کنم؟» پسر انگشتش را کرده تویِ موهایِ سرش و سرش را به چپ‌وراست تکان داده. و خدا گفته: «اگه این دعا رو برآورده کنم، اون بنده خدا زمین می‌خوره. پس بذاریم یه وقت دیگه یه جایِ دیگه براش جبران کنیم. موافقی؟» سکوت؛ سکوت کرده و خدا و پسر با هم راضی شده‌اند. و خدا نشسته جلویِ پسرِ ویلچرنشین. فقط به همدیگر نگاه کردند. با نگاه به هم فهمانده‌اند که «می‌شه این شرط رو بذاری برای دعات؟ که اگه به صلاحش بود، قبولش کنم. باشه؟» نگاهِ بچه‌هایِ استثنایی هم استثنایی است. و حالا دارم به دعایِ استثنایی بچه‌ها فکر می‌کنم. انگار برو و بیای آن‌ها با خدا حساب‌کتاب دارد. و حالا باید کمی عنوان نوشته‌ام را تغییر بدهم: «استجابت دعا؛ صد در صد تضمینی، اما به یک شرط...» وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ  وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ و شايد چيزى را دوست داشته باشيد و برايتان ناپسند افتد. خدا مى‌داند و شما نمى‌دانيد. بقره،216 ✍️نویسنده: @mojtababaniasadi     گرافیک: @photo_by_alef 🌺آیه‌جان: آیاتی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
چند کتاب در کتابخانه‌ی شخصی‌مان داریم که نمی‌دانیم از چه کسی امانت گرفته‌ایم یا فراموش کرده‌ایم به صاحبش پس بدهیم؟ چقدر پای قول‌و‌قراری که به دیگران داده‌ایم ایستاده‌ایم؟ چقدر برای‌مان پیش آمده که رازی را به کسی گفته باشیم و آن‌را از زبان دیگران بشنویم؟ خداوند در سوره‌ی مومنون، ۱۵ صفت مؤمن را به ترتیب برشمرده؛ و در این بین، «وفای به عهد» و «امانتداری» دو صفت مهمی هستند که در آیه‌ی هشتم به آن‌ها اشاره شده: «وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ» خداوند در این آیه با جمله‌ی «عَهْدِهِمْ رَاعُونَ» از بندگانش خواسته به بهترین شکل در حفظ و نگهداری امانت کوشا باشند. برای همین به‌جای وافون (وفای‌به‌عهد) از واژه‌ی راعون استفاده کرده است. چه وقت‌ها که برای امانت‌دار نبودن‌مان، ناچیز بودن امانت یا رفتار صاحبِ مال را بهانه کرده‌ایم. اما پیامبر مهربانی‌ها در آخرین روزهای عمر خود به حضرت علی (ع) فرمودند: «امانت را به صاحبش برگردان؛ چه نیکو باشد و چه گناهکار. ارزشمند باشد یا ناچیز. مقداری نخ باشد یا لباس دوخته.» ✍️نویسنده: @marjanakbari48 🌺آیه‌جان: آیاتی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«من از عهد آدم تو را دوست دارم» نویسنده: گوینده: تنظیم صدا: 🌺 آیه‌جان: آیاتی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan