أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت اول) #امام_زمان از دست کسی کاری بر نمی آمد؛ دیگر فقط باید راهی مسجد جمکران شد،
#تشرف
#تشرفات (قسمت دوم)
#امام_زمان
ساعت هفت صبح بود که اتوبوس به ترمینال تهران رسید. ترمینال بزرگ و پیچ در پیچ تهران و من، که آرام و قرار نداشتم، از همان جا ماشین گرفتم و یکراست به سراغ آدرس رفتم. خیابان های شلوغ تهران و مسافت های دور و دراز؛ مگر انتظار به پایان می رسید. بالاخره به اکباتان رسیدیم. وارد میلان ششم شدیم. تا اینجا آدرس درست بود. پلاک منزل ها را یک به یک می دیدم. با چنان هیجانی منتظر بودم که قابل وصف نبود. ناگهان چشمم به پلاک ۳۸ افتاد.
✨💫✨
دستم بی اختیار روی زنگ خانه رفت. پس از لحظه ای درنگ، صدای قدم های ضعیف کودکی به گوش می رسید که به سوی درب خانه می دود. قلبم چنان می تپید که میخواستم قالب تهی کنم. در همان لحظات کوتاه تمام صحنه های تلخ این مدت از برابر چشمم گذشت. دختر بچه ی چهار ساله ای در را گشود. نگاه کردم، فرزند خودم و گم شده ام بود. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم. او را در آغوش گرفتم و هق هق گریه کردم. دلم میخواست پرواز کنم و زودتر به خانه برگردیم.
از تعجب مانده بود و نمی دانست چه کند.
✨💫✨
خانم و آقایی با شتاب خود را جلوی در خانه رساندند.
-بله بفرمایید، چه کار داشتید؟
-فرزندم، فرزندم را می خواستم
-نه آقا اشتباه می کنی، این بچه ماست.
-بچه شما؟ عکسش را به صدا و سیما و تمام روزنامه ها داده ایم. تمام کلانتری ها و بیمارستان ها را زیر پا گذاشته ایم. پس از دوسال خون جگر خوردن و در به دری، حالا که خودمان پیدایش کرده ایم، مدعی هم هستید؟ من خودم اینجا نیامدم. مولایم، امام زمان ارواحنا فداه آدرس شما را به من داد. حالا، شما باید بگویید بچه من اینجا چه می کند؟
ادامه دارد...
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان ساعت هفت صبح بود که اتوبوس به ترمینال تهران رسید. ترمینال بزرگ
#تشرف
#تشرفات (قسمت سوم)
#امام_زمان
خود را در مقابل حقیقت انکار ناپذیری می دیدند، چاره ای نداشتند جز اینکه تسلیم شوند. مرا به داخل خانه دعوت کردند و پس از پذیرایی مختصری گفتند: ما به اهواز رفته بودیم. در بازگشت، در سالن قطار، بچه شما را دیدیم که آرام ایستاده و ما را نگاه می کند، به او تبسمی کردم و از کنارش گذشتم. یکی دو ساعت بیشتر از حرکت قطار نگذشته بود، که مامور قطار دست دخترک را گرفته بود و به تک تک کوپه ها سر می زد.
-این بچه ی شما نیست؟
من که چند سال از ازدواجمان گذشته بود و هنوز بچه ای نداشتیم، به همسرم گفتم: خوب است بگوییم بچه ی ماست.
✨💫✨
همین که مامور قطار وارد کوپه شد، جلو دویدم و بچه را در آغوش گرفتم و گفتم: بابا کجا بودی، چقدر دنبالت گشتیم!
دیگر هیچ جای شکی نبود. مامور قطار بچه را به ما داد و رفت. خوشبختانه او اصلا احساس غریبی نمی کرد. مقداری خوراکی برایش خریدم.
-اسمت چیست؟
-فاطمه.
-خواهر و برادر هم داری؟
-[با همان لحن کودکانه] یک داداش و یک آبجی دارم. وقتی معلوم شد که خواهر و برادر هم دارد، ما خوشحال شدیم، با خود گفتیم که خانواده اش خیلی ناراحت نمی شوند و به مرور زمان او را فراموش می کنند. بچه را به خانه آوردیم و مثل بچه خودمان از او مراقبت کردیم. تا الآن که دو سال می گذرد، حتی همسایه ها نمی دانند که ما بچه داریم. همیشه خودمان در را باز می کردیم.
✨💫✨
اما نمی دانم امروز چه شد که غفلت کردیم و بچه که توی حیاط بازی می کرد، به طرف در دوید و آن را باز کرد. [بغض گلویش را گرفته بود سرش را پایین انداخت و دیگر چیزی نگفت.] تازه فهمیدم که چه طور اتفاق افتاده. خانه ی ما نزدیک راه آهن اهواز بود و بچه همین طور که توی کوچه بازی می کرده، آمده و سوار قطار شده. به هر حال از آن ها تشکر کردم. در طول این چند ساعت، بچه یک لحظه از من جدا نمی شد. به ایستگاه قطار آمدیم و عازم اهواز شدیم. به خانه که رسیدیم مادرش مات و مبهوت مانده بود، پس از لحظاتی انگار تازه باور کرد، بچه را در آغوش گرفت و می بویید و می بوسید و اشک می ریخت. اکنون بعد از دو سال به عنایت امام زمان ارواحنا فداه، باز کانون خانواده ی ما، حیاتی دوباره گرفت.
📗مجله منتظران شماره ۴۴
👌ایکاش ما شیعیان نیز گمشده اصلی خویش را چنین جستجو کرده و برای رسیدن به فیض حضورش از اعماق دلمان دعا میکردیم.
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت سوم) #امام_زمان خود را در مقابل حقیقت انکار ناپذیری می دیدند، چاره ای نداشتند
#تشرف
#تشرفات (قسمت اول)
#امام_زمان
جناب حجه الاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی در کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام قضیه زیر را چنین نقل فرموده اند:
از جمله افرادی که به عنایت صاحب الامر از مرض و کسالت نجات پیدا کرده و من شرح حالتی را مختصرا در کرامت ۱۰۸، دفتر ثبت کرامات مسجد جمکران دیدم، جناب آقای جاوید است و چون مطلبی را به عنوان توضیح مطلب احتیاج داشتم آدرسی که خود داده بودند به منزلش رفتم و از نزدیک او را ملاقات کردم. اینک تمام قضیه را از زبان خودش می خوانید:
✨💫✨
سال ۱۳۶۵ شمسی که در عملیات کربلای ۵ مجروح شدم، علاوه بر ناراحتی های تنفسی و اعصابی، هر دو گوشم کر شد، یعنی یکی از گوش هایم پرده است پاره شد به نحوی که قابل عمل نبود و گوش دیگرم عصب شنواییش قطع شد. مرا به بیمارستان بقایی در اهواز بردند. دکترهای آنجا عذر خواهی کردند و گفتند:" امکانات لازم را نداریم، هر چه زودتر او را به تهران برسانید."
✨💫✨
مرا به بیمارستان نجمیه در تهران منتقل کردند. آنجا دکتر ها جوابم کردند و گفتند: "قابل علاج نیست." دو مرتبه مرا از آن بیمارستان به بیمارستان (طالقانی) انتقال دادند و در بخش اعصاب بستری کردند. در رابطه با کری گوشم، دکتر ها گفتند: "امکان عمل جراحی وجود ندارد و می ترسیم دست بزنیم کار وخیم تر شود." در نتیجه آنها نیز مایوس بودند. ظهر یکی از روز ها که به مسجد بیمارستان طالقانی رفتم، دیدم مسجد را کاملا زینت کرده اند. پرسیدم: " شب میلاد صاحب الزمان، حضرت مهدی علیه السلام است."...
ادامه دارد...
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت اول) #امام_زمان جناب حجه الاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی در کتاب شیفتگان حضر
#تشرف
#تشرفات (قسمت دوم)
#امام_زمان
خوشحال شدم، بعد از ظهر به مسئول بخش گفتم: اجازه دارم امشب در مراسم جشن مسجد شرکت کنم؟ گفت: برای چه؟ گفتم: شاید آقا نظر لطفی کند و مورد عنایت قرار گیرم و شفا پیدا کنم. گفت: آقای جاوید شما آدم تحصیل کرده ای هستی و من در این مدت متوجه شدم که به چند زبان آشنایی کامل داری، شما چرا از این حرف ها میزنی؟! اگر این خبر ها بود که این همه تخت در بیمارستانها نبود...!
✨💫✨
به گفتارش اعتنا نکردم و گفتم: فقط خواستم شما را در جریان قرار داده باشم. گفت: من برای خودت می گویم، صاحب اختیاری... شب به مسجد رفتم و در جشن آقا شرکت کردم و با حالت کری و ناتوانی چند بیت شعری هم متناسب ولادت با سعادت منجی انسانها خواندم و توسل به وجود نازنینش پیدا کردم و اینطور حدیث نفس می کردم:
✨💫✨
«آقا من اگر ۷۰ مرتبه هم بمیرم و زنده شوم در راه اسلام و قرآن و شما باکم نیست و دوست دارم شهادت در رکاب شما نصیبم شود، اما برای اینکه دشمنانت شما را بشناسند و بیدار شوند، شما عنایتی بفرمایید.» شب که خوابیدم، در عالم رویا دیدم، در مسجد هویزه هستم و بچه های جبهه دورم جمع اند. نشسته بودیم؛ ناگاه صدایی بلند شد: آقا آمد! صاحب الزمان علیه السلام تشریف آورده اند! همه از جا بلند شدیم و آمدیم آقا را زیارت کنیم که از خواب بیدار شدم. وقتی بیدار شدم، دیدم...
ادامه دارد
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان خوشحال شدم، بعد از ظهر به مسئول بخش گفتم: اجازه دارم امشب در م
#تشرف
#تشرفات (قسمت سوم)
#امام_زمان
وقتی بیدار شدم، دیدم در اتاق بخش اعصاب بیمارستان طالقانی هستم نه هویزه، اما حالت وجد و سروری در خود احساس کردم و این که امیدوار باشم این خواب اثراتی دارد. اول صبح همان روز، پرستار به عادت همیشه آمد و دارو داد، وقتی از اتاق بیرون رفت و درب اتاق را بست، متوجه شدم برای اولین بار صدای درب را شنیدم، خیلی تعجب کردم. به رئیس بخش مراجعه کردم و گفتم: مرا به بخش گوش و حلق و بینی ببرید، مثل اینکه گوشم صدا می شنود.
✨💫✨
مرا آنجا بردند و پس از معاینه دکتر متخصص گفت: بحمدلله، پرده گوش، جوش خورده و باید کاملا مواظب باشی، حمام نروی، آب به آن نرسانی و... و ضمنا تحت مراقبت باشی و مرتب ما را در جریان قرار دهی.
اول دستور سمعکی هم به من دادند، اما الان که با شما صحبت می کنم بحمدلله خوب خوبم و بدون سمعک می شنوم.
✨💫✨
نویسنده (جناب آقای قاضی زاهدی) گوید: من خود العیان دیدم که به عنایت آقا امام زمان علیه السلام، آقای جاوید گوشش کاملا شنوایی دارد و مثل افراد معمولی صدا ها را درک می کند، و تمام مدارک دوره درمان او در بیمارستان مشار الیه موجود است.
این موضوع را ایشان در شب ۱۷ رمضان المبارک ۱۴۱۵ برابر ۲۷ بهمن ۷۳، در دفتر ثبت کرامات مسجد جمکران، به خط خود نوشته و نویسنده در روز پنجشنبه۷۴/۲/۲۵ با ایشان ملاقات داشته است.
📚مجله منتظران شماره 49
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت سوم) #امام_زمان وقتی بیدار شدم، دیدم در اتاق بخش اعصاب بیمارستان طالقانی هستم ن
#تشرف
#تشرفات (قسمت اول)
#امام_زمان
در کتاب برکات حضرت ولیعصر علیه السلام قضایایی از کسانی که به حضور خادمان یا ملازمان رکاب حضرت ولی عصر رسیده اند نقل شده که قضیه یکی از آن قضایا می باشد. باید توجه داشت که آن شخصی که مرحوم ملاقاسم رشتی به محضر او مشرف شده حضرت ولیعصر نبودهاند بلکه یکی از بندگان خاص خدا بودهاند و اصل قضیه این است:
✨💫✨
مرحوم آخوند ملاقاسم رشتی می فرمود: در زمان فتحعلیشاه قاجار برای اصلاح بین حاجی محمد ابراهیم کلباسی و آقا میرمحمدمهدی بر سر مسجد حکیم، به مناسبت رفاقت قدیمی من با مرحوم حاجی کلباسی مأمور شدم به اصفهان بروم و اصلاح ذاتالبین کنم. در وسط هفته تفرج کنان از شهر رو به قبرستان تخت فولاد که زمین متبرکی است بیرون رفتم و چون در آن دیار غریب بودم نمی دانستم جز شب جمعه که مردم به زیارت اهل قبور می روند و شلوغ می شود در سایر ایام خلوت است و جز زارع یا مسافر آن هم بطور اتفاقی کس دیگری عبور نمی کند و چیزی یافت نمی شود.
✨💫✨
به آنجا که رسیدیم من به سمت تکیه ای که قبر مرحوم میرمحمد باقر داماد است رفتم، مقبره ایشان همان دم در است، وارد شدم و فاتحه ای خواندم. ضمنا یک نفر را دیدم که در گوشه حیاط تکیه، نشسته است. او مرا خطاب کرد و گفت: ملاقاسم چرا وقتی وارد اینجا شدی به سنت پیغمبر ارواح العالمین له الفداء سلام نکردی؟! از این حرف خجل شدم و عذر آوردم و گفتم: چون دور بودم خواستم نزدیک شوم آن وقت سلام کنم. فرمود: «نه! شماها #ادب ندارید!» من از آن شخص هیبتی عظیم بر دلم نشست لذا پیش رفتم و سلام کردم.
ادامه دارد...
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت اول) #امام_زمان در کتاب برکات حضرت ولیعصر علیه السلام قضایایی از کسانی که به ح
#تشرف
#تشرفات (قسمت دوم)
#امام_زمان
من از آن شخص هیبتی عظیم بر دلم نشست لذا پیش رفتم و سلام کردم. ایشان جواب دادند و اسم پدر و مادرم را بردند که فلان و فلان نام داشتند و گفتند: «چون والدینت هرچه پسردار می شدند هیچکدام زنده نمی ماندند، پدرت نذر کرد اگر خدا ولد ذکوری به او عنایت فرماید او را به حوزه علمیه بفرستد تا اهل حدیث و خبر شود. خدا هم تو را به او کرامت فرمود، پدرت هم به نذر خود وفا کرد» عرض کردم: بلی این قضیه را شنیدهام.
✨💫✨
فرمودند: چند روز است به این مکان آمدهام و از اهل این شهر خوشم نیامده است، لذا میل نکردم وارد شهر بشوم. الان قصد مازندران دارم و می خواهم به دیدن دوستی در آنجا بروم. در این قبرستان چند پیغمبر مدفون است که کسی اطلاع ندارد، بیا آنها را با من زیارت کن. و برخاستند و کیسه ای که همراه داشتند به دست گرفتند و روانه شدند. مقداری که در قبرستان رفتیم به جایی رسیدیم، ایشان فرمودند: قبور آن انبیا اینجاست. و زیارتی خواندند که مثل آن عبارات را در کتابها ندیده بودم، من هم همراهی کردم، آنگاه از قبرها دور شدند و فرمودند: عازم مازندران شده ام از من چیزی بعنوان یادگاری بخواه.
✨💫✨
عرض کردم: به من زاد المسافرین بدهید. (زاد المسافرین یعنی توشه مسافران و منظور از آن تعلیم دادن ذکر یا دعا برای روزی یا آموزش علمِ تبدیل مس به طلا می باشد) فرمودند: نمیآموزم! اصرار کردم. فرمودند: روزی مقدر است تا هستی، روزی تو می رسد. گفتم: چطور می شود که بدون دردسر برسد. فرمودند: دنیا اینقدر ارزش ندارد. عرض کردم: این تقاضای من بخاطر دنیا دوستی نیست. فرمود: پس چرا از چیزهای دنیایی خواستی باز استدعای خود را تکرار کردم! فرمودند:...
ادامه دارد...
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان من از آن شخص هیبتی عظیم بر دلم نشست لذا پیش رفتم و سلام کردم.
#تشرف
#تشرفات (قسمت سوم)
#امام_زمان
فرمودند: دو دعا به تو یاد می دهم، یکی مخصوص خودت و یکی برای اینکه نفعش به همه برسد "تا اگر مؤمنی در گرفتاری افتاد بخواند، مجرب است.'"و هر دو دعا را قرائت فرمودند. عرض کردم افسوس که قلمدان با خود نیاوردهام و نمی توانم دعاها را حفظ کنم. فرمود: من قلمدان دارم، از کیسه بیرون بیاور. دست در کیسه فرو بردم، با کمال تعجب دیدم در آنجا فقط قلمدانی با یک قلم و یک دوات و یک قطعه کاغذ به قدر نوشتن دعاها هست و هیچ اثری از وسائلی که موقع برخاستن از محلی که در آنجا بودیم و من خودم آن وسایل را در کیسه ایشان گذاشته بودم، نیست. در همین حالت تأمل و شگفت زدگی بودم که ناگاه به من فرمود: زود باش، مرا معطل نکن که می خواهم بروم.
✨💫✨
با اضطراب سر به زیر افکندم و مهیای نوشتن شدم، اول دعای مخصوص را املاء کردند و وقتی به دعای دوم رسیدند و این جمله را خواندند:
*«یا محمد، یا علی، یا فاطمه، یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تُهلِکنی»* قدری صبر کردم. فرمودند: این عبارت را غلط می دانی؟! عرض کردم: بله چون خطاب به چهار نفر است و فعل باید جمع بیاید! فرمودند: اینجا خطا گفتی، ناظم کل در این زمان حضرت صاحب الامر علیه السلام است و دیگران در حال حاضر در ملک ایشان تصرفی نمی کنند. ما در این دعا از محمد و علی و فاطمه علیهم السلام تقاضای شفاعت نزد آن بزرگوار می کنیم و بعد از خود حضرت به تنهایی استمداد می نماییم.
✨💫✨
دیدم جواب متینی است و همانطور که فرموده بودند دعا را نوشتم. همین که تمام شد سر بلند کردم، اما به هر طرفی که نگاه کردم ایشان را ندیدم. از نوکرم که همانجا بود پرسیدم: این آقا کجا رفتند؟! گفت: کدام آقا، چه کسی را می گویید؟! معلوم شد او هیچکس و هیچ چیز را ندیده است! روحم منقلب شد و با حالی که تا آنوقت مانندش را پیدا نکرده بودم به شهر برگشتم.
📗مجله منتظران شماره 38ص24
*دعایی که فرمودند، در گرفتاریها برای مؤمنین مجرّب است*
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت سوم) #امام_زمان فرمودند: دو دعا به تو یاد می دهم، یکی مخصوص خودت و یکی برای ای
#تشرف
#تشرفات (قسمت اول)
#امام_زمان
یکی از اولیاء خدا فرموده اند:
من با توجه به این حقیقت که اباالفضل العباس الگوی وفاداری و خوار نمودن نفس و جوانمردی و ایثار است به ساحت مقدس امام زمان ارواحنافداه متوسل شدم و از ایشان تقاضا نمودم همانگونه که حضرت عباس علیه السلام در کنار امام زمانش بودند٬ من هم همیشه در کنار شما باشم .
✨💫✨
در عالم مکاشفه دیدم حضرت ولی عصر علیه السلام در مکانی مثل وسط دنیا ایستاده اند و بر تمام عوالم و حالات مردم احاطه و تسلط کامل دارند ٬ به همان سادگی که انسان به انگشتری که در دست دارد٬ احاطه کامل دارند.
✨💫✨
در آن حال "معنای قطب عالم امکان" برایم روشن شد٬ *ایشان بر تمام مردم و اعمالشان نظارت داشتند* و من خودم را در کنارحضرت دیدم که ایستاده ام دست به دامان ایشان شدم و خواهش کردم که همیشه درکنارشان باشم و به هیچ عنوان ازمن جدا نشوند.
ادامه دارد....
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت اول) #امام_زمان یکی از اولیاء خدا فرموده اند: من با توجه به این حقیقت که اباا
#تشرف
#تشرفات (قسمت دوم)
#امام_زمان
🌱حضرت در مقابل این تقاضای من فرمودند: من همیشه در این مکان «مرکز فرماندهی عالم» ایستاده ام٬ این شماها هستید که با انجام هر عملی که ما از شما نمی پسندیم ٬ یک قدم از ما دور می شوید.
✨💫✨
بعد از فرمایش آن حضرت ٬ من نگاهی به اطراف آن مکان کردم دیدم مردم دنیا هر کدام سرشان به کار خودشان است ٬ فردی را دیدم که 'پشت به حضرت٬ مشغول خاکبازی بود، دیگری به صورتی دیگر سرگرم کار خودش بود و همین طور یک یک افراد هر کدام به طریقی آنچنان سرگرم بودند که <اصلا متوجه حضور آن حضرت در آنجا نبودند.>
*انگار نه انگار که قلب عالم امکان آنجا هستند و به آنها نگاه می کنند!*
✨💫✨
از حالت مکاشفه به خود آمدم ٬ یقین کردم که امام زمان علیه السلام از ما دور نیستند و از اعمال ما غافل نمی شوند٬ در واقع باید گفت ایشان از ما غایب نیستند بلکه ما از ایشان دوریم و در "غفلت" به سر می بریم....
📗درد دل امام زمان، نوشته ابوالفضل سبزی
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان 🌱حضرت در مقابل این تقاضای من فرمودند: من همیشه در این مکان «مر
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
💥در زمان علامه حلی یکی از مخالفین و اهل سنت کتابی در ردّ مذهب شیعه نوشته بود و در مجالس عمومی و خصوصی خویش از آن بهره گرفته، افراد زیادی را نسبت به طریقه امامیه بدبین و گمراه می نمود. از طرفی کتاب را هم در اختیار کسی نمی گذاشته تا در دست دانشمندان شیعه قرار بگیرد و جوابی بر آن ننویسند و ایرادی بر آن نگیرند. علامه حلی بدنبال بدست آوردن آن کتاب به مجلس درس آن مخالف می رود و برای حفظ ظاهر خود را شاگرد او می خواند و بعد از مدتی علاقه و رابطه استاد و شاگردی را بهانه می کند و تقاضای دریافت آن کتاب را می نماید.
✨💫✨
آن شخص در یک حالت عاطفی قرار می گیرد و چون نمی تواند دست رد بر سینه او بزند لاجرم می گوید: من نذر کرده ام که کتاب را جز یک شب به کسی واگذار نکنم. علامه به ناچار می پذیرد و همان یک شب را غنیمت می شمرد، آن شب با یک دنیا شعف و خرسندی به رونویسی آن کتاب قطور می پردازد! نظر او این بود که هر چه مقدور شد از آن کتاب را یادداشت نموده و سپس در فرصتی به پاسخش اقدام نماید. اما همین که شب به نیمه می رسد، او را خواب فرا می گیرد،
✨💫✨
در همین هنگام میهمان جلیل القدری داخل اطاق او می شود و با او هم صحبت می گردد و پس از صحبتهائی میفرماید: علامه تو بخواب و نوشتن را به من واگذار. علامه بی چون و چرا اطاعت می کند و به خواب عمیقی فرو می رود. وقتی از خواب برمی خیزد، از میهمان نورانیش اثری نمی بیند! چون سراغ نوشته اش می رود، کتاب را می بیند که به صورت تمام و کمال نوشته شده است و در پایان آن، نقشی را به عنوان امضاء چنین مشاهده می کند:
« کَتَبهُ الْحُجَّة» حجت خدا آن را نگاشت.
📗ملاقات با امام زمان ص 216
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات #امام_زمان 💥در زمان علامه حلی یکی از مخالفین و اهل سنت کتابی در ردّ مذهب شیعه نوشته
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
⚠️کربلا بدون دعا برای فرج مقبول نیست!!!
مرحوم حاج حسن خیِّر همیشه در سفرها به زواری که می آوردند و یا مخارج سفر عتبات آنها را حساب میکردند تاکید داشتند که حتما برای فرج زیر قبه مبارکه دعا کنید و من راضی نیستم از کسی که با من به کربلا بیاید و برای فرج دعا نکند
ایشان داستانی تعریف میکردند و میگفتند:
✨💫✨
حدود ۲۰ سال قبل با یکی از دوستان مشرف شدم به کربلای معلی و با خیلی سختی و پیاده روی چند روزه و خستگی فراوان به حرم رسیدم. چند روزی را در کربلا بودیم و بعد از زیارت عتبات قصد برگشت داشتیم. در راه برگشت خسته شده و چند ساعتی استراحت کردیم و خوابم برد. در عالم رویا امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را دیدم. رفتم خدمت حضرت دستبوسی. حضرت سوال کردند: کجا بودید و به کجا میروید؟ عرض کردم: آقاجان کربلا بودیم و در راه برگشت به شهرمان هستیم.
✨💫✨
حضرت فرمودند این چه کربلایی بود که مقبول نشد!! رنگ از رخسارم پرید. عرض کردم: چرا آقاجان؟ حضرت فرمودند: "کربلا رفتید ولی برای فرج من دعا نکردید مگر نه اینکه من منتقم خون جدم حسین علیه السلام هستم..."
از خواب پریدم و بلافاصله برگشتیم برای زیارت کربلا به نیت فرج آن حضرت
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝