نام رمان: #به_توان_تو
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_هشتاد_یک
هنوز خنده ها تموم نشده بود
که صدای سرفه سرهنگ بلند شد و همه رو ساکت کرد
سرهنگ چشماش کاسه خون شد
و حانیه و اکرم خانم و همه جمع رو نگران کرد
^ سرهنگ رفت سمت آشپزخونه و دم ظرفشویی
و سرفه خونی کرد
ظرفشویی آشپزخونه پر از خون شده بود
اکرم خانم و حانیه و امیر هم دنبالش رفتن
واکنش اکرم خانم نسبت ب وضع سرهنگ:
ای وای خاک بر سرم
آقا رضا خوبید؟
باید بریم دکتر
حانیه:س....سرررررررهنگگگگگگگگگ
شما به دکتر نیاز دارید
امیر: من میرم ماشین روشن کنم
شما سریع سرهنگ رو بیارید پایین
سرهنگ در دهن و ظرفشویی رو شست و گفت:نمیخواد....
فقط ی لیوان آب بدید
حانیه با صورتی ک نگرانی درش موج میزد،لیوان آبی به سرهنگ داد
و سرهنگ همراه با آبِ لیوان قرصی رو که از جیبش درآورد رو خورد
حانیه: باید بریم دکتر
سرهنگ: نیازی نیست
حانیه: سرفه خونی چیزی نیس ک ازش بگذریم
اکرم خانم:راست میگه دخترم
بیایین بریم دکتر آقا رضا
^ آیدا وارد آشپزخونه شد و نگران پرسید:همه چی رو به راهه؟
امیر:اره ابجی
شما برو داخل پیش آرزو ما هم الان میاییم
~بحث با سرهنگ سر دکتر رفتن اش فایده نداشت و همه گی نا امید از راضی کردن سرهنگ ب سالن پذیرایی برگشتند...
اکرم خانم:خدا رحمت کنه خواهرم رو...
هر وقت داخل خونه ش دور هم جمع میشدیم ، برامون آش رشته می پخت
چه آش رشته ای!
کل انگشتات رو میخوردی
یادته دخترم؟
^ حانیه تایید کرد
و آرزو سرش رو پایین انداخت
سرهنگ: اصلا نفهمیدیم یهو چیشد!
کمتر دو سال خانواده شون از هم پاشید😔
شهادت علی همه خانواده رو داغون کرد
و........
حانیه به سرهنگ نگاهی کرد و سرهنگ هم نگاهش کرد
و حانیه اشاره ای ب آرزو کرد و لبش رو گزید
و سرهنگ بحث رو عوض کرد
و گفت:ماشالله آقا طاها چقد مرد شدن!
کلاس چندمی گل پسر؟
آیدا رو ب طاها:بگو هشت سالمه میرم کلاس دوم
طاها: هشت سالمه، میرم کلاس دوم
سرهنگ سری تکون داد و گفت: ماشاالله
میخوای بزرگ بشی چکاره بشی؟
طاها: میخوام مث دایی امیرم ی پلیس خوب بشم
^لبخند راضیت روی لبهای جمع اومد
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_هشتاد_دو
طاها خطاب به امیر:دایی
شما چرا تو خونه تون ماشین ندارید
من ماشین بازی کنم
آیدا: طاها جان دایی اینا که نی نی ندارن که ماشین اسباب بازی داشته باشن
هر وقت نی نی خریدن،بیا با اسباب بازی هاشون بازی کن
^ همه خندیدند
امیر: دایی تو که میخوای پلیس بشی چرا بازی میکنی؟پلیسها که بازی نمیکنن!
طاها: خب میخوام دو تا ماشین بازی بردارم،یکی ماشین دزدا یکی ماشین پلیس
بعد ماشین پلیسا ماشین دزدا رو تعقیب کنه
آرزو:الهی خاله فدات بشه که بازی هات هم
پلیسیه😄
راستی فردا تولد مامانِ
بابا براش ی سوپرایز داره برای ناهار
همه ساعت ده صبح بیایین خونه مامان اینا
اکرم خانم و اقا رضا شما هم تشریف بیارید،خوشحال میشیم
اکرم خانم:ممنونم آرزو جان
من و اقا رضا میخوایم کاروانی ی روزه بریم آقا علی عباس و برگردیم، ان شاءالله سال بعد
آرزو:خوش بگذره
مارو هم دعا کنید
ان شاءالله
*
یک ساعت بعد پوریا اومد دنبال آیدا وطاها وباهم رفتن
اکرم خانم و سرهنگ هم خسته شده بودن و رفتن خونه تا هم استراحت کنن و هم برای سفر یک روزه شون آماده بشن
آرزو هم با یوسف به واحد خودش رفت
~ حانیه رفت توی آشپزخونه
و امیر هم ب دنبالش
حانیه داشت ظرفای میوه و دسر رو میشُست
و غم خاصی توی چشماش تو ذوق میزد
امیر: حانی خوبی؟
حانیه: اره خوبم...
امیر:حانی.....
حانیه:هوم
امیر:خوبی؟
حانیه:امیر خل شدیا
میگم خوبم،برو استراحت کن خسته شدی
امیر:چرا وقتی باهام حرف میزنی،توی چشام نگاه نمی کنی؟
حانیه: چون ازت ناراحتم و باهات قهرم
امیر:چرا؟
حانیه:خودت باید بهتر بدونی آقای عطایی
امیر: آقای عطاییُ کوفت!!!!!!
من نمیدونم خودت بگو چی شده
حانیه: هیچی
امیر:حاااااااانی
حانیه: حالا تو جمع مامان منو مسخره میکنی هان
امیر:من کی مسخره کردم😳
حانیه:وقت گل نِی
همون قضیه ایسگا و ایستگاه اتوبوس
امیر:اهان
مسخره نکردم که فقط خندیدم
ینی خندیدن هم جرمه
حانیه:آره
امیر: چرا پس با بقیه قهر نکردی
همه خندیدن خب فقط من نبودم ک،
فقط زورت ب من بدبخت رسیده؟
حانیه: جناب آقای بدبخت ، فراموش نکن من روی شما به حساب دیگه باز میکنم
حالا هم برو
باهات قهرم اینقد از من حرف نکش!!!
*ده ثانیه بعد***
حانیه و امیر زدن زیر خنده😂
حانیه:مرد شور نمیتونم ی دیقه قهر کنم😂
امیر: خب الحمدالله😁
حانیه: می بینی چ دل نازکی دارم امیر خان!
امیر:اره لامصب😌
قربون همین دلت
اصلا من عاشق همین دل نازکت شدم
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_هشتاد_سه
حانیه: مزه نریز دیگه لوس نکن خودتو
هنوز از دستت ناراحتم
امیر:خب باشه غلط کردم
دیگه نمیخندم کلا
حانیه: باشه حالا برو فکرامو بکنم
شاید آشتی کردم
امیر: سرم خیلی درد میکنه
میگرن ام گرفت
قرصای من کو؟
حانیه:الهی بمیرم،توی دریخچاله
بخور برو بخواب بهتر میشی
^ امیر قرص هاشو خورد و رفت خوابید
من: حانیه خانم تبریک میگم بالاخره به عشقتون رسیدید بعد هفت سال
حانیه: مرسی جناب راوی
من: اوضاع خوب پیش میره؟
همه چی عالی؟شوهر داری اینا؟
حانیه: خیلی سخته ولی خب چون طرف حسابم امیرمه برام شیرینه
ولی موندم این بشر اگه این غیرت اش رو نداشت میخواست چکار کنه😑
ینی سر کوچک ترین مسائل حساس میشه سریع
من:شما هم چون قبل ازدواج سیخ سیخ شون کردید دیگه!
حانیه: اره قبول دارم...ولی بازم راضی ام...
من: خداروشکر! راستی قضیه مادر امیر چیه؟ چرا امروز نیومدن؟
مگه دعوت شون نکرده بودین؟
حانیه اهی کشید و جواب داد: چرا دعوت کرده بودیم
هم من زنگ زدم هم امیر
اما نیومدن!
بحث پدر امیر نیست،مادرشه!
پدر امیر خیلی هم خوشحاله من عروسشون شدم و منو خیلی دوست داره
ولی مادرش....
ینی باورتون نمی شه جناب راوی!
تو خاستگاری اخم کرد
تو بله برون اخم کرد
تو خرید اخم کرد
تو عقد اخم کرد
تو حنابندون اخم کرد
تو عروسی اخم کرد
تو پاتختی اخم کرد
همش اخم و اخم و اخم!
چشم غره می رفت
بهم محل نمیزاشت!
دلیلش رو نمیدونم که چرا اینقدر از من بدش میاد!
من: اینقدر به دلتون بد راه ندید
شمارو هم مث آرزو و آیدا دوست دارن!
همه چی درست میشه فردا!
فردا که تولدشونه
یه دست و گل بگیرید ببری رفع کدورت ها...و همه چی خوب میشه
حانیه: خدا از دهنت بشنوه جناب راوی
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
@madaahi_99_۲۰۲۲_۰۷_۰۴_۱۴_۳۸_۵۹_۹۲۳.mp3
2.93M
کرم یعنی گذشتی از حرم
#کربلایی_محمدحسین_حدادیان
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
10.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عروس ودامادکارت دعوت فرستادن برای امام رضا(ع) ودعوتش کردن به عروسیشون،حالاببینید #امام_رضا براشون چی کارکرده!
این کلیپ حال دلم رو دگرگون کرد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
21.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠حجت الاسلام والمسلمین رفیعی:
یک حاجت مستجاب از #امام_زمان
#رفیعی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
CQACAgQAAx0CSmRjDAACO6tha9HZe0UiN9BUuJ3bmZb1jLYtCgACxQkAAoICGFMEzorOOK0RwiEE.mp3
2.11M
♨️زنگ در بهشت ذکر #یاعلی است.
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #رفیعی
✦✧✾═✾🌹✾═✾✧✦
🕊اللهم عجل لولیک الفرج بحق مادرت #زهرا
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
30.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶️داستان زیبای #شب_اول_قبر یک جوان و دیدار با امیرالمومنین
حاج آقا #دارستانی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
11.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دجال خیلی وقته #ظهور کرده..
حتما این ۷دقیقه رو تماشاکنید
استاد #عالی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آمریکا پر از بیخانمان شده اما ما مشغول ارسال پول به اوکراینیم
#تمدن_نکبت
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─