اعجاز شهید گمنام
🌷👇🌷👇🌷👇🌷👇🌷🌷👇🌷👇🌷👇
شهید حمیدرضا ملاحسنی
(یکی از شهدای #گمنام مدفون در بوستان نهج البلاغه تهران)
سالها بود خانواده #شهید ملاحسنی منتظر بودند تا عزیزشان از سفر بازگردد. ۲سال پیش برادران شهید تصمیم می گیرند مقبره ای را به صورت نمادین برایی ایشان برپا کنند ولی شهید به خواب برادر میاید و میگوید دست نگه دارید.
بعد از ۲ سال شبی خواهر شهید در خواب میبیند که در منطقه پونک سردار جنگل #تشییع پیکر شهداست و شهید ملا حسنی هم حضور دارد از او میپرسد شما اینجا چه میکنی؟شهید میگوید من آمده ام #شفاعت کنم…
تمام اینها را… سپس میگوید من حتی کسانی که در پیاده رو راه میروند و برای تشییع هم نیامدند هم شفاعت میکنم….
این خواب برای او بسیار عجیب به نظر می رسد.
خواهر شهید همیشه در مناسبت هابه سر مزار شهید #پلارک در بهشت زهرا میرفته است(شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده میشود)
در یکی از روزها بر سر مزار شهید پلارک ،در قاب بالای سر در یک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک میبیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد.
پس ماجرا را از خانواده شهید پلارک جویا میشود خانواده ایشان میفرمایند که شهید پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض #شهادت نائل میشدند بالای سرشان یک ضربدر میزند و معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده..
خواهر شهید ملاحسنی ، شهید پلارک را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم میدهند که به برادرم بگو که یه نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد…
که بعد خواهر شهید خواب میبیندکه شهید میگوید من در بوستان نهج البلاغه در ردیف وسط هستم.
در تاریخ ۱۲ دی سال (۱۳۸۹)هم مراسم تعویض سنگ قبر ایشان انجام شد .
شهید حمیدرضا ملاحسنی در سال ۱۳۴۴ در خانواده ای متدین و #انقلابی در تهران چشم به جهان گشود و تحت تربیت مکتب #عاشورایی امام خمینی (ره) رشد کرد و در سن ۱۷ سالگی عازم مناطق عملیاتی حق علیه باطل شد. وی در #عملیات «والفجر ۴» در حالی که ۱۸ سال از بهار زندگی اش می گذشت به دست دشمن بعثی به #شهادت رسید و پیکر مطهرش مفقود شد.
بنا به اظهار تنها خواهر شهید، مدتی قبل از تدفین شهدای گمنام در این محل، هنگامی که ایشان به زیارت قبور مطهر شهدا در بهشت زهرا (سلام الله علیها) رفته بودند، بر سر مزار شهید «سیداحمد پلارک» حاضر شده و عکس برادرش را به همراه این شهید و چند رزمنده دیگر مشاهد می کند و شهید پلارک را به جده اش حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) قسم می دهند که عنایت بفرمایند خبری از برادر مفقودش برسانند تا خانواده از چشم انتظاری درآیند. چند شب بعد از این توسل، خواهر شهید در رؤیای صادقه مشاهده می کند که شهید حمیدرضا در منطقه پونک با جمعیت زیادی در حال حرکت است، وقتی علت را از ایشان جویا می شود، می گوید «اینها برای تشییع من آمده اند و بنده هم به اذن خداوند همه آنها را شفاعت می کنم».
بر این اساس و طی تحقیقات میدانی از مراجع مربوطه مشخص شد، یکی از شهدای گمنام تدفین شده در بوستان نهج البلاغه با عنوان پیک گروهان شهید باهنر، گردان عمار، لشگر ۲۷محمد رسول الله (صل الله علیه و آله) تحت فرماندهی شهید والامقام محمد ابراهیم همت به همراه پدرش در #جبهه شرکت داشته است، در جریان عملیات «والفجر۴» در منطقه کوهستانی پنجوین عراق، در تاریخ ۱۲ آبان ۶۲ مجروح و به همراه تنی چند از همرزمان به دست نیروهای بعثی افتاده است و طبق اعلام نیروهای اطلاعاتی ایران، بعثی ها مجروحین را به شهادت رسانده و در شهر «سید صادق» عراق به خاک سپرده اند.
در اوایل سال ۱۳۸۹ تعداد ۱۲ شهید معظم در عملیات عمرانی توسعه شهر «سیدصادق» عراق کشف و طی مراسم با شکوهی به جمهوری اسلامی ایران تحویل داده شدند و تعداد ۳ تن از این شهدای عزیز با درخواست شهردار وقت تهران و موافقت ستاد شهدای گمنام کشور با حضور مردم تهران در تاریخ ۱۲ مهر ۸۹ همزمان با سالروز شهادت امام جعفرصادق (ع) در بوستان نهج البلاغه واقع در میدان پونک به خاک سپرده شدند.
شهید بزرگوار پس از آرمیدن در این نقطه، مجدداً طی چند مرحله در رؤیای صادقه به بستگان نسبی (برادر) و سببی (یکی از اقوام) اعلام کرد «من همان شهید قبر وسطی بوستان نهج البلاغه هستم». به این ترتیب صحت تعلق قبر مطهر به شهید بزرگوار «حمیدرضا ملاحسنی» بر اساس تطبیق رویاهای صادقه با اسناد و شواهد موجود اثبات شد.
در روز جمعه ۱۲ آذر ۸۹ این مکان مقدس به قدوم مبارک ولی امر مسلمین حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای (مدظله العالی) متبرک و منوّر شد و معظم له در جریان کرامت و اعلام هویت شهید قرار گرفتند.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌷🌷🌺🌷🌺🌷 السلام علیک یا حسین شهید 🌷🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌺
در زمان #انقلاب من و جمشيد همراه هم بوديم وقتي تصميم گرفت به #جبهه برود، با خوشحالي پذيرفتم و او را با رضايت بدرقه كردم تا اينكه خبر #شهادت او را آوردند، #اشك در چشمانم غلطيد، گويي چشمانم تحمل بي او بودن را نداشتند، از آن روز كار هميشه ام بود دلم مي سوخت كه چرا مثل آن قديمها من با او نبودم تا با هم شهيد شويم، مدتي گذشت.....خيلي دلتنگ او بودم، يك شب عكس او را زير سرم گذاشتم و در حاليكه #گريه مي كردم گفتم:دلم مي خواهد امشب بخوابم بعد تو بيايي و بگوئي آيا موقع #شهيد شدن كسي به تو آب داد؟در همين حين چشمانم به خواب فرو رفت و در عالم رؤيا احساس كردم در يك بيابان هستم ناگهان طوفان شد، در ميان گرد و غبار هوا ديدم جمشيدبه پهلوي راست افتاده و زانو در بغل كرده و از قلبش خون مي چكد، نزديك تر رفتم و تا سر او را در زانو بگيرم، ديدم يك زن چادر مشكي كنار او ايستاد و دستش را در ميان خونهاي قلب او كرد و گفت:«السلام عليك يا حسين شهيد» سپس دستش را در دهان جمشيد برد، من با مشاهده اين صحنه دستم را به خونهاي پسرم زدم و به قلبم ماليدم، در همين لحظه از خواب بيدار شدم، صورتم خيس بود، از آن روز بيماري قلبي من برطرف شد و من ديگر هيچ گاه براي جمشيد گريه نكردم.
راوي : #مادرشهيد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ترمیم انگشتر
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#شهید محمدرضا خانه عنقا انگشتر عقیقی داشت که سال ها مزین انگشتش بود. رکاب #انگشتر در تمرینات نظامی ترک برداشته بود. محمدرضا وقتی در سال 1362 عازم #جبهه بود، انگشتر را به مادرش سپرد و سفارش کرد که از آن خوب نگهداری کند تا پس از بازگشت تعمیرش کند. محمدرضا در عملیات خیبر #مفقودالاثر شد و بعد از آن، این انگشتر مونس و همدم مادر بود تا اینکه شب سه شنبه پانزدهم فروردین1379 شهید با دو نفر از دوستانش را در خواب دیدم. دوستان خود را برای پذیرایی به منزل آورده بود و بعد از پذیرایی و گفت وگو با دوستانش، وقتی داشتند از منزل خارج می شدند، دوستان #شهید به من اشاره کردند و گفتند: حالا که تا اینجا آمدیم لااقل پدرت را از خواب بیدار کن تا تو را ببیند. محمدرضا گفت: نه، به علت علاقه ای که ایشان در بین برادران به من دارد، اگر بیدارش کنم، دیگر نمی گذارد من برگردم. تا بیدار نشده برویم، من آثاری از خودم برایش گذاشتم.
بیدار که شدم، با کسی در مورد این خواب صحبت نکردم، اما دائم چشمم دنبال آثاری از شهید بود که به آن اشاره کرده بود. یک هفته بعد، هفتم #محرم بود. زمانی که #مادر شهید به سراغ انگشتر می رود، متوجه می شود که انگشتر از محل شکستگی به هم متصل شده! بلافاصله مرا خبر کرد و دیدم که انگشتر، کاملاً سالم است.
(انگشتر اکنون در موزة شهدای تهران است.)
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 نذر جالب یک نوجوان برای حضور در #جبهه
#شهید احمد #میر_قیصری
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
26.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از پای چوبه اعدام تا #شهادت در #جبهه...
روایت حاج محمد #احمدیان از حال و هوای متفاوت برخی از #رزمندگان دفاع مقدس
التماس دعا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
@pelak_channelشناسنامه.mp3
زمان:
حجم:
2.22M
بچه کور خوندی؛ عدد رو درست کردی ولی حروف رو درست نکردی 😄
ماجرای طنز و شنیدنی حاج حسین #یکتا از اعزام به #جبهه در دوران نوجوانی را بشنوید.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
گفت: مامان! میذاری من برم #جبهه؟ گفت برو مامان. فدای آقای خمینی بشی. اومد والفجر مقدماتی #شهید شد؛ گفت مامان داداش رفت جبهه شهید شد میذاری منم برم؟ گفت تو هم برو جبهه فدا بشی؛ (ما یه چیزی میگیم تو یه چیزی میشنوی تو هنوز مامان نشدی نمیفهمی) اونم اومد خیبر شهید شد. شوهرش گفت خانم این دو تا بچه رفتن فدای امام شدند میذاری منم برم؟ گفت تو هم برو فدا بشو؛ بِأَبى أَنْتَ وَ أُمّى وَ نَفْسى لَکَ الْوِقاءُ وَالْحِمى یَابْنَ السّادَهِ الْمُقَرَّبینَ. شوهره هم رفت والفجر هشت فاو شهید شد؛ حاج خانم رو فرستادن مکه یه حال و هوایی عوض کنه اونم جزو شهدای مکه شهید شد؛ #شهیدان_تلخابی.
تو هم شهید میشی؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین #یکتا
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
10.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظاتی باشهدا
#جبهه ازتوخونه شروع میشه
#شهید #مدافع_حرم
#حسن_عبدالله زاده
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔸مادر بزرگوار #شهید نقل میکند: روزی برای تمیز کردن اتاق محمدابراهیم به داخل اتاقش رفتم.
#عطر بسیار خوشی به مشامم رسید احساس کردم نور خاصی در اتاق هست؛ محمد بسیار خوشحال بود و حال خاصی داشت..
🌱به او گفتم: مادر، چرا اتاق تو حال دیگری دارد؟ گفت: «چیزی نیست» خیلی اصرار کردم ولی چیزی نمیگفت، پس از کلی خواهش، گفت: به شرطی میگویم که تا زمانی که من زندهام به کسی نگویید!!..
🌸من قول دادم و محمدابراهیم گفت:
«همین الان #حضرت_ولی_عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام) تشریف آورده بود در اتاق من و با هم صحبت کردیم.*
اول خوشحالم که سعادت دیدار مولایم نصیبم شد،
دوم اینکه آقا مرا به عنوان #سرباز اسلام بشارت دادند و سرانجام کارم را #شهادت در راه خدا نوید دادند و من در #جبهه و خط مقدم همچنین صحنههایی را دیدهام♥️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌷خاطراتی از نماز رزمندگان در دفاع مقدس:
#قنوت
بهمن سال 1364 در #جبهه رفت و آمد عجیبی بود، شور و شوق #عملیات در حرکت و سکنات همه هویدا بود. در آموزشها اطاعت پذیری بیش از حد انتظار بود و نیروهایِ آماده برای شرکت در یک عملیات گسترده به #خرمشهر آمده بودند، مجالس روضهخوانی و دعایِ کمیل در محیطی آکنده از صفا و صمیمیت و عرفان برگزار میشد و گاهی یک مجلس دعا چند ساعت طول میکشید. در کنار آن نماز شبها نیز با صفایِ همیشگی خود برگزار میگشت . روز قبل از عملیات، برای کسب اطلاع از خط به پشت بام منزلی که در گردان امام علی (ع) در آن مستقر بود رفتم تا با دوربین از وضعیت خط کسب اطلاع کنم . محمد حسین دهقان بنادکی در حال نماز خواندن و قنوت بود. حدود 2 ساعت منطقه را زیر نظر داشتم و برادر دهقان نیز در این مدت در حال قنوت و راز و نیاز با خدا بود. بعد از نماز به او گفتم بابا چه خبره؟ او جوابی نداد ولی وقتی شب بعد شنیدم دهقان اولین شهید گردان امام علی است جواب سؤال خود را یافتم.
(کتاب نماز شهدا صفحه 25)
#نماز_شب #دفاع_مقدس
#شهید_محمدحسین_دهقان_بنادکی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
2.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات جالب و دیدنی #زن آرپی جی زن
#جبهه
#انقلاب
#حجاب
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✍نامه دردناک #شهید #رستمعلی_آقاباباپور
در هشتمین روز کمین، #گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی رستمعلی و پیشانیش را شکافت.
صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که شهید شد.
ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که رستمعلی نامه داری
فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود ، نوشته بود :
رستمعلی جان، امروز پدر شدی،
وای ببخشید من هول شدم، سلام
عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟
از #جهاد اومده بودن دنبالت، می خوان اخراجت کنن،
خندم گرفته بود.
مگه بهشون نگفتی که #جبهه ای ؟ گفتن بخاطر غیبت اخراج شدی،
مهم نیست، وقتی آمدی دوباره سر زمین ، کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگیمون نمیده،
همون بهتر که اخراجت کنن.
عزیزم زود برگرد، دلم واست تنگ شده...
مدیون چه کسانی هستیم؟!
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─