eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
25.9هزار ویدیو
730 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ارادت به حضرت زهرا(س) شهید زاده به فوق العاده احترام مے گذاشت . یکی از سادات نقل مے ڪرد: «ےڪ بار به سنگر فرماندهے رفتم.محمد نشسته بود.به احترام من از جا بلند شد. گفتم:«ےڪ مرخصے چند ساعته مے خواهم تا به اهواز بروم.» به دلایلے مخالفت ڪرد.اصرار ڪردم اما بے فایده بود در نهایت وقتے ناامید شدم گفتم:«باشد شڪایت شما را مے برم پیش مادرم.» هنوز چند قدمے از چادر دور نشده بودم ڪه پابرهنه به دنبالم دوید! دستم را گرفت و گفت:«اےن چه حرفے بود ڪه زدی؟!بےا این برگه ے مرخصے سفید امضا ڪردم هر چه قدر مے خواهے بنویس.» تا به چهره اش نگاه ڪردم دیدم خیس از است. گفتم:«به خدا شوخے ڪردم منظورے نداشتم و...» اما محمد همچنان اصرار داشت ڪه من حرفم را پس بگیرم! یک سال از این ماجرا گذشت ساعتے قبل از محمد بود. با هم رفتیم تا به ها سر بزنیم گفت:«آن حرف پارسال را پس گرفتی؟!» با تعجب گفتم:«چی؟» گفت:«آن شڪایت و...» گفتم:«تو را به خدا چیزے نگو به خدا شوخے ڪردم.» ساعتے بعد وقتے در سنگر فرماندهے نشسته بود گلوله ے خمپاره به درون سنگر اصابت ڪرد.سرےع به سمت سنگر دویدم.عجےب بود. سه بزرگ خمپاره به او اصابت ڪرده بود.یکی به پهلو یڪے به بازو و دیگرے به سر. ےڪ باره به یاد حرف سال قبل محمد افتادم. او از شهادت خود این گونه گفته بود: من در شهید مے شوم ڪه با رمز یا زهرا(س) باشد و من آن زمان فرمانده گردان یا زهرا(س) باشم. مدتی بعد او تشییع شد و همان گونه ڪه وصیت ڪرده بود سربند (س) به پیشانے او بستیم و در ڪنار دوستانش در شهداے اصفهان آرمید. شهيد محمدرضا تورجي زاده https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️ راز زیارت نامه ⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨ توفيق نصيبم شده بود تا در آبان ماه 1373 در محور طلائيه در كنار بچه هاي شهدا باشم. در همان ايام، مدتي بود كه شهيدي پيدا نشده بود و غم سنگيني بر دلمان نشسته بود، از خودم مي پرسيدم چرا شهدا روي از ما پنهان كرده اند و خود را نشان نمي دهند. از طرفي ديگر نگران بوديم كه مبادا و متعاقب آن آب گرفتگي باعث شود نتوانيم در اين محور كار كنيم. شب، به اتفاق برادر بخشايش و برادرمان پرورش سوره ي واقعه را خوانديم و خوابيديم. صبح روز بعد، پس از اداي نماز، جلو محلي كه براي در نظرگرفته بوديم و (همان جا محل كشف پيكر بسياري از شهدا بود). مشغول خواندن زيارت عاشورا شديم، بغض بر گلوي هر سه نفرمان نشسته بود. پرورش _ كه از محترم است _ با صوتي حزن انگيز و زيبا زيارت عاشورا مي خواند، ما نيز مي نگريستيم، آن هم در مقابل تعدادي از كه داخل چادر معراج جا گرفته بودند. با حس و حالي خاص به پايان رسيد، سوار آمبولانس شديم و به طرف «دژ» حركت كرديم و دقايقي بعد به محل كار رسيديم، اين بار با توكل بر خدا و با روحيه اي بسيار عالي و با نشاطي خاص مشغول كندن زمين شديم، شايد باور نكنيد، اما بيل اول و دوم كه به زمين خورد، فرياد: «الله اكبر الله اكبر شهيد... شهيد...»يكي از بچه ها مرا به خود آورد، سريعاً از پشت دستگاه پايين پريدم و به اتفاق بچه ها با دست، ها را به كناري زديم، شور و هيجان عجيبي به وجود آمده بود، طبق معمول همه به دنبال شهيد بودند، اما هرچه جست وجو كرديم، متأسفانه نشانه اي از پلاك آن شهيد به دست نيامد اما... در عوض يك كتابچه ي ادعيه در كنار آن يافته شد كه روي آن نوشته شده بود «زيارت ». راوي : عدالت از يگان تفحص تيپ 26 انصارالمؤمنين . https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─