#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_سی_یک
(سبحان)
باز شروع یه روز مزخرف و گند دیگه
باز شروع یه روز ی ک با فکر انتقام از هر چی دختره
با کسب اجازه از راوی میخوام براتون داستان واقعی زندگی مو بگم
راوی:فکر کنم ک قبلا برامون گفتید!
اینکه مادرتون رو توی بچگی از دست دست دادید و با نامادری و خاهر ناتنی تون بزرگ شدین
من:نه اقای راوی!چرت بستم!
راوی:ای کلک!حالا تعریف کن ببینم
من:من ی پسر معمولی بودم
تا اینکه توی کلاس زبان با دختری ب نام
اتنا اشنا شدم....من اون زمان اصلا از دخترا و ارتباط دوستانه با اونا خوشم نمی یومد
اتنا تو هر کلاس زبان خودشو به من نزدیک میکرد وزبون میریخت و دلبری میکرد...منم دیگه از تنهایی خسته شده بودم و مقاومتی نکردم......باهاش دوست شدم....چشمامو ک وا کردم دیدم خیلی بهش وابسته شدم...اونم همینطور از خودش نشون میداد.....تا اینکه دلو زدم ب دریا.....با مادر و پدرم حرف زدمورفتیم خاستگاری اتنا وازدواج کردیم
یک سال ک از ازدواج مون ک گذشت
اتنا دختری برام ب دنیا آورد
همه چی داشتیم
ارامش
عشق
پول
رفاه
خوشبختی
همه چی........
با اینکه سن دو تا مون کم بوداماخوب مزه لذت خوب زندگی رو چشیدیم ک البته مث تو این داستان ها و رمان ها زیاد طول نکشید
عشق قدیمی اتنا ینی پسر عموی لعنتی پولدار ش از خارج برگشت و دوباره دل اتنا هوایی شد....ی روز جمعه ک اتنا رفته بود خونه مادرش و من و دخترم سارینا تو خونه تنها بودیم یه اظهاریه دادگاه خانواده برام اومد از تعجب شاخ درآوردم...زنگ زدم
اتنا گوشی برنداشت....البته دیدم قبلش برام ی پیام فرستاده وگفته ک طلاق میخاد و هیچ راه برگشت و برو و بیایی نداره
خیلی دلم شکست
فهمیدم ک اتنا و پسر عموش همو میخاستن
اما عموی اتنا پسرشو مجبور میکنه ک برع خارج برای ادامه تحصیل وکار
بعد از فوت عموی اتنا پسرعموی لعنتی اش از خارج برمیگرده و ب اتنا میگه ک بیا باهم بریم خارج زندگی کنیم
واتنا میگه ک من شوهر وبچه دارم
پسرعمو ی بی غیرتش هم میگه مهم نیس
من هنوز دوست دارم...توفقط برگرد پیش من!!!
اتنا هم شعله ی عشقش فوران میشه و ب زور از من طلاق میگیره و میره خارج
فقط کسیو میخاسته ک بتونه جای اون عشق قدیمی شو پر کنه.....به خاطر همین هم اومده بود سراغ من....حتی گفت ک سارینا رو هم نمیخواد!!!و فقط طلاقشو میخاد.....ازش متنفرم...حیف احساسی ک من پای اون ریختم...کل زندگیمو ریختم ینی!!!حالا سال های زیادی میگذره
سارینا7سالشه.....و کلاس اوله.....
حتما براتون سواله ک چرا من با ارزو دوست شدم و نقش یه ادم عاشقوبازی میکنم....چون ارزو ب اتناشباهت خیلی زیادی داره....هروقت ک قلب ارزو رو شکستم و ترکش کردم احساس میکنم ک از اتنا انتقام گرفتم.....
همه اون حرفایی ک در مورد پدرم و مادرم گفتم دروغ گفتم....مادر من زنده ست.و داره سارینا رو مث دختر خودش بزرگش میکنه.....منم ب ارزو گفتم ک سارینا خاهرمه ن دختر خودم!!! ب همین راحتی
هیچ وقت یادم نمیره ک اتنا با من چکار کرد هیچوقت
میخوام خنک بشم چن ساله دارم آتیش میگیرم! بزودی ک سیرت اصلی مو نشون ارزو دادم اروم میشم...عذاب وجدانمو خفه خفه کردم....البته ک بعضی موقعها حرف میاد و میگه:اون دختره طفل معصوم ارزو مگه چکا کرده؟ تو اگه کینه داری و قصد انتقام داری باید از خود طرف انتقام بگیری
ن از کسی ک شبیه شه
^گوش نمیکنم.....مهم نیس....
اتنا ی جایگزین میخاست برای عشقش
برای سرگرمی ش
منم ی جایگزین میخام هم برای سرگرمی م هم برای انتقامم!
هر چقدرم ک پست باشم پست تر از اتنا نیستم
البته ساخت خونه مون توی کرمان داره تموم میشه
برمیگردم خون اب و اجدادیم
با دخترم سارینا
تنها یادگار پست ترین ادم دنیا اتنا
آقای راوی اینم از داستان واقعی زندگی من
الانم فهمیدیم ک نباید قضاوت کنیم ادمارو
کدوم یک از شما فکر می کردین ک من همچین ادمی باشم.....اره.....ادم بده داستان😏خوب منو ببینید....من اونیم ک انگل جامعه م....من اونیم ک دخترای مردم رو گول میزنم.....بادلشون راحت بازی میکنم.....من اونیم ک نفرین چن تا دختر تا آخر عمرم پشت سرمه.....من همون ادم بدم..... من اونیم ک با همه بازی میکنم
ارزو
سارینا
مادرم پدرم
و حتی خود انگلم!!!!!
اما بدونین تا کسی نخاد من باش بازی نمیکنم....اون مزخرفات در مورد خودم گفتم
بقیه هم چون میخواستن باور کنن باور کردن
حتما من بادلم بازی شده ک دارم با دل کسی بازی میکنم.....گناهشم میره سر همون ک منو زخمی کرده.....صبر کردم....زخمام ک خوب شد.....شروع کردم زخمی کردن بقیه.....این رسم ما ادم بداست!!!!!حالا احساس میکنم چقد از خودم بدم میاد...چقد من کثیفم....
ولی ن....کثیف تر از اونی نیستم ک منو کثیف کرده...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─