eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
23.9هزار ویدیو
701 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
علی از اتاق رفت و همانا دیدم ک جانم میرود به خاطر خودم و خودش نرفتم فرودگاه فقط تا دم در بدرقه اش کردم کاسه گلی سنتی رو پر از اب کردم و داخل سینی ای گذاشتم که داخلش قرآن بود علی سه بار از زیر قرآن رفت و رد شد و دفعه سوم قرآن رو بوسید قرآن رو گذاشتم داخل سینی و بهش خیره شدم علی چادر روی سرم رو مرتب کرد و بعد صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد سینی رو میدم دست علی و وارد اتاق میشم و یوسف ام رو در آغوش میگیرم... پسرمم مثه خودم بیقراره باباشه ~علی از خونه بیرون رفته سینی رو داخل اورده من نفهمیدم سراسیمه به در خونه میرم علی در حال گذاشتن ساک اش توی صندوق عقب تاکسیه چقد بهت لباس نوکری بی بی میاد زندگیم... یوسف رو صاف بغل میکنم و دستشو میارم بالا و تکون میدم و ب معنای بای بای علی میاد سمتمون یوسف رو از بغلم میگیره و در آغوش میگیره... دست یوسف کوچولو ی یک ماهه رو میگیره و میبوسه و میگه:حرم ناموس ما شیعه ست میرم تا از ناموس ام دفاع کنم بابایی...ولی بدون همیشه دوست دارم و حواسم بهت هس...من نیستم مرده خونه تویی ها...هوای عشقه منو داشته باش نزار نبوده منو حس کنه...خودتم مرد باشه و مردونه زندگی کن... پیشونیه یوسف رو میبوسه و دوباره میدتش به من... یوسفم که تو بغله باباش رفت اروم شد و خوابید... خدایا دله منم اروم کن که از نبوده علی نابود نشه و اروم باشه... علی: سعی میکنم از جبهه بهت زنگ بزنم...اخبارو زیاد نگاه نکن و نگرانه من نشو... بادمجون بم آفت نداره... منم از اخر بیخ ریشه خودتم😆 من: دیگه خوابم نمیبره شبا؟ علی: چرا من: چون دیگه صدای نفسات نیس که لالایی شه برام و آرومم کنه... علی: یوسفم هس...بهش گفتم من نیستم هواتو داشته باشه... تو هم انقد ناراحتی نکن دیگه...بخند بزا خندتو ببینم و اروم شم... مثه قبله ازدواجمون که هی منه طفلکو اذیت میکردی... و بعدش بلند بلند میخندیدی و حواست نبود دله من داره میمیره واسه خنده هات... _ ای شیطون نگفته بودی اینارو علی: خیلی چیزای دیگه هم هس که باید بگم بهت... پس باید برگردم و خودم برات تعریف کنم... _ همیشه منتظرت میمونم...باور دارم برمیگردی... مامان جون کاسه آب تو دستشه...اونم مثه من نمیره فرودگاه...علی اینطوری خواست... همه دمه دریم و من خیره به علی که داره میره سمت ماشین... بغض داره خفم میکنه...دیگه تحمله دیدنشو ندارم...ینی آقای خوشتیپ و مهربونه من داره میره... دلم طاقت نمیاره و پا تند میکنم و میخام به سمته خونه برگردم و برم تو اتاقم و زار بزنم برای تنهاییم... همینکه میخام برم سمته در صدای دلیله زندگیم رو میشنوم... علی: خیلی خیلی مراقبش باش♡ برمیگردم و به چهره ی خندونه علی نگا میکنم... و اروم میگم... منم خیلی خیلی دوست دارم... اخه این رمزمون بود...علی میگف خجالت میکشه وقتی زنگ بزنه بهم جلو رفیقاش بهم بگه دوستم داره..قرار شد بجاش اینو بگیم.. "مراقبش باش" https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─