eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
23.8هزار ویدیو
696 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی سرهنگ مستقیم و غیر مستقیم میگفت که تو برای حفظ جون و جوونی من تنها رفتی اتریش توی دلم عروسی بپاشد خیلی خوشحال بودم که تو با اونی ک پنج سال پیش نشون دادی فرق داشتی خوشحال بودم چون تویی همه زندگیم بودی اونطور نبودی که من پنج سال فکرشو میکردم ظواهر رو عادی نشون دادم ولی خدا میدونست و دلم..... اومدی باز توجیح کردی که چرا رفتی اتریش و منو تنها گذاشتی و من جوری نشون دادم ک برام مهم نیست و از کافه زدم بیرون و تو اومدی دنبالم و صدام زدی بعد از پنج سال بهم گفتی امیر..... ناخود آگاه یه لبخند اومد روی لبام ولی باز ب خودم اومدم و خودمو باز تبدیل کردم ب همون امیر سنگی چشمامو از هر حسی ب تو خالی کردم و اومدی جلو و چشمامو دیدی و فکر کردی ک دیگه دوست ندارم... و حرفتو نزدی من رفتم خونه اونروز حرفای سرهنگ توی ذهنم بالا پایین میشد خداروشکر کردم ک آرزو نیست ک منو با اون حال ببینه خونه رو تاریک کردم و اهنگ رو پلی کردم: میگن هیچ عشقی تو دنیا مثله عشقه اولین نیست میگذره یه عمری اما از خیالت رفتنی نیست داغه عشقه هیچکی مثله اونکه پس میزنتت نیست هیچکسی هم قدمت نیست چقده تنهاشی وقتی هیچکسی هم قدمت نیست چقده سخته بدونی اونکه میخوایش نمیمونه که دلش یه جایه دیگست و همه وجودش ماله اونه چقده برای اونکه جون میدی غریبه باشی بگی میخوام با تو باشم بگه میخوام که نباشی ~قلبم گفت:دیدی آقا امیر...نتونستی نتونستی فراموشش کنی یادته؟پنج سال پیش تو اونو در من کشتی همون جا دفن اش کردی و شدی امیر سنگی! حالا دیدی چطوری مرده زنده شد؟ فهمیدی هر چقدرم ک بگذره نمی تونی عشق اول رو فراموش کنی گفتم نمیتونی من:تا دیدمش چنان ولوله ای در من ب پا شد......انگار همون لحظه بخشیدمش ک این همه سال نبوده... منطق ذهنم:من ب این جور چیزا کار ندارم اون باید بابت کاری ک با ما کرده تنبیه بشه من:اون رفته بود و بمن نگفته بود ک جون من و جوونی م از دست نره! چرا باید تنبیهش کنم؟ منطق ذهنم:از کجا معلوم ک تو رو دوست داره؟ من:نمیدونم ب حس و عشقش نسبت ب خودم شک دارم ولی از خودم ک مطمئنم! دیگه نمیخوام از دستش بدم بزور هم ک شده باهاش ازدواج میکنم وقتی ک بعد پنج سال دیدمش ظاهرم همون امیر سنگی بود ولی توی دلم زنده شد قلبم شروع کرد تالاب و تولوپ زدن دستمو گذاشتم روی قلبم تاکمی اروم بگیره دست خودم نبود پنج سال من امیر سنگی سفت و سخت بودم و انگار که همه حسی از اونو درونم کشتم! اما اینا همش انگاره......انگارِ و انکار چرا انکار کنم ک دوسش دارم؟ بعد این همه مشکل بعد7سال عاشقی و در ب دری اولش ک خوب بود روزای کاری م سر کارم میدیدمش خب همکارم بود! بعضی روزا باید در مورد کار و پروژه ها حرف میزدیم میرفتیم کافه ای یا رستورانی سرهنگ هم میومد سعی کردم خودمو بش نزدیک کنم و بفهمونم ک چ حسی، احساسی بش دارم اونم همینطور میخواستم این موضوع رو با سرهنگ در میون بزارم ک خوردیم ب قضیه معین و ورود اجباری اش توی زندگی ش سر قضیه معین هیچ کس ب اندازه حانیه زجر نکشید بعد از اعدام معین هم مریضی اش حتی تا مرز مرگ هم رفت اونم جلوی چشمای من خط ضربان قلبش صاف شده بود خیلی وحشتناک بود اونقدر اون لحظه ها عربده کشیده بودم ک تا دو روز گلوم درد میکرد! بعدش هم بهش پیشنهاد کردم بیاد با هم زندگی کنیم و اون قبول نکرد و منو پس زد و رفت اتریش من هنوزم دوسش دارم تو این پنج سال فقط بهش فکر میکردم ظاهرم رو تونستم عوض کنم ولی باطن ام رو نه... ولی مغزم راس میگفت مگه میشه عشق اول رو فراموش کرد مگه میشه دلیل نفس هامو فراموش کنم؟ هر صبحی ک بیدار میشدم ب یادت بودم خیلی برام سخت بود تو این پنج سال دیگه نمیخواستم بهت فکر کنم بخاطر همین خودمو غرق کار کردم و شدم ی پلیس قهار و قوی ولی بیا درون ام رو ببین بعد رفتنت دلم ویرون شد من با شخصیت جدیدم (امیر سنگی) از سنگ دلم رو ساختم و نزاشتم کسی باز واردش بشه اونروز با دیدنت توی کافه همه دیواره های سنگی توی دلم فرو ریخت ولی این همه سال گذاشتی و منو رفتی اصلا بهم دروغ گفتی نظرمو نپرسیدی جای من تصمیم گرفتی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─