#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_یازده
لباسمو از دستای خانم عطایی آزاد کردم و همراهش دویدم و فرار کردم...
اون سگِ دو برابر سگ های معمولی بود
پارس هم میکرد و دنبال ما میدوید
همونطور ک میدویدیم خانم عطایی گفت:راستشو بگو
من:راست چیو
خانم عطایی:روزی چن تا دمبل زدی ک این عضله هات اینجور دخترکُش شده...
من:خدایاااا استغفرالله...تموم اش کنید خواهرم...
خانم عطایی:وای مامان جونم...واییی سگ...
~رسیدم ب ی درخت و ازش رفتم بالا
خانم عطایی هم نمیتونست بیاد بالا
تا پنج دقیقه دور اون درخت ک من ازش بالا رفته بودم دور میچرخید و سگ هم ب دنبالش و فحش میداد...
خنده م گرفته بود
حقش بود
ولی دلم براش سوخت
~نمیدونم از این همه سر و صدا چرا کسی بیدار نشده ب داد مون برسه...
خانم عطایی از دور چرخیدن دور درخت دست برداشت و راهشو کج کرد دوید رفت
سگ هم ب دنبالش
از درخت اومدم پایین
نرفتم کمکش...از دور دیدم جفتِ سگِ اومده وسطای پادگان
اون سگ سیاه گنده هه هم رفت طرفش و باهم رفتن اونطرف پادگان...
خانم عطایی از دور فریاد زد:دارم برات علی...حالا دم در میاری؟دمت رو قیچی میکنم
من:به من نگید علی
من آقای رضایی ام خواهرم
هر کار دوست دارید بکنید
خانم عطایی:هوی لعنتی خوشتیپ علی جون شب بخییییییییییر گوووود نااااایت
عجقولی...
من:حد و حدودتون رو بدونید
میرم همه چی رو به امیر اقا میگم
خانم عطایی:دلت میاد این کارو بکنی جیگر؟
^باز عرق شرمساری روی پیشونی م ظاهر شد
عرق ام رو پاک کردم و رفتم طرف خوابگاه
(ارزو)
اوخی
بوی دماغ سوخته میاد
از اون دور هم معلوم بود که باز خجالت کشید بگردممممم
میرم سمت خوابگاه و سعی میکنم ک بخوابم
ولی یاد خواب بدم می افتم
من توی جاده تمام نشدنی داشتم میدویدم
و همش سراب امیر رو میدیدم
ک مشکی پوشیده
و همش منو صدا میزنه و ناراحته
کابوس وحشتناکی بود...خیلی سخت بود برام ناراحتی داداشم رو ببینم
علی رو اذیت میکنم تا روحیه ام عوض بشه
حال میده
من ناخودآگاه میخوام بیشتر باهاش حرف بزنم و بیشتر ازش حرف بکشم بیرون
بیشتر بشناسمش!
حالا ارزو غصه نخور 3روز دیگه مونده!!!!
خخخ
خدایا میدونی که زندگی م واقعا عوض شد
اعتقادات ام همه چی تقریبا
دیدم نسبت ب گذشته
هرکی بفهمه ببینه میخنده و باور نمیکنه، خدا خواست ک منو وارد بهشت خودش بکنه یهویی
اگه خدا بخواد همه چی ممکنه
من عئض شدم و توبه کردم
ولی این زاتِ خرابم ک عوض نشده...
خدایا توی درون این بشر چی گذاشتی ک جذبش شدم
جای برادری کیس خوبیه
استغفرالله خدایا چی دارم میگم عه
وای میبینی
گفتم استغفرالله...مث علی
کمال همنشینی در من اثر کرد اخجون😜
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─