eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
26هزار ویدیو
730 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
امیر رفت به باجه بلیط و بلیط اصلی حانیه رو گرفت و باشناسنامه و بلیط حانیه برگشت و کنار حانیه نشست و شناسنامه حانیه رو باز کرد و گفت: آرزو داشتم وقتی که لای این شناسنامه رو باز میکنم اسممو توی صفحه دومش ببینم! میبینی که صفحه دومش خالیه! حانیه شناسنامه اش را محکم از دست امیر کشید و به رو به رویش خیره شد... امیر:چرا نگاهم نمیکنی؟ فکر میکردم معتاد این یه جفت چشم یشمی هستی حانیه: معتاد بودم.... حالا نیستم من چشماتو ترک کردم شاید از همون لحظه ای که چشمام به خاطرت پر اشک شد تو اون روز سرد لعنتی برفی! امیر:نگاهم کن... من هنوز معتادشونم حانیه:ترک کنی راحت تری برام سخته نگاه کنم چشمایی که برام تهوع میاره امیر:اینا حرف دلت نیست دروغ نگو بجاش نگاهم کن....بزار غرق نگاهت شم حانیه: جوری ترک کردم که دیگه هیچ بازگشتی وجود نداره شاید دیر شده باشه ولی خراب شد تصویرت خوشحالم که دارم از آدم مغروری مثل تو جدا میشم امیر:برای آخرین بار...نگاهم کن عشقم حانیه دوچشمان همانند دریا اش را به امیر دوخت که این همراه شد با لبخند ظاهری امیر و همچنین از ته اعماق وجود سوختن وی امیر:تو با امدن بهار رفتی و من زمستانی ترین بهار را تجربه کردم حانیه خندید وگفت:تاباشه ازین تجربه ها....من که راضیم امیر برگه ای را از جیبش درآورد وگفت:این همون شعریه که اون روز سرد برفی میخواستم تو کافه برات بخونم نشد نزاشتی خودم گفتمش نت های گیتارشم ساختم با منگنه به متنش وصل کردم خوشحال میشم بخونی حانیه برگه را از امیر گرفت و نگاهی انداخت و گفت:دورم کن... امیر:اسمش رو دوست دارم حانیه:منم همینطور ولی شاعرش از چشمم افتاده امیر: شرمنده تم! چشمات تو رو لو داد قبلا اینطور نبود هرچقدر که دروغ میگفتی و حیله میبستی کسی نمیفهمید اما من امیرم! تو رو خوب میشناسم منو پس نزن هنوز هم دیر نشده میتونم باهات بیام بشم غم خارت مونس ات همه کست حانیه حانیه:امیر اون حانیه ای که عاشقت بود دیوونه بار همراه معین خاک شد مُرد فهمیدی؟ این خانم حاتمی هست که داره میره نه حانیه! میشه که دیگه صدات رو نشنوم؟ امیر هم سکوت کرد هم بغض ~پرواز شماره 577 به مقصد اتریش در حال حرکت است از مسافران تقاضا میشود سریعتر خود را به هواپیما برسانید ^حانیه بلند شد وکمی خم شد و دسته چمدانش را گرفت امیر محکم بازوی حانیه راگرفت و فشار داد وبا حرص و عصبانیت و کمی بغض گفت: نرو لعنتی من بی تو نمیتونم زندگی کنم نرو وطن فروش خارج ندیده بدبخت....دروغگو حانیه:اگه همین الان بازومو ول نکنی یه حرکت دفاع شخصی میرم تا عمر داری نتونی روی پاهات وایسی ولم کن تو متوجه نیستی چقد احمق بودم که اون روز بهت گفتم دوست دارم و عاشقتم من چقدر دیونه بودم که تو رو به معین ترجیح میدادم معین خلافکار بود اما صد بعض تو بود ی مشت خاک معین رو به هزار تای تو نمیدم امیر بازوی حانیه را رها کرد و حانیه چمدانش را برداشت و به سمت ورودی راه افتاد امیر هم پشت سرش امیر توی دل پر غمش گفت:وقتی که او رفت من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.... چرا این همه یهو بد شدی زندگی ام؟ لعنتی بی همه چیز من..... یه بار دیگه برگرد... نگاهت کنم😔 حانیه برگشت و لبخند زد و گفت:این دفعه دیگه خداحافظ برای همیشه خوشبخت بشی آقای عطایی! امیر گفت:هه... امیدوارم یه شوهر خوب خارجی برات پیدا بشه و تو عقده ای از دنیا نری حالا هم هری تو لیاقت منو نداشتی از خدا میخام که جوابتو بده دل شکستن خیلی عواقب داره حانی خانم تو هم منو شکستی هم معین رو نرو وایسا حرف اخرم رو هم بگم خدانگهدارت حانیه خانوم امیدوارم خوشبخت شی اما بدون هیچکی نمیتونه به اندازه ی من عاشقت باشه...اونی که ضرر کرده تویی که مَنیو از دست دادی که عاشقت بوده...یه روزی حسرت اینو میخوری که چرا دلمو شکستیو رفتی و منو انتخاب نکردی و اونموقع است که پشیمونیو میخای برگردی ولی...ولی من دیگه امیر قبل نیستم به ولای علی اگه الان بری این امیر روبروت میمیره... و توی دلش گفت :خدانگهدارت باشه جانا😔 و حانیه خیلی آرام گفت:متاسفم امیرم... ~انقدر ارام گفت که امیر شنید ولی شک کرد که آیا درست شنیده یا توهم زده حانیه با سکوتی که بر زبان داشت چمدان خود را برداشت و امیر و دلش را ترک کرد ورفت و امیر تماشا گر حانیه بود وقتی که او بر روی پله برقی فرودگاه ایستاد و هر لحظه از امیر دور تر میشد هواپیمای حانیه از آسمان تهران به مقصد اتریش پرواز کرد https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─