eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
26هزار ویدیو
730 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
اومدم از اتاق سبحان بیرون اتنا رو دیدم و ازش پرسیدم ک این دختره کیه که شبیه میمونه و در حد انفجار ارایش کرده ؟ خندش گرفت و درست جوابمو نداد خلاصه میگم رفتیم پارک جلو بیمارستان اتنا:معرفی میکنم...فرناز هستن دوست سبحان!!! من:که اینطور...پس سرم هوو هم بوده اتنا:ازین سبحان دوروی پدرسوخته هیچ چیز بعید نی ~فرناز رفته بود داخل سرویس بهداشتی پارک و صورتش رو شسته بود و داشت طرف ما میومدکه یواشکی در گوش فرناز گفتم:این مرد افغانیه که داره میاد سمت ما همون فرنازه؟ اتنا:اره...لامصب اصلا ازین رو ب این رو شد ارایشش رو شست😑 فرناز اومد کنارمون رو نیمکت نشست و یهویی شد ک گوشی اتنا زنگ خورد: _الو سلام بله بفرمایید طرف:........ اتنا:جان مادر....عزیزم....سارینای مادر...جانم عزیزم...جان طرف:........ اتنا:بله چشم بله که میام دختر قشنگم تکالیفت رو نوشتی؟ میخام یه 20گنده از معلمت بگیری عشقم حرف مامانجونو گوش کن ظهر میبرمت رستوران ها... دختر خوبی باشی میخام طرف:....... اتنا:قربونت برم فدات شم کاری نداری مامانم؟ طرف:......... اتنا:خدافظ گلم... من:کی بود؟ اتنا:دختر سبحان و من بود....سارینا فرناز باز زد زیر گریه گفت:سبحان گفته بود ک سارینا خاهرشه😒😭نه دخترش ~از کیفم دستمال دادم به فرناز با ممنونی دستمالو ازم گرفت و اشکاشو پاک کرد و فین اش رو محکم گرفت😒🤢 من:خب اتنا چرا میخاستی با جفتمون حرف بزنی چیزی میخواستی بگی اتنا:اره گفتم باید اینا رو بدونید شاید حق تون این باشه اولش از یه سوال از هر دو تون شروع میکنم فرناز و آرزو شما چقد سبحانو دوست داشتید من و فرناز با هم:خیلی بعد به جون هم افتادیم تا موی جلو صورت همو بکشیم😂 راوی:میگن اگه دو تا دختر مجرد با هم هماهنگ یه حرفی رو بزنن اگه موی جلو صورت همو بکشن شوهرشون خوشگل میشع☺😂 اتنا:خب حالا شما ک اینقد سبحان رو دوست داشتید قرار ازدواج هم ک ب هر دو تون داده بوده... من و فرناز تایید کردیم اتنا:سبحان الان قطع نخاع شده و خیلی از اختیاراتش رو مث کنترل ادرار و نشستن و ایستادن و راه رفتن رو از دست داده بیایید زنش بشید و ازش مراقبت کنید عشقتون رو نشون بدید مگه عاشقش نبودید من:مادر و پدر سبحان کور شن گل پسرشون ک با دل ما بازی کرده رو جمع و جور کنن... فرناز تایید کرد اتنا پوزخندی زد و گفت:میدونستم شونه خالی میکنید😏 اتنا بلند شد کیفش رو روی شونه اش مرتب کرد وگفت:من دارم سارینا رو میبرم خارج خونه ی کرمانشاه سبحان رو فروختن و خرج سبحان کردن سبحان تا آخر عمرش رو تخت باید بمونه هیچ وقت دیگه نمیتونه روی پاهاش بایسته روز بخیر..... ورفت......... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─