eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
30.3هزار عکس
25.8هزار ویدیو
729 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
لبیک یا خامنه ای: (همانطوریکه پیش بینی می شد؛در روز (۹۹/۹/۲۷)آقای رئیس جمهور به شروط ذکر شده در فرمایشات رهبری معظم اشاره نکردند وفقط از بابت این بخش ازبیانات (واقعاً اگر بتوانیم تحریم را رفع کنیم، یک ساعت هم نباید تأخیر کنیم)؛ از معظم له تشکر کردند ‼️. ⁉️ شرط ها چه بود ؟!!! 👈پیشنهاد می گردد با تماس بگیریم که چرا باید یک عالی رتبه بیانات مقام معظم رهبری را به صورت ناقص منعکس نماید و اینکه صدا وسیما با دعوت کارشناسان نخبه ،شرط های معظم له را برای مردم تشریح نمایند!! ⁉️ روش درست ؟!! ⁉️ روش عاقلانه ؟!! ⁉️روش اسلامی و ایرانی؟!! ⁉️روش عزّتمندانه ؟!! 🔥که تحریف خطرناک از تحریم است و بعضی قصد تحریف دارند 🔥 👈پیگیری تاحصول نتیجه ازطریق تماس با👇 ☎️صدا وسیما جهت روشنگری واطلاع رسانی _ 162 ‌ 🌸مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر؛حامی تشکلهای مردمی ولایتمدارامربه معروف ونهی از منکر https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📍«محمدعلی موسی‌‌پور» سریال گاندو۲ کیست؟! 🔹 فصل دوم سریال گاندو روایتی حول محور نفوذ و حضور افراد دو تابعیتی در وزارت خارجه و تیم مذاکرات هسته‌ای می‌باشد. 🔸در گاندو۲ فردی دو تابعیتی به نام موسی‌پور با نقش‌آفرینی شهرام قائدی به تصویر کشیده می‌شود که با سیستم اطلاعاتی انگلیس(MI6) ارتباط دارد. 🔹 موسی‌پور با همکاری دستگاه‌ جاسوسی انگلیس، قصد نفوذ در سرویس اطلاعاتی کشور و همچنین جاسوسی در مذاکرات هسته ای را دارد. 🔸 موسی‌پور سریال گاندو۲ همان ، از مشاوران محمدجواد ظریف و یکی از افراد دو تابعیتی تیم مذاکرات هسته‌ای می‌باشد. 🔹 شعبانی کارآموز سابق شورای ملی ایرانیان آمریکا یا در سال ۲۰۰۷ (۱۳۸۶) است. او همان سال به سفر کرد و با نهادها و افراد بسیاری از جمله مئیر جاودانفر دیدار کرد. 🔸 وی ۱۳۹۰ به ایران برگشت و «برغم سفر به اسراییل و کار در نایاک» کارمند در و نشریه انگلیسی مرکز تحقیقات شد!!! 🔹 شعبانی در مذاکرات هسته‌ای نقش رسانه ای و اطلاع رسانی تیم مذاکرات را برعهده داشته و در زمان مذاکرات هسته‌ای نیز از برجام در رسانه‌های‌ غربی دفاع می‌کرد. 🔸 به گفته جواد کریمی قدوسی، نماینده مشهد در مجلس، شعبانی در طول مذاکرات هسته‌ای جریان رسانه ای داخل و دیگر کشورها را هماهنگ می کرده و هم اکنون است. 🔹 شعبانی اکنون ساکن می‌باشد.
پسر جوانی کنار مزاری نشسته بود و تو حال خودش بود...😭✨ مزار داییم نزدیکش بود،نمیخواستم بخاطر من حسش بهم بریزه.از همونجا به داییم سلام کردم و فاتحه خوندم و برگشتم برم که کسی صدام کرد: _خانم روشن برگشتم سمت صدا.امین بود.با دستی که به گردنش آویزون بود و یه عصا.سرش پایین بود.گفت: _سلام -سلام...حالتون خوبه؟ -خداروشکر -ان شاءالله خدا سلامتی بده...خداحافظ. برگشتم که برم،دوباره صدام کرد.برگشتم سمتش.گفت: _برادرتون به سلامت برگشتن؟ -بله.خداروشکر.سه روز پیش برگشتن. -نمیدونستم برادر شما هم میخوان برن سوریه.ایشون گروه ما بودن. تعجب کردم...😟 من فکر میکردم محمد فقط یه پاسدار معمولی باشه.گفتم: _مزاحمتون نمیشم.خداحافظ برگشتم و از اونجا رفتم. سه ماه بعد مامانم گفت: _یه خاستگار جدید اومده برات.نظرت چیه؟😊 -نظر منکه برای شما مهم نیست.همیشه خودتون قرار میذاشتین دیگه.حالا چی شده؟😅 -این یکی با محمد حرف زده.محمد گفت نظرتو بپرسم.😊 -حالا کی هست؟🤔 -داداش حانیه. چشمهام از تعجب گرد شد.😳داشتم شاخ در میاوردم.گفتم: _حانیه؟!!!حانیه مهدی نژاد؟!دوستم؟!!!😳😳 مامان بالبخند گفت: _بعله.حالا چی دستور میفرمایید؟😊 یه کم فکر کردم.گفتم: _نمیدونم....چی بگم...غافلگیر شدم.🙈 مامان خنده ای کرد و گفت: _مبارکه.😁 گفتم: _چی چی رو مبارکه؟!!!😬🙈 -به محمد میگم یه قراری بذاره بیان خاستگاری.😊 -مامان! منکه نگفتم بیان.😬 -پاشو خودتو جمع کن.همین الان که قرار عقد نذاشتیم اینجوری هول کردی.😁 برای یک هفته بعد قرار گذاشته بودن.یک شب که محمد و خانواده ش اومده بودن خونه ی ما صحبت امین شد... همه نشسته بودیم.دیدم فرصت خوبیه از محمد پرسیدم: _آقای رضاپور اگه بخوان میتونن دوباره برن سوریه؟ -آره. -زمانش براشون تعیین شده ست یا هر وقت خودشون بخوان میتونن برن؟ -هروقت اعلام آمادگی کنه براش برنامه ریزی میشه.الان هم داره کلاسهای مختلف اعزام رو شرکت میکنه. -بازهم با گروه شما میرن؟😊 -از ناحیه ی ما اعزام میشه ولی ممکنه با من نباشه.😊 بابا گفت:_با سوریه رفتنش مشکلی نداری؟ -نه. محمد گفت: _زهرا،امین پسر خوبیه.اونقدر خوبه که حیفه غیر از شهادت از دنیا بره...روراست بهت بگم..(شمرده گفت) امین... موندنی... نیست....یقینا شهید ...میشه.😞🕊 ته دلم خالی شد... گرچه خودمم میدونستم ولی شنیدنش مخصوصا از محمد سخت تر بود. محمد گفت: _اگه بهش بله بگی باید آمادگی هرچیزی رو داشته باشی.زخمی شدن،😔قطع عضو، 😒اسارت،بی خبری حتی شهادت. یعنی تو اوج جوانی ممکنه تنها بشی...در موردش خوب فکرکن.اگه قبول کردی نباید دیگه حتی بهش اعتراض کنی... متوجه شدی؟😒👣🌷 منتظر جواب بود... به مامان نگاه کردم،غم عجیبی تو چهره ش بود.👀به بابا نگاه کردم،با نگاهش بهم فهموند هرتصمیمی بگیرم ازم حمایت میکنه،مثل همیشه.👀☝️ به مریم نگاه کردم،رنج کشیده بود ولی پشیمون نبود.👀💖 به محمد نگاه کردم،با نگرانی نگاهم میکرد.😥گفت: _حتی اگه شک داری که بتونی تحمل کنی،قبول نکن.همین الان بگو نه.😒🌷 چشمهای محمد نگرانی عجیبی داشت، دوست داشت قبول نکنم.سرمو انداختم پایین و گفتم: _هربار که شما میری تا برگردی بابا بیشتر موهاش سفید میشه،😞مامان شکسته تر میشه،😞زنت هزار بار پیرتر میشه.😞منم نه روزی هزار بار،هر ساعت هزار بار میمیرم و زنده میشم.😞میدونم اگه با آقای رضاپور ازدواج کنم تمام این سختی ها دو برابر میشه،برای همه مون.برای بابا،مامان،حتی مریم هم غصه ی منو میخوره،حتی خودت داداش.گرچه واقعا دلم نمیخواد رنج هاتون رو بیشتر کنم، واقعا دلم نمیخواد غصه ی منم داشته باشین ولی اگه..😒 نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _ولی اگه از همه لحاظ تأییدشون کردید، من نمیخوام فقط بخاطر این موضوع بهشون جواب رد بدم...🙈 همه ساکت بودن.محمد گفت: _مطمئنی؟؟😒 جو خیلی سنگین بود.فکری به سرم زد....😅 ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2