🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_128
فردا صبح پیکر رسول به وطن بر می گشت...
علیرضا این چند روز در گیر مراسمات بود...یک حال و هوای خاصی داشت. ناراحت نبود.... نه!!
شب ها تو نماز شب فقط گریه می کرد....فکر می کرد من خوابم
اما من هم زیر پتو با گریه هاش گریه می کردم.
همش حس می کردم رسول جلوش نشسته و علیرضا داره باهاش صحبت می کنه....سجده های طولانی که داشت.
نمی دونستم چرا حالش اینجور شده.
فقط براش دعا می کردم...
حتی وقت هایی که با مامان می رفتیم سیسمونی بخریم...علیرضا از ماشین پیاده نمی شد.
من هم خیلی اصرار نمی کردم.
پیکر رسول رو تو حرم حضرت معصومه (س) طواف دادند....همراه رسول پیکر چند شهید دیگه هم بود....بعضی هاشون همسر داشتند و بعضی حتی فرزند.
بچه های کوچیکی که میزاشتن روی تابوت پدر
درد داشت!!
خیلی درد داشت وقتی دست به سر و صورت پدرشون می کشیدند.
خیلی درد داشت وقتی دختر چهار ماهه که تازه کلمه ی بابا را یاد گرفته....پدرش رو صدا بزنه و کسی جواب اش رو نده
بگه جانِ بابا....عمرِ بابا...دختر قشنگ من
براش شعر یک دختر دارم شاه نداره رو بخونه....دختر ناز کنه و موهای خرگوشی بسته شده اش رو تو دست بچرخونه.
نمی دونستم چطور می تونند صبوری کنن....وقتی همسر شهید گفت فدایِ آرامش مردم کشورم.
آرامش من....
آرامش این مردم...
راست می گفت.
،،،،،
"علیرضا"
رسول شهید شد
یاد روزایی میوفتم که سر کارش میزاشتم میگفتم
_اقا رسول شهید نمیشی هنوز پات گیره من می دونم
خنده ای می کرد و می گفت :
+حالا هی تو بگو ، مثلا رفیقی علی....تو بگو میشم خدا به دلت نگاه کنه
با صدایِ عماد از فکر بیرون اومدم
+سید رسول رو آوردن
از جام بلند شدم و سمت اش رفتم....برم تا اولین تفر باشم که زیر پیکرش رو میگیره
برم بهش بگم خدا قوت رفیق
رسیدی به آرزوت ها ؟
روی منِ رو سیاه کم می کنی؟
نامردی رسول...نامرد
آخه بدون من!!!!
مبارکته رفیق
از خدا بخواه حاجت منم بده
شهادتت مبارک مرد غیرت
،،،،،
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─