eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
23.8هزار ویدیو
699 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 چند لحظه سکوت شد...تعجب کردم...سرم رو آوردم بالا تا ببینم چی شده که دیدم ساجده با لبخند کم رنگی به پایین نگاه می کنه. از لبخند اون....لب های منم به لبخند باز شد. آقا صادق حرفش رو دوباره تکرار کرد که ساجده از جاش بلند شد و بدون توجه به من راهی حیاط شد. خنده ام رو جمع کردم و بااجازه ای گفتم و رفتم سمت حیاط. ،،،،،،، رو به روی همدیگه نشستیم... نفسی بیرون دادم گفتم : _ساجده خانم اگر حرفی هست در خدمتم صدایی صاف کرد گفت: +خب....خب اول اینکه واقعا فکر میکنید ما بدرد هم میخوریم؟ _بله،وقتی پا پیش گذاشتم یعنی به این نتیجه رسیدم +آخه ما شبیه هم نیستیم...شما خیلی.... . چشم هام رو ریز کردم و گفتم: _خیلی چی ؟ +هیچی _خب بگید! سرش رو بالا آورد و پشت سرهم گفت: +خب مثلا...شما خیلی مذهبی هستیدشاید هم خشکِ مذهبی....مثلا من اصلا ندیدم شما تا حالا بخندین...همش اخم دارید...انگار فقط اخم کردن بلدید...از منم بدتون میاد...به احتمال زیاد از اون هایی هم هستید که همسرشون رو محدود می کنه...اصلا نماز قضا دارید!! چشمام از این گرد تر نمی شد...سبحان الله...همینجور رگباری پشتِ هم می گفت و من متعجب تر می شدم‌. _شما دیدگاه غلطی نسبت به من دارید...باید به شما بگم که ، اصلا حرفایی که در مورد من زدید واقعیت ندارن... من فقط برای اعتقاداتم ارزش قائل ام و تمام تلاش ام رو می کنم که در مسیر خدا باشم و خدایی نکرده به راه خطا نرم...در مورد اون پیش بینی که در مورد زنِ زندگی من کردید، که بنده همسرم رو محدود می کنم...اینطور نیست من دوست دارم که همسرم آدم اجتماعی باشه و تو جامعه هم فعالیت کنه.. سرش رو پایین انداخت و به آرومی واقعنی گفت... +خب...شما با نوع پوشش من مشکل ندارید!؟؟...یا اخلاق و نوع رفتارم لبخند محوی می زنم و خودم رو جلوتر می کشم‌‌‌. _مشکلات قابل حل هستن...درسته شاید من از بعضی رفتار ها و پوشش شما ناراضی باشم اما انسان ها با ازدواج همدیگه رو میسازن...زن و مرد مکمل هم هستند..به همدیگه کمک می کنند تا به کمال برسند. چند لحظه حرفی نمی زنیم که ساجده رو به من میگه: +من باید بیشتر با شما آشنا بشم....چون شما هم گفتید دیدگاه من نسبت به شما غلطه...خب این یعنی من شناخت کافی از شما ندارم...به نظرم زمان میخواد +بهتره این مسئله رو پیش بزرگتر ها بیان کنیم....قطعا راهکار دارن برای آشنایی بیشتر. _درسته...خب پس بریم داخل نفس عمیقی کشیدمو بلند شدم....ساجده رو جلوتر فرستادم و خودم هم پشت سرش‌. "ساجده" جلوتر از علیرضا به داخل رفتم...همه به ما نگاه می کردن و منتظر حرفی از طرف من بودن. رفتم کنار بابا نشستم. _خب بابا....من خواستم بیشتر باهم آشنا بشیم...درسته فامیل هستیم و تا حدودی رفت و آمد داشتیم اما همه ی این ها... حداقل برای من اِفاقه نکرده و شناخت کاملی از آقا علیرضا ندارم. دایی که به بابا نزدیک بود و حرف های من رو شنیده بود.تسبیح تویِ دست اش رو جمع کرد و داخل جیب کت اش گذاشت و رو به بابا گفت: +صادق جان...چند لحظه بیا من با شما صحبتی دارم. بابا بلند شد و و ویلچر دایی رو به گوشه ای از خونه برد. نزدیک به نیم ساعت باهم دیگه حرف زدند و در آخر به جمع برگشتند. دایی رو به جمع گفت: ............ 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 عجیب شبیه علی بود! چشمش که به من خورد لبخند زد... _ سلام دخترم. خوبی بابا؟ خوش اومدی. آب دهانم را قورت دادم تا گلوی خشکم کمی تر شود... به این مرد چه باید می گفتم؟ سجده هم برایش کم بود نه؟ من_ سلام آقای طباطبایی. حرفم نمی آمد... نکنه لال شده ام؟! آقای طباطبایی_ ریحانه جان بابا... و سرفه امانش را برید... عطیه خانم دوید و رفت داخل خانه و چند ثانیه بعد با اسپری آبی رنگ برگشت. سید که از هوای اسپری تنفس کرد انگار نفسش برگشت. سرفه ای کوتاه کرد و گفت: آقای طباطبایی_ بابای مراقب خودتو دوستت و داداشت باش. باشه بابا؟ ریحانه خم شد و خودش را در آغوش پدرش پنهان کرد. ریحانه_ بابا نبینم مامانمو اذیت کنیا. میدونی که تک سرفتم مامان و میکشه و زنده میکنه... حواست به خودت باشه. خندید و ارام گفت: آقای طباطبایی_ ما که هر روز عطیه بانو رو زحمت میدیم ولی خب... ریحانه از آغوش پدرش بیرون آمد و گونه اش را بوسید. ریحانه_ دوستت دارم بابا. و بعد خداحافظی با مادر و پدرش هر دو کوله به دوش به سمت مسجد به راه افتادیم. از دور که مناره های بلند مسجد را دیدم، لحظه چشمم پر و خالی شد... " خدایا من چه جوری تونستم این همه عظمتتو اون همه سال فراموش کنم؟ خدا خیلی دوستت دارم..." داخل هیئت مسجد که رفتیم زهرا و نیلوفر را دیدیم. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─