#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_هشتاد_چهار
امیر به خانه میرود
گوشی خود را برداشته و به حانیه پیام میدهد که: امشبمو مثل خیلی شبای دیگه تلخ و پر از کابوس کردی
حالا میتونی چشماتو راحت ببندی و بخوابی و رویاهای قشنگ ببینی
رویاهایی که عاری از هرگونه امیر باشه
حانیه:اتفاقا خیلی دوست دارم بخوابم و راحت و رویای برآورده شدن ارزو هام رو ببینم
منتها طرف راست صورتم ذوق ذوق میکنه و نمیتونم راحت حتی نفس بکشم...
مردم این روزا تا میبینن پدر کسی فوت کرده راحت به خودشون اجازه اینو میدن که بی دلیل دست روی طرف بلند کنند
گویی مظلوم گیر اوردن!هوم؟
امیر: اشتباه نشه خیلی هم بی دلیل نبود
حانیه:حتی اظهار پشیمونی هم نمیکنه
اسم خودش هم میزاره عاشق
امیر:البته که میزارم
حانیه:اول تکلیفتو با خودت مشخص کن
امیر:چه تکلیفی!؟
حانیه:من قراره با اومدن بهار ترکت کنم
برای همیشه
فکر کن انتخاب کن که چجوری میخوای چرخه زندگی تو بچرخونی
با کدوم افکار
با کدوم سنت و رسم زندگی
امیر:این که مشخصه
حانیه:من چیز مشخصی نمیبینم
امیر: فکرم میشه تو
سنت ام میشه انتظار برای تو
رسم زندگی ام میشه عاشقی برای تو
میخام زندگی کنم
به توان تو
حانیه: خسته میشی
نیا نرو
اسیر میشی
امیر:به به خانم شاعر
حانیه:میدونی از مزه ریختن خوشم نمیاد
امیر:ولی من عاشق مزه ریختن ام
حانیه:من موندم بعد من کی میخاد این مزه هایی رو که میریزی جمع کنه
امیر:میبینم که برات مهمه
حانیه: خیلی نامردی امیر
معلومه که مهمه
امیر:خودت رو گول نزن
عشق خارج کورت کرده بدبخت
حانیه:به قول خودت میزارم هر چی از دهنت میخواد بیاد بیرون بیاد
راحت باش امیر...
اینا رو بگو خوش باشی
امیر:برو بابا
حانیه:بیا ننه!
امیر:بای کن خوشحالم کن
حانیه:یکبار برای همیشه....انوقت تا آخر عمرت شادی عزیزم
امیر:خیلی نامردی
همین
شب بخییییییییییر خانم حاتمی
حانیه:هه
خوب بخابی آقای عطایی
#ادامه_دارد
#کپی_بدون_ذکر_منبع_ونویسنده_حرام
@chadoria