eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
23.9هزار ویدیو
703 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
24.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۲قرآن کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه دور سی و سوم جهت سلامتی سلامتی و ظهور امام زمان عج و سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی ورفع مشکلات مسلمین و آزادی قدس و برای پدرو مادر آرتین عزیز و تمامی شهدای شاهچراغ و شهدای این فتنه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬حسین حقیقی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 سه رذیله ای که موجب غضب می‌شود https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
❤️بسم رب شهدا و الصدیقین❤️ یه شب طوفانی توی دریا افتادم دارم غرق میشم هرچی فریاد میزنم....مامان...بابا...امیر...کمک....ولی کسی نیست نجاتم بده... کم کم دارم غرق میشم که از اون آسمون ناآرام دریچه ای از نور باز میشه،منو به بالا می‌کشه و از دریا جدا میکنه و به سوی آسمون میبره که بعدش یهو....... ~واااااای ننه کمرمممم افتادم از تخت پایین😫 دوباره کابوس دیدم من ارزو هستم.ارزو عطایی 21سالع.سال سوم دانشگاهم و رشته مم حقوقه و هدفم وکالت هست... من....... امیر:عه آرزو دوباره که کابوس دیدی! ~و امیر اق داداشم کل زندگی منه خیلی دوسش دارم ی پسر کاملا غیرتیه و روی من و حرفام و کارام خیلی حساسه با اینکه اکثر وقتا اذیتم میکنه ولی بازم براش احترام خاصی قائلم و این داداش ما نیمه متاهله! حتما میخاید بدونید چجوری اره؟ من ی دخترخاله دارم به نام رویا ایندوتاخیلی باهم خوبن و احتمال میدم که حس بینشون دختر خاله پسرخاله نبوده باشه بلکه عشق باشه... گویی خانواده ها در جریان اندو چن باری حرفای مامان و خالمو برای عقد و ازدواج این دوتا پشت تلفن شنیدم و همینطور حرفای مشکوک امیر و رویا پشت تلفن و اینم بگم که رویاوامیر خیلی بهم میان امیر ما 23سالشه،رفته باشگاه و حسابی خودشو دختر کش کرده!و با دوستش (پدرام)تو یه مغازه شیک و لاکچری یه کت و شلواری باز کردن که خیلی خاهان داره و پر مشتری شده و امیر ما دستش رفته تو جیب خودش! گاهی اوقات دستی به گیتارو پیانو هم داره و گاهی خیلی اگه اعصابش اروم باشه برامون میخونه! حالا از خودم بیشتر بگم! دو ساله با پسری به اسم سبحان دوستم!ما دو تا عاشق همیم.... خیلی پسر خوبیه و منو هم دوس داره داره با خانواده ش کم کم حرف میزنه بیان خاستگاری حتما میپرسین چقد طول کشیده اره؟ چون سبحان مادر نداره و با نامادریش و خاهر ناتنی و پدرش زندگی میکنه و باهاشون ارتباط خوبی نداره...کم کم داره پیش میره جلو و کم کم حرف ازدواجشو بزنه تا ببینیم چی پیش میاد ~مامان:ارزو ی ور پریده شبا که شام کوفت نمیکنی! تا نصفه شب که با اون دوستای بیکار تر از خودت که چت میکنی الانم نمیای صبحونه بخوری؟ همین شیشه ی مربا رو توی حلقت از پهنا ینی😒 ~منظور مادرم از دوست ی دونه دوستمه که عین خواهرم میمونه این رفیق خول و چل من اسمش حانیه ست اونم هم رشته ای منه و هم سال منه و اونم دو ساله با پسری به نام معین دوسته با این تفاوت ک این دو تا شش ماهه نامزد کردن عاشق هم شدن و ننه بابای معین اومدن خاستگاری نامزد کردن البته ناپدری حانیه هنوز راضی نیست و مخالفت کرده و حانی هم بزور راضی کرده ک حالا نامزد باشیم قول میدم ازش خوشت بیاد و ...به زور این حرفا دیگه چون ناپدری حانی کارخونه خودروسازی داره و ازون دسته انسان هاست که کار رو با زندگی گره میزنه و اصرار داره حانی با کسی مزدوج بشه که شرایط مالی و کاریش باعث رونق بیشتر کارخونه و کارش بشه....این حانی خانم شاگرد اول دانشگاهه و چن بار از طرف بهترین دانشگاهای خارج کشور براش درخاست بورسیه اومده و قبول نکرده بخاطرمعین😐 البته اینم بگم کسی نمیدونه معین و حانی باهم نامزد هستند شرط ناپدریش برا قبول کردن نامزدی همین بود ولی خو من دوست صمیمی شم من ندونم باس کی بدونه😐 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
امشب تولد سبی(سبحان)هست ب همین دلیل و ب مناسبت این روز فرخنده من و حانی و معین رو دعوت کرده رستوران شام آیدا اینا و حانی خونمون ناهار دعوتن ~آیدا رو یادم رفت بهتون بگم آیدا خواهر بزرگمه متاهل...دارای یک بچه به نام طاها داستان عشقش با شوهرش(پوریا) هم جالبه! این آقا پوریا همسایه دیوار به دیوار ما بودن وطی چند برخورد عاشق هم میشن ولی لام تا کام حرف نمیزنن تا وقتی که پوریا ی شغل درست و درمون و آینده دار پیدا کنه چون هم آیدا و هم پوریا میدونستن که خانواده ما خیلی روی شغل و پیشه ی فرد حساسه و اگر شغل نداشته باشه به کسی نمده دخترشو حتی اگه عاشق هم باشن! بعد چندین سال پوریا شغل مناسب پیدا میکنه و میاد خاستگاری و بله رو میگیره و الان باهم خیلی خوشبختن... ^قراره بعد صرف ناهار منو حانی بریم بازار برا سبی کادو بگیریم صدای زنگ ایفون میاد منم دارم سس سالاد رو میدرستم خان داداشم آیفونو بر میداره و درو باز میکنه و حانی وارد خونه میشه امیر با نگاه گرمش به حانی سلام میکنه و حانی هم سر تکون میده و لبخند ملیح همراه با درد رو نثارش میکنه نمیدونم این بشر از وقتی ک با این معین ور پریده نامزد کرده چش شده کمتر لبخند میزنه و میخنده و حالش زیاد خوب نی میگن دوره اخر زمون شده ها😐 این بشر با عشقش نامزد کرده و ی صیغه ی ساله هم بینشون خونده شده و ولی غمگینه امیر:ارزو... حانیه خانم اومدن ~بدو بدو از اشپز خونه میام بیرون و میام با حانی سلام و علیک میکنم و میبرمش تو اشپزخونه من:چطوری عشق من؟ عروس اینقد اخه اخمو و ابوس؟ اون کی بود از اول صبح تا خود شب معین معین میکرد....حالا ک بهش تقریبا رسیدی جا زدی؟ای نامرد... بازم ک چشات سرخه!!!!!! چرا گریه کردی هان نا پدریت چیزی گفته؟ با معین دعوات شده؟ بگو دیگه!!! حانی:وای ارزو چقد حرف میزنی سرم رفت...ی ذرع نفس بگیر فکت ناقص نشد از بس حرف زدی ؟ من:زر نزن باو جواب منو بده😐 حانی:خب به هر حال مشکلات تو هر زندگی ای هستش😊 تو هم ک منو میشناسی یه ذره کم طاقتم.... من:سر همون قضیه؟ حانی :اره....معین خیلی از نا پدریم دلخوره...ناپدریمم همینطور.این دوتا عین تام و جری میمونن.اصلا باهم کنار نمیان😔و شدن اسباب غصه و درد من من:غصه نخور خانمی میگذره اینجاس ک شاااااعر میفرماید: در خیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش ها گر کند ملئون کذاب غم مخور ^دیدم حانی داره از خنده ریسه میره یکی محکم زدم ب پهلوش😐 من:چته توووو حانی:خیابان ن بیابان ملعون کذاب نه خار مغیلان😂 خوبه تو دانشجوی حقوقی ها نرفتی رشته ادبیات ادبیاتت صفره ارزو صفر من:ازینکه میبینم میخندی خوشحالم حانی خانم از کی تاحالا خنده و قاه قاهت برا معینه درد و غم و اهت برای من؟ حانی:بیخیال حالا توهم اگه گذاشتی دو دیقه شاد و بیخیال غم دنیا باشیم؟ ^باز صدای آیفون اومد و مامانم و آیدا و طاها وارد خونه شدن من و حانی اومدیم از اشپز خونه بیرون و به مامان اینا سلام دادیم مامان خودشو ولو کرد رو مبل گفت:وای ازین شلوغی و ترافیک لامصب من:اخر پیداش کردید؟ ایدا:کل بازار15خرداد رو گشتیم پیدا نکردیم شال همرنگ مانتو مامانو این مادر ما هم ک ماشاالله چقدر سخت پسنده هر مغازه ک رفتیم از رنگ و جنس و مدل شال و روسری ها تا میتونست ایراد گرفت😐 مامان:ایدا بسه دیگه مادر دیدی که مادرت خوش سلیقه س به همین راحتی چیزی رو نمیخره حالا ارزو مادر ناهار که قورمه سبزیه از صبح اللطلوع گذاشتم بپزه گذاشتمش تو یخچال برنجشو خیس کردم برو بزار ^بعد رفتن من ب اشپز خونه مامان به اتاقشوت رفت تا کاراش بکنه و ایدا و حانی هم مشغول حرف زدن شدن و طاها هم مشغول کارتن دیدن https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
داشتیم ظرفای ناهار رو رومیز میچیندیم که گوشی حانی زنگ خورد معذرت خواهی کرد ورفت تو حیاط تا صحبت کنه منم ک کرم دارم کاررو پیچوندم ورفتم یواشکی ب حرفاش گوش دادم حانیه:از بس که تو ضایعی...اخر کار دستم میدی طرف:.......... حانیه:خیل خب باشه قول طرف:....... حانیه:سعی میکنم اروم باشم ولی نمیشه اشوب اشوبم طرف:..... حانیه:خودم میدونم من خودم چن سال پیش مسئولیتش رو قبول کردم خودمم تمومش میکنم نمیخاد تو نگران با شی طرف:....... حانیه:خیل خب باشه بابا حرص نکن زیر قولم نزدم هنوز هنوز خیلی زوده هنوز این بازی................ ^تا اینجا بود دا شت حرف میزد که متوجه حضور من شد و اخم کرد و ادامه داد:خیل خب باشه معینم این ارزوی ورپریده فال گوش واساده...کاری نداری؟ طرف:....... حانیه:منم دوست دارم...خدافظ دارد https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
حانی تلفنو قطع کرد و با اخم نگاهم کرد وگفت:به تو یاد ندادن که حرفای زن و شوهر رو گوش ندی؟ای تربیت سیس(بی تربیت) یهو زدم زیر خنده😂 گفتم:کدوم قول؟کدوم بازی؟کدوم مسئولیت؟ با خنده گف:ای پدر صلواتی پس همه حرفای منو شنیدی؟ تو خماریش بمون😐 با خنده و کرکر و خل بازی رفتیم و داخل خونه شدیم که حانی نیشش رو بست و چهره عادی و خنثی ب خودش گرفت و بازوی منو نیشگون گرف و گفت:ادم باش لطفا جلو خانواده ت زشته😐😑 باشه ای گفتم و یادم نمیره من این حرفا چی بود به معین زد؟😐 اره اصلا اقا من فضولم😐😑 همینطورکه داشتم دوغ تو لیوان میریختم غرق شدم به افکار پلیدم که وردارم برم اگاهی و تلفن های حانی ومعین رو چک کنم یا تو موبایلش از این شنود ها کار بزارم که امیر گفت:ابجی همه دوغ هارو ریختی تو سر میز!حواست کجاس؟نکنه عاشق شدی همه زدن زیر خنده خودمو جمع و جور کردم وایی چ گندی زدم🙈 حانی ک ریز ریز میخندید ی مینگوش از بازوش گرفتم و با گذاشتن دستمال کاغذی رو دوغ های ریخته شده سوتی مو ماست مالی کردم ناهار رو خوردیم و وسایل هارو جمع کردیم و منم مشغول شستنشون شدم و همینطور که غرق بودم تو رویای خودم ک حانیه گفت:ارزو نیم ساعته شیر اب بازه و ی لیوان داری اب میکشی و به جلو روت زل زدی! امروز معلومه چته تو؟ من:نمیدونم چرا که افکارم طولانی شده و زدیم زیر خنده😂 ادامه دادم:داشتم فکر میکردم که چجور راز تو و معین جونتو بفهمم! میخام شنود کار بزارم تو موبایلت! گوشیتو میدی ی دیقه؟😝 حانیه کوفتی نثارم کرد و گفت:ای ک چقد حال داره من این ارزو رو بچلونم فک کردی من نمیدونم وقتی موبایلم زنگ میخوره تو میای برا فضولی؟ قبل اینکه تو بیای از چشات خوندم که فضولی ت گل کرده خانم خانما معین ک زنگ زد گفتم بعدا بش میزنگم و رفتم تو حیاط و الکی با خودم حرف زدم حال کردی دیدی زرنگ نیسی؟ زدم زیر خنده و گفتم: عاشقتم حانی دستی ب روی شالش کشیدوگفت:ضایع ک نبودم😁 گفتم:نه فقط اخرش خیلی ضایع بود منم دوست دارمش😂😂😂😂 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─