eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
23.9هزار ویدیو
704 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
(علی) نصفه شب شده بود خوابم نمیبرد همش ذهنم درگیر اتفاقات اخیر بود... اومدن یه موجود عجیب تو زندگیم راوی: منطورت ارزو هس؟ _خانم عطایی😒 راوی: خو حالا رگ گردنتو برا من باد نکن اصن تو چرا باید رو اون غیرتی بشی؟ ^ با خودم فک کردم..راوی راس میگه..اخه این حسای عجیب چیه که من گرفتار شدم بهش خدایا خودت کمکم کن من:زیادی حرف نزن راوی برو بخاب راوی: بی اعصاب😒 راوی رفت واز دستش راحت شدم حالا میتونستم خوب فک کنم به اون غروب وقتی گیر چنتا پسر افتاده بود و من نجاتش دادم چقد اونروز اعصابم خط خطی بود دوس داشتم تا جا داره بزنمش که با اون لباسای تنگ و نازک میاد بیرون تا همه زیبایی هاشو ببینن ای وای من چم شده...پسر تو که بی جنبه نبودی... چرا میبینیش هول میشی و دست و پای دلت میلرزه... داره سرم منفجر میشه از اینهمه سوال... چرا با اینکه این همه اذیتم میکنه ازش متنفر نیستم...برعکس دوس دارم بیشتر ببینمش...خدایا منو ببخش کمکم کن به دام هوس نیفتم... اصن اون شیطان رجیم چرا اینقدر منو اذیت میکنه،چرا از من متنفره چرا این حرفارو میزنه ابروم جلوی همه رفت همه دانشجوها پشت سر من پ پچ میکردند حتما در مورد من و اون شیطان فکر های بد کردن... خدایا اون خانم کمی کم داره شما مراقب ابروی من باش من هیچ وقت پامو از خط قرمز های دین فراتر نگذاشتم خودت کمک ام کن ~همینجور با خودم حرف میزدم و از خدا و شهدا کمک میخواستم و توی محوطه پادگان راه میرفتم... ساعت2 نصفه شب بود هیچ کس جز من داخل محوطه نبود جلوتر که رفتم صدای گریه شنیدم..نگران شدم که شاید اتفاقه بدی افتاده... دیدم که بعله شیطان رجیم داره گریه میکنه... زانوهاشو بغل کرده بود و سرشو روزانوش گذاشته بود... دلم ازین همه مظلومیتش بدرد اومد..هیچوقت اینجوری ندیده بودمش همیشه شادو خندون بود... من دوست نداشتم اینجوری ببینمش...قلبم بخاطرش بدرد اومد... اما چرا... کنکاش با سوالام رو کنار گذاشتم و خودمو به کنارش رسوندم دستمال کاغذی رو از جیب ام در میارم و طرفشون میگیرم و میگم :بفرمایید خواهرم... ~دستمال رو ازم میگیره فین میکنه و میگه خدا لعنتت کنه حانیه ^خونم ب جوش اومد و با لحن جدی میگم:شما حق ندارید در مورد آبجی من اینطور حرف بزنید الان هم سریع برید داخل خوابگاه معمولا در خوابگاه رو قفل میکنن و کلیدش رو میزارن پیش مسئول....شما چطور اومدید بیرون؟ خانم عطایی:اولا من هر طور بخوام با هر کس بخوام حرف میزنم دوما مسئول خوابگاه خواب بود منم کلید رو از زیر متکاش برداشتم و درو باز کردم و اومدم بیرون باید میومدم من:چرا؟ خانم عطایی:چون خواب بدی دیده بودم و باید میومدم بیرون و گریه میکردم الان هم خیلی سبک شدم آخیییش من:دلیل نمیشه هر کی خواب می‌بینه بیاد بیرون از خوابگاه و قوانین رو زیر پا بگذاره اینجا خونه تون نیست....بفرمایید خانم عطایی.... تو چشام نگا کرد... چشماش با اون حاله ی اشکش خیلی زیباتر شده بود... استغفرالله این چیه که من میگم... زود سرمو انداختم پایین که بیشتر از این سوتی ندادم و گناه نکردم صداش برخلاف چشمای مظلومش خیلی تخس جوابمو میده خانم عطایی:عه اینجوریاس...من نمیرم ....همینجا که هستم میشینم ببینم کی میتونه بلندم کنه ^خونم ب جوش اومد باز ولی چیزی نگفتم سرمو پایین تر انداختم و راهمو کج کردم طرف خوابگاه مردا خانم عطایی:میدونید آبجی جانتون با داداش من چکار کرده؟ برمیگردم و میگم:نه فقط میدونم رفته اتریش اون غروب ک شما رو توی خیابون دیدم شبش حانیه و خاله اکرمم اومدن خونمون و آبجی حانیه خداحافظی کرد و گفت که برای همیشه میره اتریش زندگی کنه خانم عطایی:نمیدونستید امیر حانیه رو میخواد؟ من:بله خواهرم... خانم عطایی:اه میشه به من نگی خواهرم؟ من:سعی میکنم خواهرم.... خانم عطایی:من خودم اسم دارم بهم بگو آرزو منم بت میگم علی ~نگاهی از عصبانیت بهش میکنم و چشماش برق میزنه و میگم:استغفرالله... بفرما خواهرم... خانم عطایی:هوی علی سگ سیاه من:دیگه دارید بی احترامی می کنید... خانم عطایی:نه علی سگ سیاه... من:ینی چی؟ خانم عطایی:سرتو بالا بگیر اونجا رو نگا کن خو ~سرمو بالا میگیرم و میبینم یااااعلی یه سگ سیاه گنده اونجاست دقیقا تو ده قدمیه ما.... داره نفس های عصبانی میکشه و آب دهنش میریزه ب زمین.... من سر جام میخکوب شدم و گفتم:اینجا ک ازینا نداشت😑 ^سگِ کمی اومد جلو تر خانم عطایی جیغ زد و لباس منو محکم کشیدو با خودش کشوند و فرار کرد https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
لباسمو از دستای خانم عطایی آزاد کردم و همراهش دویدم و فرار کردم... اون سگِ دو برابر سگ های معمولی بود پارس هم میکرد و دنبال ما میدوید همونطور ک میدویدیم خانم عطایی گفت:راستشو بگو من:راست چیو خانم عطایی:روزی چن تا دمبل زدی ک این عضله هات اینجور دخترکُش شده... من:خدایاااا استغفرالله...تموم اش کنید خواهرم... خانم عطایی:وای مامان جونم...واییی سگ... ~رسیدم ب ی درخت و ازش رفتم بالا خانم عطایی هم نمیتونست بیاد بالا تا پنج دقیقه دور اون درخت ک من ازش بالا رفته بودم دور میچرخید و سگ هم ب دنبالش و فحش میداد... خنده م گرفته بود حقش بود ولی دلم براش سوخت ~نمیدونم از این همه سر و صدا چرا کسی بیدار نشده ب داد مون برسه... خانم عطایی از دور چرخیدن دور درخت دست برداشت و راهشو کج کرد دوید رفت سگ هم ب دنبالش از درخت اومدم پایین نرفتم کمکش...از دور دیدم جفتِ سگِ اومده وسطای پادگان اون سگ سیاه گنده هه هم رفت طرفش و باهم رفتن اونطرف پادگان... خانم عطایی از دور فریاد زد:دارم برات علی...حالا دم در میاری؟دمت رو قیچی میکنم من:به من نگید علی من آقای رضایی ام خواهرم هر کار دوست دارید بکنید خانم عطایی:هوی لعنتی خوشتیپ علی جون شب بخییییییییییر گوووود نااااایت عجقولی... من:حد و حدودتون رو بدونید میرم همه چی رو به امیر اقا میگم خانم عطایی:دلت میاد این کارو بکنی جیگر؟ ^باز عرق شرمساری روی پیشونی م ظاهر شد عرق ام رو پاک کردم و رفتم طرف خوابگاه (ارزو) اوخی بوی دماغ سوخته میاد از اون دور هم معلوم بود که باز خجالت کشید بگردممممم میرم سمت خوابگاه و سعی میکنم ک بخوابم ولی یاد خواب بدم می افتم من توی جاده تمام نشدنی داشتم میدویدم و همش سراب امیر رو میدیدم ک مشکی پوشیده و همش منو صدا میزنه و ناراحته کابوس وحشتناکی بود...خیلی سخت بود برام ناراحتی داداشم رو ببینم علی رو اذیت میکنم تا روحیه ام عوض بشه حال میده من ناخودآگاه میخوام بیشتر باهاش حرف بزنم و بیشتر ازش حرف بکشم بیرون بیشتر بشناسمش! حالا ارزو غصه نخور 3روز دیگه مونده!!!! خخخ خدایا میدونی که زندگی م واقعا عوض شد اعتقادات ام همه چی تقریبا دیدم نسبت ب گذشته هرکی بفهمه ببینه میخنده و باور نمیکنه، خدا خواست ک منو وارد بهشت خودش بکنه یهویی اگه خدا بخواد همه چی ممکنه من عئض شدم و توبه کردم ولی این زاتِ خرابم ک عوض نشده... خدایا توی درون این بشر چی گذاشتی ک جذبش شدم جای برادری کیس خوبیه استغفرالله خدایا چی دارم میگم عه وای میبینی گفتم استغفرالله...مث علی کمال همنشینی در من اثر کرد اخجون😜 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فاطمه:خب....فلسفه حجاب یه فلسفه خیلی طولانی ای هست نمیشه تو این وقت کم ازش بگم حجاب مث ی محافظ میمونه مث صدف برای مروارید پوست برای موز یا هر میوه ای پوست و پلاستیک برای آبنبات و خیلی چیزایی که ازشون حضور ذهن ندارم باعث امنیت و آرامش و آسودگی میشه.... راوی:آیا در قرآن کریم در مورد عفاف وپوشیدگی و حجاب دستور خاصی بیان شده؟ اصلا بگید عفاف ب چ معناست فاطمه:عفاف حالتی در انسان هست که ب وسیله اون آدمی خود شو در برابر تندروی ها و کندروی ها کنترل میکنه تا بتونه در مسیر اعتدال و میانه روی پیش بره و از اون خارج نشه،ینی در براورده کردن هر یک از علایق و نیاز های درونی به گونه ای عمل نمیکنه ک یا ب طور کامل در اون غرق بشه یا از دیگر نیازهای غافل بشه و اونو ب صورت کامل کنار بگذاره و دچار کوتاهی بشه...بلکه در حد مطلوب و صحیح برآورده کردن همه نیازها توجه داره... من:جواب اون سوال راوی رو ندادی فاطمه:کدوم سوال من:تو قران در باره حجاب و اینا چیزی اومده یا نه؟ فاطمه:آها...بله ک اومده خدای ما توی قرآن هم برای زنان و هم برای مردا وظایف خاص و روشنی تعیین کرده ک یکی اش میگه وظیفه مردان هس ک چشم خودشون رو کنترل کنن و از نگاه به زنان نامحرم خودداری کنن و دامن خودشون رو از گناه پاک نگه دارن من:خب بعدی فاطمه:زنان مث مردا وظیفه دارن که ب نامحرم نگاه نکنن و دامنشون پاک از گناه باشه من:عین هم بودا فاطمه:اره دیگه تو این مورد نگاه نکردن هر دو مشترک هستن من:حالا بعدیش هم اینه که استفاده از زیور آلات نباید ب گونه ای باشد که توجه نامحرمان را به خود جلب کند ....اینم الان یادم اومد واسا تا یادم نرفته بگم من:بوگو فاطمه:توی قرآن حد و حدود پوشش رو هم مشخص کردن باید خانما طوری حجاب بگیرن ک علاوه بر موی سر گریبان و گردن شون هم پوشانده بشه حد حدود پوشش هم بنا بر فرمایش امام کاظم کل بدن ب جز چهره و دست تا مچ هست من:آیا ساعد خانما هم باید در برابر نامحرم ها پوشیده بشه؟ فاطمه:بله...از مچ به بالا باید پوشیده بشه و همچنین آن چیزی که زیر روسری قرار میگیره من:حجاب زنان موجب سلب آزادی و کاهش حضورشون توی جامعه میشه این جمله رو تکذیب میکنی؟ فاطمه:بله که تکذیب میکنم اولا خدا دستور حجاب رو......... ~نذاشتم حرفش رو تموم کنه و گفتم فاطمه دو دیقه اِستُب من برم الان جَلدی میام برمیگردم فاطمه سری تکون داد دلیل این کارم این بود ک علی رو از دور دیدم میرم نزدیک تر میگم:علیییی...برادر کجایی تو؟سلاممم ^علی با نگاه متعجبش بهم نگاه میکنه و حس میکنم چشماش برق خاصی میزنه اما سریع سرشو میندازه پایین و راهشو کج میکنه میره میرم دنبالش و بهش نزدیک میشم متوجه ام میشه و با سرعت ده کیلومتر در ثانیه میدوه ای نمیری کثافط من ک نمیتونم عین تو بدوم اخه اونم با این چادر بله آقا دفعه اولش نی هر وقت منو میبینه فرار میکنه مث همون موقعی ک از سگ سیاهه فرار میکرد انگار من از سگِ پَست ترم😑 نمی‌خورمت که برادر فقط میخوام بیشتر بات باشم و حرف بزنم خو شیرینی مظلوم و با نمک و سر ب زیر راوی:چشمم روشن من:چشمت ب جمال علی رضایی روشن اقای راوی خیلی دهن لق شدی اذیت میکنی همه رو چخبر؟ راوی:از کی؟ من:علی راوی:ازت میترسه...به خاطر همین ازت فرار میکنه من:خب خب چرا؟ راوی:چون میترسه ک توی دام هوس و گناه بیفته نمیخواد سوتی بده جلوت میخواد خودشو دور کنه اما تو ول کن نیسی من:خب به به دیگه چی... راوی:همین دیگه پرو نشو برو سوار اتوبوس شو دیر شد دیگه وقت رفتنه 5روز تموم شد ب این زودی من:اره خیلی زود تموم شد😔 هیییی ^به سمت اتوبوس میرم و میبینم ک به به داره با گوشی اش از خودش سلفی میگیره جووون من عاشق سلفی م.... ای آرزوی خبیث بد جنس https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون تعارف با خانواده که با عکس را هم گرفته بودند 🔹گفتگو با مادر و همسر شهید دانیال رضازاده که در اخیر مشهد به شهادت رسید https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🖼اگر میخواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود,از مصائب آخرزمان درامان باشیدو عاقبت به خیر شوید راافزایش دهید,اطاعت از ولایت_فقیه را بر خود واجب بدانید. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
خواب (س) رو دیده بود بی بی فرموده بودن تو به خاطر ما از گذشتی ما هم شهیدت میکنیم. موقعی که داشت میرفت سوریه بهم گفت: سید برام حضرت رقیه بخون گفتم نمیخونم، داری میری حسین هااات، گفت از بچه هام دل کندم، روضه می خوندم های های میکرد. . هر خانمے ڪہ چادر بہ سر ڪند و عفت ورزد، و هر جوانی ڪہ نماز اول وقت را در حد توان شروع ڪند، اگر دستم برسد سفارشش را بہ مولایم امام حسین (ع) خواهم ڪرد و او را دعا مے ڪنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالے قرار گیرد. 🌷 هدیه محضر همه شهدا صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
11.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚜حجت الاسلام والمسلمین عالی: 🔴 داستانی عجیب از وسوسه شیطان‼️ ☑️ یه مقدار مقاومت داشته باشی از این مرحله رد میشی... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🕊💔 ] - هزار زخم اگر در من - از غم است هنوز - هزار شکر که یادِ تو - مرهم است هنوز...💌 +اسکرین بگیرید... شادی روح هر که اومد براتون پنج بفرستید🙂🌸 {اللهم‌‌صل‌علی‌محمدو‌آل‌محمدوعجل‌فرجهم} https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فراموش نکنیم که این نظام بی‌جهت سرپا نیست. 🚫 فیلم حاوی صحنه‌های دلخراش است.😔 ❓این صحنه ها متعلق به ۸دفاع مقدس وشکنجه اسیرانمان در زیر شکنجه های صدام است، آیا پاسخگوی این خون ها خواهیم بود؟؟؟ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📝🍃 🍃 •[ 🎤 ]• ┓ 🖌┏ ┛┗موضوع: چند پیشنهاد برای مراسمات ایام فاطمیه ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 1⃣ در صورت امکان، در کنار دکور هیأت، حتما از پرچم ایران عزیز، در اندازۀ بزرگ و با پایه استفاده شود. 2⃣ دکور هیأت مفهومی و جهت‌ده باشد. مفاهیم سیاسی و انقلابی داشته باشد. 3⃣ موضوع سخنرانی، پیرامون جهاد تبیین، جهاد روایت‌گری با محوریت تبیینِ فاطمی باشد. در این خصوص از خطبۀ حضرت زهرا (علیهاالسلام) می‌توان استفاده کرد. 4⃣ در صورت امکان، از مسئولین محترم جهت پاسخگویی به سؤالات مردم و شنیدن دغدغه‌ها و مشکلات‌شان، به هیأت دعوت شود. 5⃣ در ایام فاطمیه، بانوان گرامی سهم بیشتری در برپایی مراسم، مدیریت مراسم و جهت‌دهی به مراسم داشته باشند. یعنی مراسمات فاطمیه بیشتر رنگ و بوی زنانه داشته باشد. 6⃣ حاج‌قاسم عزیز دلدادۀ حضرت صدیقۀ طاهره بود و عشقش برپایی مراسمات فاطمیه. در این ایام رنگ و بوی حاج‌قاسم در مراسم‌ها پررنگ‌تر باشد. 7⃣ مراسمِ اهل‌بیت (علیهم‌السلام) موجب وحدت و نزدیکی قلوب و اهداف می‌شود. مراقب باشید با کج‌سلیقگی‌ها، موجب تفرقه و شکاف نشود. ✋ 🚩 🖇 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
[• 🖼 •] 💯 دروغ پردازی های بی بی سی فارسی ✋ 🇮🇷 🖇 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◉━━━━━────     ↻  ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆ •[ 🎞 •] 🔻جای سلبریتی اینجاست! 🔖 🔖 🖇 🖇       ح https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─