AUD-20220817-WA0008.
7.4M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت22 3⃣
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🌹شرح #حکمت22
🔴 بخش سوم
🔹توصیف فضائل اهل بیت(علیهم السلام ) 3⃣
🔻همچنین مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه ۲۳۹ نهج البلاغه در توصیف فضائل اهل بیت (علیهم السلام) می فرمایند: آنان ستونهای استوار دین و پناهگاه مردم می باشند. حق به وسیله آنها به جایگاه خویش بازگشت و باطل از جای خویش رانده و نابود و زبان باطل از ریشه کنده شد. اهل بیت پیامبر( صلی الله علیه و آله وسلّم) دین را آنچنان که سزاوار بود دانستند و آموختند و بدان عمل کردند نه آنکه صرفاً شنیدند و نقل کردند. زیرا راویان دانش بسیار ولی حفظ کنندگان و عمل کنندگان به آن اندکند».
🔻 در خطبه ۱۰۹ نهج البلاغه در بند ۸ اهل بیت را اینگونه معرفی میکنند: «نَحنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ ومَحَطُّ الرِّسالَةِ ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ ومَعادِنُ العِلمِ ويَنابيعُ الحُكمِ» ؛ " ما درخت نبوتیم، ما محل نزول رسالتیم، ما محل آمد و شد فرشتگانیم، ما معادن علم الهی و سرچشمه های حکمتیم ؛ کسی که ما را یاری کند و ما را دوست بدارد به حق انتظار رحمت الهی داشته باشد و کسی که با ما دشمنی کند و بغض ما را در دل داشته باشد باید منتظر کیفر و لعنت الهی باشد".
🔻امیرالمؤمنین (علیه السلام) در حکمت ۱۰۹ نهج البلاغه پیرامون شرط اعتدال و اختصاص این شرط در حد اعلی به اهل بیت (علیهم السلام) اینگونه می فرمایند:« ما تکیه گاه های میانه ایم، هرکس که عقب مانده باشد باید به ما برسد و کسی که جلو زده باشد باید به ما بازگردد.
🔻 مولای متقیان حضرت علی(علیه السلام) همچنین در نهج البلاغه شریف در خطبه ۱۴۴ بند ۲ در تعریض و کنایه به کسانی که خودشان را به دروغ شایسته حاکمیت اسلام و خلافت رسول الله ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) می دانستند اینگونه میفرمایند: « کجایند کسانی که می پنداشتند دانایان علم قرآن آنها می باشند نه ما که این ادعا را بر اساس دروغ و ستمکاری بر ضدّ ما روا داشتند. خدا ما اهل بیت پیامبر( صلی الله علیه و آله وسلّم) را بالا آورد و آنها را پست و خوار کرد، به ما عطا فرمود و آنها را محروم ساخت، ما را در حریم نعمت های خویش داخل کرد و آنها را خارج نمود که راه هدایت را با راهنمایی ما میپویند و روشنی دلهای کور را از ما می جویند. همانا امامان دوازده گانه همه از قریش بوده که درخت آن را در خاندان بنی هاشم کاشته اند. مقام ولایت و امامت درخور دیگران نیست و دیگر مدّعیان زمامداری شایستگی آن را ندارند.
🔻مولا امیرالمومنین(علیه السلام) به همین دلیل در خطبه ۱۵۴ بند ۱ در توصیف اهل بیت و جایگاه استثنایی آنها می فرمایند: "ما اهل بیت پیامبر( صلی الله علیه وآله وسلم) مانند پیراهن تن پیغمبر و یاران راستین او و خزانه داران علوم و معارف وحی و درهای ورود به آن معارف می باشیم." عبارت عربی این متن بسیار زیباست؛ « نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ وَ لَا تُؤْتَى الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا» ؛ "و نمی شود وارد خانه ها شد مگر از ابواب و درهایش." که ما اهل بیت در علم هستیم. فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً ؛ هرکس بخواهد وارد شهر معارف بشود اما از غیر راه درهایش، سارق و دزد نامیده میشود. مردم! درباره اهل بیت پیامبر آیات کریمه قرآن نازل شد. آنها گنجینه های علوم خداوند رحمانند. اگر سخن گویند راست می گویند و اگر سکوت کنند بر آنان پیشی نگیرید.
🔻علی(علیه السلام) در خطبه ۴ بند ۱ درباره اختصاص هدایت به اهل بیت (علیهم السلام) اینگونه می فرمایند:« بِنَا اهْتَدَيْتُمْ فِي الظَّلْمَاءِ وَ تَسَنَّمْتُمْ ذُرْوَةَ الْعَلْيَاءِ » شما مردم به وسیله ما از تاریکیهای جهالت نجات یافته و هدایت شدید و به کمک ما به اوج ترقی رسیدید. صبح سعادت شما با نور ما درخشید. کر است کسی که بانگ بلند پندها را نشنود و آنکس را که فریاد بلند کر کند، آوای نرم حقیقت چگونه در او اثر خواهد کرد؟
🌹 این جایگاه اهل بیت (علیهم السلام) بود.
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
919.4K
📚#ادبستان_کساء
💐هفتاد نکته تربیتی از حدیث شریف کساء
نکات تربیتی حدیث کساء
#قسمت_هفدهم:
۲۳-تایید حدس صحیح اعضای خانواده
۲۴-نگاه درمانی
۲۵-گفتگو درمانی
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
16.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺امام زمان عج را شوخی گرفتیم 🌺
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #در_حوالی_عطر_یاس
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
#پارت28
مهسا داشت تلویزیون نگاه می کرد، محمد هم خونه نبود، رفتم تو اتاق مامان،
مامان سرش گرم لباسی بود که داشت برای من می دوخت ..
کنارش نشستم و دستاشو بوسیدم:😘
_سلام مامان جونم خسته نباشین که انقدر زحمت می کشین
رو سرم رو مادرانه بوسید و گفت:
_قربونت بشم عزیزم😘😊
پس دل این مادر طاقت نیاورد بیشتر از این به دخترش بی محلی کنه،
فقط تو چشمای مهربونش خیره بودم..
#مادر چه #نعمت_بزرگی بود، از نگاه کردن بهش یک لحظه هم سیر نمی شدم ..
لبخندی رو لبش نشست و گفت:
_رفته بودی پیش بابات😊
آروم چشمامو رو هم گذشتم به نشانه تایید،
نمیدونم چرا قلبم انقدر آروم بود ... ملاقات با بابا کار خودشو کرده بود ..
دلم کم کم داشت از کاری که می خواستم انجام بدم مطمئن میشد ..😊
با اطمینان به چهره ی پر نور و مهر مامان نگاه کردم و گفتم:
_مامان جون ..من بیشتر فکر کردم .. با بابا هم مشورت کردم ..
با اوردن کلمه ی "بابا" بغض😢 سعی داشت خودشو به چشمام برسونه
باهمون حالت آرومم همراه بغضی که سعی در پنهان کردنش داشتم ادامه دادم:
_به ملیحه خانم بگین جوابم مثبته....🙈
#ادامه_دارد...
📚
💚💛💚💛💚💛💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
💚💛💚💛💚💛💚💛💚
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
#پارت29
💞باورم نمیشد که یک "بله" تونست مسیر زندگی مو عوض کنه ..
💞با یک بله، محرم شدم به 🌷عباس🌷 ..
خودم هم نفهمیدم چجوری همه چیز سرعت گرفت ..
حتی نفهمیدم چرا عباس مخالفت نکرد .. چرا چیزی نگفت ..😟
عمو جواد دوستش حاج رضا رو آورده بود تا برای دو ماه یه صیغه ی محرمیت بین منو عباس خونده بشه
و بعد دوماه عقد کنیم و بعدشم عروسی ..
خودم هم نفهمیدم اینا چجوری تا اینجا پیش رفتن ..
انگار منو عباس هیچ نقشی نداشتیم ...
اما با این وجود من فقط به هدفم فکر میکردم
و تا رسیدن بهش فقط دو ماه فرصت داشتم ...😔☝️
کنار عباس رو مبل نشسته بودم همه مشغول حرف زدن بودن باهم
اما من گوشه ی چادرمو با انگشتام به بازی گرفته بودم..
نیم نگاهی به عباس انداختم، خیلی جدی و با کمی اخم به زمین خیره بود،😠 حدس میزدم به چی فکر می کنه
اما منم یه سوال بزرگ تو ذهنم بود
اگه عباس از این محرمیت ناراضی بود پس چرا هیچ مخالفتی نکرد ..
چرا هیچی نگفت ..😒🙁
آه که از کارای این بشرِ خاص سر در نمیارم!😔
داشتم کلافه میشدم، این حرف نزدن عباس هم بیشتر نگرانم می کرد،
محمد اومد کنار عباس نشست و کمی سمت هر دومون خم شد و گفت:
_بزرگان مجلس اشاره می کنن عروس خانم و آقا دوماد اگه اینجا راحت نیستن میتونن تشریف ببرن تو حیاط یا تو اتاق باهم راحت حرف بزنن
عباس لبخندی زد و رو به محمد گفت:
_حرف چی بزنیم آخه!!😊
محمد با حالت خنده داری گفت:
_چه می دونم والا من تجربه ندارم، ان شاالله زن گرفتم میام تجاربمو در اختیارت قرار میدم😁
#ادامه_دارد...
📚
💛💚💛💚💛💚💛💚💛
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
💛💚💛💚💛💚💛💚💛
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
#پارت30
عباس خنده ای کرد و گفت:😄
_دعا کن که حالا حالا زن نگیرن برات که حالت گرفته میشه مثل من😏
با تعجب به عباس نگاه کردم،😳
یعنی این بشر ....
وای که کم کم داشت میرفت رو مخم، انقدر از وجود من ناراضیه که اینو میگه ..🙁
حالا خوبه میدونه که من دارم میشنوم😒
محمد که قیافه منو دید خندید و گفت:
_خب دیگه عباس جان توصیه می کنم فعلا همینجا بشینی، عروس خانم نگاهای خطرناک میکنه بهت😁
عباس سرشو چرخوند و یه دفعه غیرمنتظرانه چشم تو چشم شدم باهاش، رنگ نگاهش عوض شد
با حالتی جدی نگاهشو ازم گرفت ..
منم آروم نگاهمو به انگشتام دوختم ..😔
سریع از جاش بلند شد و محمد و مخاطب قرار داد:
_بهتره برم بیرون یه کم هوا بخورم
و بدون توجه به من رفت سمت حیاط ..
محمد برگشت منو که بی حرکت نشسته بودم و به رفتن عباس نگاه می کردم نگاه کرد و گفت:
_تو نمی خوای بری؟!😕
نگاهش کردم،
شاید بهتر بود برم اینجوری هم کسی شک نمیکرد
هم این که میتونستم حرفمو بهش بزنم و بگم چرا این کارو کردم😒
بلند شدم و چادر سفید گلدارمو رو سرم مرتب کردم،
نگاهم به ملیحه خانم افتاد که با لبخندی زیبا منو نگاه می کرد،😊 به طرف حیاط رفتم ..
دمپایی مو پام کردم و از پله ها رفتم پایین،
عباس لب حوض نشسته بود دقیقا همونجایی که شب خواستگاری نشسته بود،
آرنجشو به پاهاش تکیه داده بود و سرشو بین دستاش گرفته بود،
نفس عمیقی کشیدم که حجم زیادی از هوای یاس اطراف وارد ریه هام شد،
آروم به سمتش قدم برداشتم و همونجایی نشستم که اونشب بودم با همون فاصله،😔
انگار متوجه اومدنم شد که سرشو بلند کرد و نگاه گذرایی بهم انداخت،
دهنمو باز کردم که توضیحاتمو بگم که یک دفعه با صدای نسبتا بلندی گفت:
_من چی بگم به شما؟!😐
#ادامه_دارد...
📚
💚💛💚💛💚💛💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
💚💛💚💛💚💛💚💛💚
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌷🕊🍃
گاهےبعضینگاهها...
چشـــــــمدلرا
روبسوےِخـدابازمےڪند!
مخصوصاًاگرآننگاه
ازقابِچشمانےآسمانےباشد...
#شهیدابراهیمهادی🥀💔
#صبح_وعاقبتمون_شهدایی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─