eitaa logo
شمارش معکوس برای نابودی اسرائیل
629 دنبال‌کننده
32.3هزار عکس
25.9هزار ویدیو
355 فایل
دشمنان خارجی،در راس همه🔯اسرائیل غاصب؛ دل به خیانت #نفوذی های داخلی بسته اند و تمام تلاش خودرابرای به تاخیرانداختن ظهور بکارگرفته؛👊اما با #بصیرت و #سواد_رسانه_ای، نقشه های شوم آنان نابودخواهد شد؛ ان شاءالله #اندکی_صبر_طلوع_نزدیکست @SalamAZ3210 کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
شمارش معکوس برای نابودی اسرائیل
#قسمت_هشتم #ویشکا_1 نگاهے به سمت راست خیابان ڪردم در جستوجوے مڪان مناسب براے پارڪ ماشین بودم ، وارد
چرا خانم ها باید در فعالیت هاے اجتماعے حجاب داشته باشند مے توان بدون حجاب هم در امور اجتماعے شرڪت ڪرد به طور مثال ملڪه ے انگلستان بدون حجاب در جامعه فعالیت مے ڪند ؟ سوال خیلے خوبے پرسیدید ؟ اسلام به دلیل امنیت اجتماعے و آرامش روانے خانم توصیه ڪرده است ڪه درجامعه با حجاب مناسب وارد شوند ممڪن هست این سوال پیش بیاید ڪه چگونه یڪ پارچه مے تواند امنیت ایجاد ڪند از نظر روانشناسان رنگ مشڪے ڪمترین جذب را به خودش دارد ماشین پلیس هاے امنیت یا سران ڪشورے به رنگ مشڪے است تا ڪمترین و توجه به آن ها بشود مورد بعد هم آرامش روانے هست زمانے ڪه خانم در خیابان قدم مے گذارد ممڪن هست افراد زیادے به او نگاه ڪنند اما اگر این زیبایے ها پنهان باشد نگاه هاے ڪمتر روے او متمرڪز است و آرامش بیشترے در خیابان قدم مے گذارد سخنرانے حاج آقا به اتمام رسید اما ذهن من پرس از سوال بے جواب بود صورتم را به سمت نرگس چرخاندم نرگس متوجه نگاه پرسش گر من شد ویشڪا جان این هفته فرصت نیست با حاج آقا صحبت ڪنید اجازه بدهید هفته آینده بعد از جلسه با ایشان صحبت ڪنید باشه عزیزم ،ممنونم جشن نیمه شعبان با شور ،هیجان آغاز شد حاج آقا خداحافظے ڪرد و از پایگاه خارج شد یڪ خانم چادرے با ظاهر آراسته به سمت جایگاه سخنرانے آمد و بعد از ذڪر صلوات مولودے خوانے را شروع ڪرد همه غرق در شادے شدیم یکی از دختران ڪه حدود بیست ساله بود شروع به تعارف شربت ڪرد به سمت او رفتم چه ڪمڪے مے توانم به شما بڪنم ؟ سرش را بلند ڪرد و در حالے ڪه هم زمان سینے شربت را به سمت بالا مے آورد نگاه گرمے به من ڪرد و با لبخند اگر زحمت شما نیستڪیڪ ها را از توے آشپزخانه بیاورید و تعارف ڪنید به سمت آشپزخانه رفتم سینے ڪیڪ ها را برداشتم و مشغول تعارف شدم ،احساس خیلے خوبے داشتم خیلے تعجب ڪردم ڪه چقدر متفاوت شدم من اصلا به جور جشن ها علاقه نشان نمے دادم اما بعد از آشنایے با نرگس خیلےزندگیم متفاوت شد نویسنده : تمنا🥰👒
شمارش معکوس برای نابودی اسرائیل
#قسمت_هشتم #ویشکا_2 نرگس جان رنگ روت پریده می خوای بریم بیمارستان یک سرم بزنی ؟ نه گلم خوبم پس بزا
خانم دهقان شما روز پنجشنبه هفته ی گذشته کجا بودید ؟ سرم زیر انداختم نگاهم به کفش های اسپرت طوسی رنگم خیره شد زیر لب زمزمه کردم پایگاه سروران احمدی نگاهی متعجب به من کرد کدام پایگاه ؟🧐 پایگاه ترنم های نوجوان داخل خیابان ضابط زاده سروان احمدی سری تکان داد ادامه بدهید ما مشغول برگزاری جشن بودیم که ناگهان گوشی خانم شریفی زنگ خورد بعد از پاسخ حال ایشان بد شد و ایشان را به بیمارستان منتقل کردیم تا این که متوجه شهادت همسرشان شدیم 😔 قطرات اشک روی صورتم جاری شد آه تلخی کشیدم بیچاره نرگس چقدر برای جشن اشتیاق داشت و این که ... سروان احمدی وسط حرفم پرید شایان مقدم ارتباطش با چگونه است ؟ دلشوره ی عجیبی گرفتم این قضیه چه ربطی به شایان دارد ؟! یاد دو شب پیش در پارک افتادم با صدای سروان به خودم آمدم حواستون هست چی گفتم بله شایان پسر عمه ی من هست ما رابطه خانوادگی گرمی با هم داریم البته مدتی هست ارتباطم با او قطع کردم مطمئنید ؟ چطور؟! پس این گزارش تماس ها چه می گویند سروان احمدی پرینت تماس ها را روی میز جلوی من قرار داد شایان بیشترین تماس را با من داشت و پاسخ نداده بودم ببینید پسر عمه ی شما مضنون به قتل آقای ناظری هست😱 اتاق دور سرم چرخید دستم را به صندلی گرفتم حرف های سروان احمدی مثل پتکی بر سرم کوبیده می شد و شما به دلیل ارتباط نزدیک با آقای مقدم باید تحت نظر باشید سروان احمدی با دست اشاره کرد می تونید تشریف ببرید بلند شدم چند قدمی برداشتم که سوالی ذهنم را درگیر کرد ببخشید چطور به شایان مضنون شدید دلیل خاصی دارد ؟ بله ایشان در فرانسه و ایران علیه جمهوری اسلامی تبلیغ می کند پلیس ایران مدت ها در پی دیتگیری ایشان هست و بخاطر شرایط اینترپل کمی زمان برد از کلانتری خارج شدم در فکر فرو رفتم چطور به نرگس بگویم قضیه این طور شده ؟ یا این به خانواده چه بگویم !؟ در این فکر بودم گوشی موبایلم زنگ خورد نگاهی به شماره کردم چشمانم برق زد درست لحظه ای که انتظارش را نداشتم شادی عمیقی در دلم ایجاد شد نویسنده :تمنا😍🌸🌾
شمارش معکوس برای نابودی اسرائیل
#قسمت_نهم #ویشکا_2 خانم دهقان شما روز پنجشنبه هفته ی گذشته کجا بودید ؟ سرم زیر انداختم نگاهم به کفش
خانم دهقان شما روز پنجشنبه هفته ی گذشته کجا بودید ؟ سرم زیر انداختم نگاهم به کفش های اسپرت طوسی رنگم خیره شد زیر لب زمزمه کردم پایگاه سروران احمدی نگاهی متعجب به من کرد کدام پایگاه ؟🧐 پایگاه ترنم های نوجوان داخل خیابان ضابط زاده سروان احمدی سری تکان داد ادامه بدهید ما مشغول برگزاری جشن بودیم که ناگهان گوشی خانم شریفی زنگ خورد بعد از پاسخ حال ایشان بد شد و ایشان را به بیمارستان منتقل کردیم تا این که متوجه شهادت همسرشان شدیم 😔 قطرات اشک روی صورتم جاری شد آه تلخی کشیدم بیچاره نرگس چقدر برای جشن اشتیاق داشت و این که ... سروان احمدی وسط حرفم پرید شایان مقدم ارتباطش با چگونه است ؟ دلشوره ی عجیبی گرفتم این قضیه چه ربطی به شایان دارد ؟! یاد دو شب پیش در پارک افتادم با صدای سروان به خودم آمدم حواستون هست چی گفتم بله شایان پسر عمه ی من هست ما رابطه خانوادگی گرمی با هم داریم البته مدتی هست ارتباطم با او قطع کردم مطمئنید ؟ چطور؟! پس این گزارش تماس ها چه می گویند سروان احمدی پرینت تماس ها را روی میز جلوی من قرار داد شایان بیشترین تماس را با من داشت و پاسخ نداده بودم ببینید پسر عمه ی شما مضنون به قتل آقای ناظری هست😱 اتاق دور سرم چرخید دستم را به صندلی گرفتم حرف های سروان احمدی مثل پتکی بر سرم کوبیده می شد و شما به دلیل ارتباط نزدیک با آقای مقدم باید تحت نظر باشید سروان احمدی با دست اشاره کرد می تونید تشریف ببرید بلند شدم چند قدمی برداشتم که سوالی ذهنم را درگیر کرد ببخشید چطور به شایان مضنون شدید دلیل خاصی دارد ؟ بله ایشان در فرانسه و ایران علیه جمهوری اسلامی تبلیغ می کند پلیس ایران مدت ها در پی دیتگیری ایشان هست و بخاطر شرایط اینترپل کمی زمان برد از کلانتری خارج شدم در فکر فرو رفتم چطور به نرگس بگویم قضیه این طور شده ؟ یا این به خانواده چه بگویم !؟ در این فکر بودم گوشی موبایلم زنگ خورد نگاهی به شماره کردم چشمانم برق زد درست لحظه ای که انتظارش را نداشتم شادی عمیقی در دلم ایجاد شد