.
💠 در مقام اهل توحید
مکن در جسم و جان منزل، که این دون است و آن والا
قدم زین هردو بیرون نه، نه آنجا باش و نه اینجا
به هرچ از راه دور افتی، چه کفر آن حرف و چه ایمان
به هرچ از دوست وا مانی، چه زشت آن نقش و چه زیبا
گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ
نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا
سخن کز روی دین گویی، چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جویی، چه جابَلقا چه جابَلسا
شهادت گفتن آن باشد که هم ز اول درآشامی
همه دریای هستی را بدان حرف نهنگآسا
نیابی خار و خاشاکی در این ره چون به فرّاشی
کمر بست و به فرق استاد در حرف شهادت لا
چو لا از حد انسانی فکندت در ره حیرت
پس از نور الوهیت به الله آی ز الّا
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دارالمُلک ایمان را مجرّد بیند از غوغا
عجب نبوَد گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما
به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی
که از شمشیر بویحیا نشان ندهد کس از احیا
تو در کشتی فکن خود را مپای از بهر تسبیحی
که خود روحالقدس گوید که "بسمالله مجریها"
گر از آتش همی ترسی به مال کس مشو غرّه
که اینجا صورتش مال است و آنجا شکلش اژدرها
گر امروز آتش شهوت بکشتی بیگمان رستی
و گرنه تَفّ آن آتش تو را هیزم کند فردا
تو از خاکی بهسان خاک تن درده در این پستی
مگر گردی چو جان و عقل هم والی و هم والا
ز باد فقه و باد فقر دین را هیچ نگشاید
میان دربند کاری را که این رنگ است و آن آوا
ترا تیغی به کف دادند تا غَزوی کنی با خود
تو چون از وی سپر سازی نمانی زنده در هَیجا
به نزد چون تو بیحسی چه دانایی، چه نادانی
به دست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا
چو علم آموختی از حرص، آنگه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا
از این مشتی ریاستجوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز سلمان جوی و درد دین ز بودردا
تو پنداری که بر بازی است این میدان چون مینو
تو پنداری که بر هرزه است این الوان چون مینا
چو تن جان را مزیّن کن به علم دین که زشت آید
درونسو شاه عریان و برونسو کوشک در دیبا
ز طاعت جامهای نو کن ز بهر آن جهان ورنه
چو مرگ این جامه بستاند تو عریان مانی و رسوا
به دل نندیشم از نعمت نه در دنیا نه در عقبا
همیخواهم به هر ساعت چه در سرّا چه در ضرّا
که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت
چنان کز وی به رشک افتد روان بوعلی سینا
مگردانم در این عالم ز بیشآزی و کمعقلی
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
ز راه رحمت و رأفت چو جان پاک معصومان
مرا از زحمت تنها بکن پیش از اجل تنها
زبان مختصرعقلان ببند اندر جهان بر من
که تا چون خود نخوانندم حریص و مفسد و رعنا
مگردان عمر من چون گل که در طفلی شود کشته
مگردان حرص من چون مُل که در پیری شود برنا
به هرچه از اولیا گویند "رَزّقنی" و "وَفّقنی"
به هرچه از انبیا گویند "آمنّا" و "صَدّقنا"
#حکیم_سنایی
سلااااااااااااام
سحرتون مملو از عطر دعا و مناجات
التماس_دعای_فرج 🤲
🍃