❣﷽❣
💞 #آخرین_عروس 💞
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت1⃣
اين بار مى خواهى مرا كجا #ببرى؟
#حق با توست، بايد بدانى مقصد ما در اين #سفر كجاست.
#آماده باش، مى خواهم تو را به شهر #سامرّا در شمال كشور #عراق ببرم.
ما به قرن #سوّم_هجرى مى رويم. سفرى به عمق #تاريخ!
چرا #سامرّا؟ چرا قرن #سوّم؟
مى دانى كه در طول سفر جواب همه سؤال هاى خود را مى گيرى; براى همين #تصميم خود را بگير و همراه من بيا!
#همسفر خوبم!
ما وقت #زيادى نداريم، بايد سريع حركت كنيم.
سوار بر #اسب خود مى شويم و به سوى #عراق پيش مى تازيم.
#مدّتى مى گذرد، دشت ها و بيابان ها را پشت سر مى گذاريم.
فكر مى كنم ما ديگر به نزديكى #سامرّا رسيده باشيم.
آن برجِ #متوكّل است كه به چشم مى آيد، اين علامتِ آن است كه راه زيادى تا #مقصد نداريم.
اكنون به #دروازه شهر رسيده ايم، بهتر است وارد #شهر بشويم.
#سامرّا چه شهر #آبادى است!
خيابان ها، بازارها و ساختمان هاى زيبا!
هر جا را نگاه مى كنى، #قصرهاى باشكوه مى بينى!
آيا مى خواهى نام بعضى از #قصرها را برايت بگويم: قصر #عروس، قصر #صبح، قصر #بستان.
#خدا مى داند كه حكومت #عبّاسى چقدر #پول براى ساختن اين #قصرها مصرف كرده است.
فقط در ساختن قصر #عروس، سى ميليون درهم خرج شد، يعنى چيزى معادل 150 ميليارد تومان‼️
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/az_o_bego
✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج✨
💞 #آخرین_عروس 💞
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت4⃣3⃣
چند روز میگذرد🌀🌀
ما الآن پشت دروازه #سامرّا هستيم، متأسفانه دروازه شهر بسته است، مثل اينكه بايد تا #صبح اينجا بمانيم. نظر تو چيست⁉️
#جوابى نمى دهى. وقتى نگاهت مى كنم مى بينم كه #خوابت برده است. من هم سرم را زمين مى گذارم و مى خوابم.
صداى #اذان مى آيد، بلند مى شويم، #نماز مى خوانيم.
من كه خيلى #خسته ام دوباره مى خوابم; امّا تو #منتظر مى مانى تا دروازه شهر باز شود.
بعد از لحظاتى، دروازه #شهر باز مى شود، #پيرمردى از #شهر بيرون مى آيد. او را مى شناسى.
به سويش مى روى، #سلام مى كنى. حال او را مى پرسى.
ــ آقاى #نويسنده، چقدر مى خوابى؟ بلند شو!
ــ بگذار اوّل #صبح، كمى بخوابم!
ــ ببين چه كسى به #اينجا آمده است؟
ــ خوب، معلوم است يكى از برادرانِ اهل #سنت است كه مى خواهد اوّل #صبح به كارش برسد.
#پيرمرد مى گويد: "از كى تا به حال ما #سُنى شده ايم؟".
اين صدا، #صداى آشنايى است. چشمانم را باز مى كنم. اين #پيرمرد همان "بِشر انصارى" است كه قبلاً چند روزى #مهمان او بوديم.
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/az_o_bego
💞 #آخرین_عروس💞
#حضرت_نرجس_خاتون_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت5⃣3⃣
يادم مى آيد دفعه اوّلى كه ما به سامرّا آمديم، هيچ #آشنايى نداشتيم، او ما را به خانه اش #دعوت كرد.
بلند مى شوم، #بِشر را در آغوش مى گيرم و از او #عذرخواهى مى كنم، با #تعجّب مى پرسد:
ــ شما #اينجا چه مى كنيد؟ چرا در اينجا خوابيده ايد؟ چرا به #خانه من نيامديد؟
ــ ما #نيمه_شب به اينجا رسيديم. دروازه #شهر بسته بود. چاره اى نداشتيم بايد تا #صبح در اينجا مى مانديم.
ــ من خيلى دوست داشتم شما را به #خانه مى بردم، امّا...
ــ خيلى #ممنون
من #تعجّب مى كنم بِشر كه خيلى #مهمان نواز بود، چرا مى خواهد ما را اينجا #رها كند و برود؟
ما هم #گرسنه هستيم و هم #خسته.
در اين شهر #آشناى ديگرى نداريم. چه كنيم؟
حتماً براى او كار #مهمّى پيش آمده است كه اين قدر عجله دارد، خوب است از خودش سؤال كنم:
ــ مثل اينكه شما مى خواهيد به #مسافرت برويد؟
ــ آرى. من به #بغداد مى روم.
ــ براى چه؟
ــ امام #هادى(ع) به من #مأموريّتى داده است كه بايد آن را انجام بدهم.
ــ آن #مأموريّت چيست؟
ــ من ديشب خواب بودم كه صداى درِ #خانه به گوشم رسيد.
وقتى در را باز كردم ديدم فرستاده اى از طرف امام #هادى(ع) است. او به من گفت كه همين الآن #امام مى خواهد تو را ببيند.
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/az_o_bego