eitaa logo
ازاوبگو 🏴
353 دنبال‌کننده
908 عکس
278 ویدیو
4 فایل
السلام علیک یا صاحب الزّمان اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیها ارتباط با ادمین 👇 @baray_mowood
مشاهده در ایتا
دانلود
❣﷽❣ 💞 💞 ⃣ اين بار مى خواهى مرا كجا ؟ با توست، بايد بدانى مقصد ما در اين كجاست. باش، مى خواهم تو را به شهر در شمال كشور ببرم. ما به قرن مى رويم. سفرى به عمق ! چرا ؟ چرا قرن ؟ مى دانى كه در طول سفر جواب همه سؤال هاى خود را مى گيرى; براى همين خود را بگير و همراه من بيا! خوبم! ما وقت نداريم، بايد سريع حركت كنيم. سوار بر خود مى شويم و به سوى پيش مى تازيم. مى گذرد، دشت ها و بيابان ها را پشت سر مى گذاريم. فكر مى كنم ما ديگر به نزديكى رسيده باشيم. آن برجِ است كه به چشم مى آيد، اين علامتِ آن است كه راه زيادى تا نداريم. اكنون به شهر رسيده ايم، بهتر است وارد بشويم. چه شهر است! خيابان ها، بازارها و ساختمان هاى زيبا! هر جا را نگاه مى كنى، باشكوه مى بينى! آيا مى خواهى نام بعضى از را برايت بگويم: قصر ، قصر ، قصر . مى داند كه حكومت چقدر براى ساختن اين مصرف كرده است. فقط در ساختن قصر ، سى ميليون درهم خرج شد، يعنى چيزى معادل 150 ميليارد تومان‼️ ... https://eitaa.com/az_o_bego ✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج✨
💞 💞 ⃣3⃣ چند روز میگذرد🌀🌀 ما الآن پشت دروازه هستيم، متأسفانه دروازه شهر بسته است، مثل اينكه بايد تا اينجا بمانيم. نظر تو چيست⁉️ نمى دهى. وقتى نگاهت مى كنم مى بينم كه برده است. من هم سرم را زمين مى گذارم و مى خوابم. صداى مى آيد، بلند مى شويم، مى خوانيم. من كه خيلى ام دوباره مى خوابم; امّا تو مى مانى تا دروازه شهر باز شود. بعد از لحظاتى، دروازه باز مى شود، از بيرون مى آيد. او را مى شناسى. به سويش مى روى، مى كنى. حال او را مى پرسى. ــ آقاى ، چقدر مى خوابى؟ بلند شو! ــ بگذار اوّل ، كمى بخوابم! ــ ببين چه كسى به آمده است؟ ــ خوب، معلوم است يكى از برادرانِ اهل است كه مى خواهد اوّل به كارش برسد. مى گويد: "از كى تا به حال ما شده ايم؟". اين صدا، آشنايى است. چشمانم را باز مى كنم. اين همان "بِشر انصارى" است كه قبلاً چند روزى او بوديم. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 💞 ⃣3⃣ يادم مى آيد دفعه اوّلى كه ما به سامرّا آمديم، هيچ نداشتيم، او ما را به خانه اش كرد. بلند مى شوم، را در آغوش مى گيرم و از او مى كنم، با مى پرسد: ــ شما چه مى كنيد؟ چرا در اينجا خوابيده ايد؟ چرا به من نيامديد؟ ــ ما به اينجا رسيديم. دروازه بسته بود. چاره اى نداشتيم بايد تا در اينجا مى مانديم. ــ من خيلى دوست داشتم شما را به مى بردم، امّا... ــ خيلى من مى كنم بِشر كه خيلى نواز بود، چرا مى خواهد ما را اينجا كند و برود؟ ما هم هستيم و هم . در اين شهر ديگرى نداريم. چه كنيم؟ حتماً براى او كار پيش آمده است كه اين قدر عجله دارد، خوب است از خودش سؤال كنم: ــ مثل اينكه شما مى خواهيد به برويد؟ ــ آرى. من به مى روم. ــ براى چه؟ ــ امام (ع) به من داده است كه بايد آن را انجام بدهم. ــ آن چيست؟ ــ من ديشب خواب بودم كه صداى درِ به گوشم رسيد. وقتى در را باز كردم ديدم فرستاده اى از طرف امام (ع) است. او به من گفت كه همين الآن مى خواهد تو را ببيند. ... https://eitaa.com/az_o_bego