اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت144 بعد از خوندن کمی کتاب زی
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت145
علی حرف میزد و من میشنیدم
چقدر دلم برای حرفهاش تنگ شده بود دلم میخواست ساعت ها بشینم رو به روش..فقط حرف بزنه و من نگاهش کنم
علی: آیه ؟ خوبی؟ چرا چیزی نمیگی!
خندیدم و گفتم : منو باش! میخواستم آقارو قافلگیرکنم ،نگو که خودم قافلگیر شدم
علی:پس بگوو ..خانم خانوما نقشه ها داشتند...پاشوپاشو اول نمازمونو بخونیم بعدا باهم صحبت میکنیم
چادرمو سرم کردم و ایستادیم برای خوندن نمازعاشقی.....
بعد از خوندن نماز ودعاآماده شدیم و سمت تپه نورالشهدا حرکت کردیم
بعد از چند ساعت رسیدیم صدای دعای عهد به گوش میرسید
ماشین و پارک کردیم و پیاده شدیم
تا برسیم بالا
چند باری گوشه ای نشستم و نفس تازه میکردم
علی هم لبخندی میزد و چیزی نمیگفت
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊