عصری داشتم میرفتم خیابون، پسرم که روی مبل دراز کشیده بود، تا فهمید دارم میرم بیرون گفت: مامان فردا ورزش دارم آقامون گفته حتماً با کفش مناسب بریم. یه جفت کفش ورزشی هم برای من بخر. گفتم پس پاشو حاضر شو خودتم بیا. گفت: حال ندارم مامان خودت بگیر دیگه.
خریدهامو انجام دادم. یه کفش هم برای پسرم خریدم. وقتی از توی کارتن درش آورد بی اختیار پرتش کرد سمتم.
- ماماااان! این چیه آخه؟؟؟ صد رحمت به کفشهای میرزا نوروز.
بعدش هم رفت توی اتاقش. منم کفش رو از کارتن درآوردم. جفت کردم و گذاشتم جلوی در که صبح بپوشه. فقط یه یادداشت نوشتم گذاشتم داخل کفشش:
«کسی که زحمت انتخاب رو نمیکشه، باید تسلیم انتخاب دیگران باشه.»
#انتخابات