eitaa logo
گنجشکهای پاییز
371 دنبال‌کننده
20 عکس
6 ویدیو
1 فایل
هر چیز که زندگی است کتابهایم:گنجشکهای پاییز_باران پس از برف_لیلی آذر_پاییز ۶۱ به روایت اقاقی وبلاگم: http://rastegaar1.blogfa.com/ شناسه‌ی من در ایتا: @azamsaadatmand
مشاهده در ایتا
دانلود
زن عموی عزیزم از دنیا رفت😭 ممنون میشم براش فاتحه‌ای بخوانید
غم است و غم است و غم است و غم است جهان سر به سر ماتم و ماتم است فقط رنج نان،جنگ،آوارگی ست هر آن چیز از زندگی یادم است به جز زلزله،سیل،طوفان،بلا.. چه در صدر اخبار این عالم است فقط زخم بر زخم بر زخم زد هر آن کس که پنداشتم مرهم است کسی که به اسمش قسم خورده ام چه بسیار دیدم که نامحرم است بگویم هر آنقدر از بی کسی کم است و کم است و کم است و کم است ندیدم به جز غم،چرا گفته اند غم و شادی این جهان در هم است بگریید ای ابرهای سیاه دلم تنگ آن آبی‌‌‍ِ نم نم است :: تو ای عشق ویرانگر من،بمان! که جای تو در سینه ام محکم است @azam_saadatmand
هیچ‌کس نیست بفهمد غم لبریزم را حسّ شهریور برخورده به پاییزم را باید از پنجره‌ی رو به خیابان بِکَنم عکس آن هم‌قدمِ خاطره‌انگیزم را باید آتش بزنم،دود کنم،محو کنم نامه‌‌ی اول تا آخر پرویزم را بشکنم،خرد کنم،پخش کنم در عالم شیشه‌ی سمّ غزلهای جنون‌ریزم را مغولستانم و یک بار نپرسید کسی علت آن غم مردم‌کش چنگیزم را کاش می‌شد که پراند از قفس سینه‌ی من آه.. این آهِ چهل سال گلاویزم را * خسته از دست پریشانی من، باد نشست تا مرتب کند این‌بار خودش میزم را ۳۱ شهریور ۱۳۹۵ @Azam_saadatmand
السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا مَوْلاَیَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ الْهَادِیَ الْمُهْتَدِیَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ‏ امشب که نرگس‌ها اسیر دست پاییزند کوکب به کوکب در عزایت اشک می‌ریزند بی چشم‌هایت کوچه‌های سامرا، حتی بیش از شبِ زندان هارون خوف‌انگیزند بی شانه‌هایت شهر نا امن است، مردم کاش از هر که نامش معتمد باشد بپرهیزند.. تا کی بنوشیم از عبورِ عمر، حسرت را؟ تا کی تمام کاسه‌ها از زهر لبریزند؟ با رفتنت زانو زدیم، ای آن‌که یارانت یک‌روز با فرمان فرزندت به‌پا خیزند @Azam_saadatmand
دوست دارم فکر کنم در همانندی نقش تابلویی که در میان اثاث متروک اتاقی یافتمش و پاکش کردم و به دیوار نشاندمش و نام مدرسه‌ی تازه‌ام داستان خوشایندی وجود دارد. دوست دارم فکر کنم رازی در این اتفاقات معمولی نهفته است. این فکرها روشنم می‌‌دارند.این فکرها به خانه‌ام به کوچه‌هایی که از خود عبورم می‌دهند به خیابانهایی که می‌برند و می‌آورندم چراغ می‌‌بخشد. بَقِيَّه اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ... @azam_saadatmand
با پرنده با هوا و خاک و آب دشمن است جیوه است با مزارع طلای ناب دشمن است می‌درد اگر چه دست دوستی نشان دهد گرگ قصه با نقاب و بی‌نقاب دشمن است ای که روی مبل راحتی نشسته چای می‌خوری دشمن تو بی‌حساب بی‌حساب دشمن است آن که خنده‌های زیر هفت سال غزّه را ریخت در دهان آهن مذاب دشمن است او که پیپ پیپ برگ سبز دود می‌کند با بهار با درخت ِآفتاب دشمن است پاییز ۱۳۹۷ @azam_saadatmand
در لحظه های خسته‌ی این عصر، دلتنگ یک رویای دیرینم  من سرگذشت تلخ یک قومم، من رنج انسان نخستینم آئینه می سازم سخن دارم ، کفراست ایمانی که من دارم  در سینه‌ام پیغمبری سنگی بین خدایان سفالینم با من گلوی رودهای خشک، آواز اقیانوس می خواند  :دریانوردی در دلم مرده ست، من روح ماهی های غمگینم چون زائران کوچه‌ی گیسو، آشفته و شبگرد آن شب بو  آه ای خیابانهای بی‌مجنون! تصویری از دارالمجانیم من نابلد، من ساده، من ناشی، روح فنا در کاسه و کاشی  رقص و تحیّر، رنگ و نقاشی، یک چشمه هندم، یک قلم چینم! هم سندباد جستجو رفته است، هم شهرزاد قصّه گو خفته است  ویرانه‌ای از من به جا مانده است، حس می کنم خاک فلسطینم در لحظه‌های خسته‌ی این عصر، دلتنگ رویائی که خود بودم  با من کبوترهای خونینی است، بیهوده خواب صلح می‌بینم در لحظه های خسته‌ی این عصر، یک شاخه از یاد تو می کارم  شاید که فصل دیگری آمد! شاید نگارا با تو بنشینم @azam_saadatmand پ‌ن:"حس میکنم خاک فلسطینم"
السَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةَ الْمَعْصُومه می‌‌کشد پای مرا جانب دریا چه کسی می‌‌‌برد روح مرا تا به ثریا چه کسی تا ببینم در خود،آدم دیرینم را می‌دهد اشک به چشمان من اما چه کسی تا که زل میزنم از یأس به دیوار و به سقف می‌فرستد پی من پنجره‌ها را چه کسی می‌عبوراندم از موسم فرعونی خویش تا بهشت حرمت،دختر موسی!چه کسی؟ چه کسی جز تو به بدنام‌ترین آدم شهر می‌دهد گوشه‌ای از خانه‌ی خود جا،چه کسی؟! جز برای تو ،مهم نیست برای احدی که کجا هستم و می‌گردم من با چه کسی @azam_saadatmand
صدای نوحه‌ی بی‌مادری که می‌آید به گوشم این‌که کجا مجلس عزای شماست @azam_saadatmand
داشتیم درباره‌ی سبک زندگی صحبت می‌کردیم گفتم جنسیت هم تاثیر دارد بر شیوه‌ی زندگی یکی بی مقدمه پرسید خانم اگر مرد بودید چه‌کاره می‌شدید سر کلاس جوابی ندادم رسیدم خانه صدای روضه‌خوان دوره‌گردی محله را پر کرده بود،مادرم علاقه‌ی خاصی به این روضه‌خوانها داشت همیشه پولی می‌داد می‌گفت بگو روضه‌ی حضرت عباس بخواند... الان فکر میکنم یک روضه‌خوان دوره‌گرد می‌شدم در کوچه‌های آذر از امام‌زاده علی‌بن جعفر تا خانه‌ی پدریمان که دیگر خانه‌ی پدریمان نیست... مسیری که هنوز برایم رویایی‌ترین مسیر دنیاست. @azam_saadatmand
صدای روضه‌خوان دوره‌گردی می‌رسد، پاشو نمی‌خواهی بخواند روضه‌ی عباس را مادر؟ @azam_saadatmand
نیافته‌است دلش،منزلی پس از زهرا نداشته‌است غمش،ساحلی پس از زهرا عجیب نیست که غرق سکوت و تنهایی است کجاست همدم دریادلی پس از زهرا عجیب نیست اگر باغبان نمی‌بیند برای باغ جهان حاصلی پس از زهرا به چشم او زحل و زهره و زمین و زمان شده‌است ذره‌ی ناقابلی پس از زهرا عجیب نیست اگر نخل،بارِ لاله دهد چنین که خون شده اشک علی پس از زهرا @azam_saadatmand
سلام دوستان عزیز ممنونم از همراهیتون با این صفحه🌹 سپاسگزار خواهم بود اگر امشب برایتان مقدور بود محبت کنید،نماز لیله‌الدفن بخوانید برای برادرم عباس فرزند حسن😭
بردم پناه از شب سرما به فاطمه از درّه‌ی درنده‌ی دنیا به فاطمه آویختم به رشته‌ی نوری‌ که می‌‌‌رسید از چار سو به ساقه‌ی طوبی، به فاطمه رازی که هیچ‌وقت نگفتم به هیچ‌کس.. آهی شدم که بسپرم آن را به فاطمه من، ابرسنگ ساکت تنها، گریختم از کوه و دشت و جنگل و دریا به فاطمه افتاد دانه دانه‌ی اشکم به دامنش نزدیک بودم این همه آیا به فاطمه؟ :: آنقدر روشن است و درخشان که داده‌ای ای عشق نام نامی زهرا به فاطمه "من سردم است" در ته این ظلمت نمور دست مرا بگیر خدایا به فاطمه... ذکر این‌روزهام:دست مرا بگیر خدایا به فاطمه... @azam_saadatmand
میون این همه دود و گرد و خاک،بارون بمون بذا ذهن گلدونا بفهمنت،آسون بمون نکنه باد بیاد و موهات‌و دیوونه کنه شب آروم دهاتم و پری‌خونه کنه تو مثه مردم این شهر نشو،خوب بمون نذا بات قاطی بشه خستگی،مرغوب بمون با غمای بی‌صاحاب شهر درگیر نشی تو باید تازه بمونی، مثه من پیر نشی! نکنه صافی پیرهنت چروکیده بشه خنده‌هات بریزه و قلب تو پوکیده بشه تو همین‌طوری بمون ساده بمون قشنگ بمون اونی که حل نمی‌شه تو قوطیای رنگ، بمون @azam_saadatmand
صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا باقی‌ست برای علی از عشق،فراقی در سینه‌ی او مانده چه دردی و چه داغی خاموش نشسته است ولی وصف غمش را گردن نگرفته است چرا هیچ چراغی بعد از تو علی کیست در این شهر؟ غریبی عرشی‌ست که زانو زده در کنج اتاقی بعد از تو فقط ماه فقط چاه فقط آه می‌‌گیرد از او هر شب و هر روز سراغی دنبال نشانی ز تو ای ساقه‌ی طوبی هرچند کویریم،رسیدیم به باغی مجذوب غم پرچم نام تو، نگاهم جاری‌ست میان در و دیوار رواقی... @azam_saadatmand
تو از هر کس دیگه‌ای بیشتر تمنای گنجیشکا رو می‌دونی پرستوهای رفته از شهر رو میتونی به این خونه برگردونی جهان سرده بر عکس آغوش تو چه خوبه که می‌پرسی از حال من چقد خوبه که با چراغ دعات میای کوچه به کوچه دنبال من @azam_saadatmand
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ دلت اینجاست یا آنجا کجا هستی کجا امشب چه کوتاه است راه خانه‌ات تا کربلا امشب حکایت می‌کند چشمانشان شام غریبان را مگر با کودکانت گفته‌ای از نینوا امشب دعایت استجابت می‌شود آسوده می‌خوابند بدون چشم‌های روشنت همسایه‌ها امشب "و می‌ترسم که طولانی شود این زندگی بی تو" چه می‌گوید خدایا با خودش شیر خدا امشب به دنبال نشانی از تو حیرانم،نمی‌دانم سراغت را بگیرم از کدامین آشنا امشب خراب و خسته‌ و آواره‌ام،ای کاش فانوسی بگیرد تا خیابان اِرَم دست مرا امشب برای سر به دیواری نهادن،گریه سر دادن به غیر از خانه‌ی معصومه‌ات دارم کجا امشب انتشارات فصل پنجم/۱۳۹۰ @azam_saadatmand
وقتی که لم‌ داده بودی آرام بر روی تختی یا که به زور دوتا قرص خوابیده بودی به سختی وقتی که خوشحال بودی از دیدن ناگهانش یا شکوه می‌کردی از خود از این‌که داری چه بختی در فکر این‌که بنوشی همراه او قهوه یا چای یا در نخستین قرارت باید بپوشی چه رختی تا نگذرد از لب مرز سوز سپاه زمستان افتاد و آتش به پا کرد یک بار دیگر درختی مشغول چشمی و ابرو،سرگرم با تاب گیسو بیرون بزن از شب این تکرار هر روزه لختی تا که مبادا بلرزی،جان داد سرباز مرزی وقتی که خوابیده بودی آرام بر روی تختی @azam_saadatmand
آه!برعکس تو غمگین و ملال انگیز: من چهرهء نامهربان آخر پاییز:من در هیاهوی مغول سرسبزی شیراز:تو صبح نیشابور بعد از حملهءچنگیز:من منتظر ماندم ولی آینده ام شیرین نشد سرنوشت تلخ هم فرهاد هم پرویز:من در به در در جستجوی نور خورشیدی که رفت ساکن قونیه و آوارهء تبریز:من عشق اگر تنها همین دلتنگی و دلواپسی است آنکه دیگر می‌کند از عاشقی پرهیز:من تاب بازی در حیاطی روشن و دلباز: تو وحشت طفلی دوان تا آخر دهلیز: من دورم از دامان پاک زادگاهم سالها مریمی پژمرده در گلدان روی میز: من * می رود از خاطرم عمری که غمگین زیستم شادی دیدار تو در روز رستاخیز:من پ‌ن:برای روزهای آخر پاییز @azam_saadatmand
خبر این است: سپیدار، کبوتر شده است در شب پر زدنش باغچه پرپر شده است خبر این است که تابوت تو ای سبزِ رشید رود سرخی‌ست که در شهر شناور شده است وطن آن‌گونه در آغوش گرفته‌است تو را گوییا بار نخست است که مادر شده است گفته بودی که به چشمان خدا نزدیکی به همان لحظه که دیدار مقدّر شده است خاک از ریشه تکاندی و تکانی دادی به جهانی که برای تو محقّر شده است در شب تیره‌ی دی رفتی و با ما گفتی دیدن چشمه‌ی خورشید میسّر شده است از غبار تن در باد رهایت ای سرو می‌رسد عطر بهاری که تناور شده است @azam_saadatmand
هوا خوب شد خشکسالی سر آمد به صحرای سوزنده نخلِ تر آمد به گلزارها،سرخِ پر جنب و جوشی به جوبارها،آبیِ جوهر آمد پرستو پرستو پرستو پرستو بهاری به پاییز هر دفتر آمد من آورده‌ام مژده،کشتی‌نشینان! به دریای شب کوکبی دیگر آمد یتیمی که آزرده و خسته بودی! به غم‌خواری‌ات باز یک مادر آمد رسولی که دلتنگ عطر بهشتی! به‌پاخیز عطر خدا از در آمد بخوان کو به کو سوره‌ی تازه‌ات را که ای تشنگان! تشنگان! کوثر آمد پ‌ن:از مراقب امتحان نگارش بودن امروز @azam_saadatmand
از مردمان بی‌سلاح کوچه و بازار از هر کسی که دوستت دارد هراسان‌اند
یک جفت ابر خسته،صدها رود طولانی جاری شده از قصه‌ی چشمان خاموشت شاید تو اما برده‌ای از یاد آن شب را شاید که این دنیا شده دیگر فراموشت شاید که از خود در می‌آری شکلک افسوس وقتی تماشا می‌کنی ما لاک‌پشتان را شاید که مثل خنده‌های نرم یک‌ریزت با بی‌خیالی می‌دوی دنبال خرگوشت اینجا چرا گلزارهای شهر می‌گریند با عطر باقی مانده از پیراهنت در باد آیا نمی‌گریند گل‌های بهشت آنجا ؟ با دیدن گلبرگ‌های صورتی پوشت دارم نگاهت می‌کنم در صفحه‌ی گوشی پر می‌کند آواز لالایی هوایم را با آب و تاب و تندتند اما چه می‌خوانند آن گوشواره‌های قلبی‌شکل در گوشت با قصه‌ی معصوم خونت،با چراغی سرخ خوابانده‌ای امشب شلوغی‌های سرما را خوابیده‌ای آرام در یک نور بی‌پایان با تکه‌ای از گرمی مادر در آغوشت @azam_saadatmand
به هم گره زده­‌ام بال­‌های روسری‌­ام را ببین چگونه به رخ می­‌کشم کبوتری­‌ام را اشاره‌­ای است به مشقی که عاشقانه نوشتم اگر نَشُسته‌­ام انگشت‌های جوهری­‌ام را به هفت سالگی‌­ام می‌­دوم که سیر بگریم به این بهانه که پیدا نمی­‌کنم "پری‌­"ام را کجاست باغچه­‌ام تا به جای دانه بریزم به خاک سوخته‌­اش اشک­‌های مرمری‌­ام را وبا مداد گُلی بوسه می­‌کشم به لبانم که بیست می­‌دهد آموزگار دلبری­‌ام را عروسکی که دلم را گرفته بود به بازی قبول می­‌کند آیا دوباره مادری‌­ام را فقط تو شاهدی ای باد و کوچه‌ای که دویدم خدا نکرده پدر نشنود سبکسری­‌ام را /چاپ ۱۳۹۰ پ‌ن:از خاطرات... پ‌ن۲: و پرستوها در گودی انگشتان جوهر‌ی‌ام تخم خواهند گذاشت / @azam_saadatmand