از گناه تا توبه🇵🇸
📜 #حــڪایتآمـــوزنده ✍به بهلول گفتن: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟؟ ﮔﻔﺖ: ﺧـﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎ
✅این حکایت باشه
قابل توجه یکسری از پدرومادرهایی که...
حاضرن فرزندشون در نرسیدن به شریک زندگیش دست و پا بزنه
ولی بابت ترس از فقر تن به ازدواج فرزندشون ندن❌
⛔️
امیدوارم خدا رو بیشتر از یک تاجریهودی قبول داشته باشیم😊
همین!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اذان زیبای پسر نوجوان در متروی تهران
🌍 eitaa.com/azgonahtatobeh ایتا
🌍http://sapp.ir/azgonahtatobeh سروش
چندی پیش کلاس های حفظ مجازی رو شروع کردیم
تقریبا اوایل فروردین بود
خداروشکر اعضای حفظمون با تلاشی که داشتن دارن پیش میرن
تا ان شاءالله حفظ کامل قرآن کریم
برای این بزرگواران همگیدعا میکنیمکهعاقبتشون ختم بخیر بشه
و بتونن یک حافظ واقعی قرآن باشن👇
🔴با تشکر از مربیگروه خانم فلاح
خانم سهرابیان🌹
جزء ۴ تا صفحه ۶۸ تثبیت کردن
واز جزء ۱۳ روزی نیم صفحه حفظ کردن کلا شده۱۶ صفحه
خانم هاشم زاده🌹
متاهل و دارای ۳ فرزند
هفته ای دو آیه حفظ میکنن
تا صفحه۱۴ پیش رفتند
خانم حیدر زاده🌹
ایشون هم متاهل هستند
تا صفحه ۱۰ پیش رفتند
خانم ناصری🌹
تا صفحه ۱۰ حفظ کردن
خانم رجبی🌹
تا صفحه ۱۳ حفظ کردن
خانم کد خدا دهخانی🌹
تا صفحه ۷ حفظ کردن
خانم سعیدآوی🌹
تا صفحه ۵ حفظ کردن
خانم حیدر زاده🌹
تا صفحه ۴ حفظ اند
خانم خان محمدی🌹
تا صفحه ۷ حفظ کردن
🌸🌸🌸🌸
🌸راستی چقدر بخدا بدهکاریم؟!؟!
بعد از اینکه یک مرد ۹۳ ساله در ایتالیا از بیمارستان مرخص می شود، به او گفته شد که هزینه یک روز ونتیلاتور (دستگاه تنفّس مصنوعی) بیمارستان را بپردازد. پیرمرد به گریه افتاد. پزشکان به او دلداری دارند تا بخاطر صورتحساب بیمارستان گریه نکند. ولی آنچه پیرمرد در جواب گفت، همه پزشکان را گریه انداخت
پیرمرد گفت: "من به خاطر پولی که باید بپردازم گریه نمی کنم. تمام پول را خواهم پرداخت." گریه من بخاطر آن است که 93 سال هوای خدا را مجانی تنفس کردم، و هرگز پولی نپرداختم. در حالیکه برای استفاده از دستگاه ونتیلاتور در بیمارستان به مدت یک روز باید اینهمه بپردازم. آیا می دانید چقدر به خدا مدیون هستم؟ من قبلاً خدا را شکر نمی کردم"
سخنان آن پیر مرد ارزش تأمل دارد. وقتی هوا را بدون درد و بیماری آزادانه تنفس می کنیم، هیچ کس هوا را جدی نمی گیرد.
این داستان ما را به یاد درسی از گلستان سعدی انداخت: «منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب...»🌸😔❤️😔🍏😔🌸🍒😔🌸🍏🌸
@azgonahtatobeh
سلام
خوبین؟
صبحتون بخیر
یه داستانواستون میذارم
گوشه های از زندگی پرمشکل یک زن
که البته من نظرم اینه
میشد از این مشکلات موفق بیاد بیرون
ولی هوای نفس
تحمل و صبوری نکردن
و....
باعث بدتر شدن مشکلات شد
بریم بخونیم😊👇
#داستان_واقعی 1⃣
💠فکر می کردم رابطه عاطفی با پسر همسایه مادرم می تواند خلأهای موجود در زندگی ام را جبران کند اما بر اثر ناآگاهی اجتماعی و زجر دادن همسرم درگیر رابطه غیراخلاقی و غیرمنطقی شدم به طوری که اکنون همین موضوع به مهم ترین مشکل زندگی ام تبدیل شده است و ...
☢این ها بخشی از اظهارات زن 27 ساله ای است که برای فرار از مزاحمت ها و تهدیدهای جوانی که از مدتی قبل با او رابطه عاطفی و غیراخلاقی برقرار کرده، دست به دامان قانون شده بود او در حالی که بیان می کرد با ندانم کاری و اشتباهاتم زندگی خود و آینده فرزند خردسالم را نابود کرده ام به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری شهرک ناجای ...... گفت: دوران کودکی را در یکی از روستاهای اطراف ...... سپری کردم.
💢به خاطر این که مقطع دبیرستان در روستای ما وجود نداشت بیشتر دختران روستا بعد از پایان دوران راهنمایی ترک تحصیل می کردند من هم به همین دلیل درس و مدرسه را رها کردم و به امور خانه داری مشغول شدم تا این که در دوران نوجوانی یکی از جوانان روستا به خواستگاری ام آمد. پدرم که وضعیت مالی خوبی نداشت و با کارگری و سختی روزگارش را می گذراند بلافاصله مرا به عقد او درآورد اما او جوانی بی مسئولیت بود و هیچ توجهی به من نداشت او برای کارگری به تهران می رفت و هر چند ماه یک بار به روستا باز می گشت.
✅ادامه داستان👇👇👇
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 1⃣ 💠فکر می کردم رابطه عاطفی با پسر همسایه مادرم می تواند خلأهای موجود در زندگی ام را
#داستان_واقعی 2⃣
💠در این مدت نیز سراغی از من نمی گرفت کم کم از دختران دیگر روستا شنیدم که او در تهران عاشق دختر دیگری شده است اما پدر و مادرش که مخالف ازدواج او در تهران بودند مرا برایش خواستگاری کرده اند این گونه بود که اختلافاتی بین ما شروع شد و من حدود یک سال بعد و در دوران نامزدی از او طلاق گرفتم. دیگر همه به چشم زنی مطلقه به من نگاه می کردند تا این که شش سال قبل «محمود» به خواستگاری ام آمد این بار نیز پدرم بدون آن که نظرم را بپرسد مرا پای سفره عقد نشاند در حالی که هیچ شناختی از او نداشتم. مدت کوتاهی بعد از برگزاری مراسم عقدکنان راهی ....... شدیم تا زندگی مشترکمان را در یکی از شهرک های حاشیه شهر آغاز کنیم.
🌀وقتی در خانه اجاره ای مان ساکن شدم تازه فهمیدم که بسیاری از اهالی آن محله اعتیاد دارند و از راه خرده فروشی مواد مخدر مخارجشان را تامین می کنند. آن جا بود که متوجه شدم همسرم نیز نه تنها معتاد است بلکه هیچ شغلی ندارد و مدام پای بساط مواد مخدر می نشیند.
🔰دیگر چاره ای نداشتم و نمی توانستم برای دومین بار طلاق بگیرم سعی کردم با این شرایط کنار بیایم و به زندگی ام ادامه بدهم ولی درحالی که صاحب فرزند شده بودم نمی توانستم فحاشی ها و کتک کاری های او را تحمل کنم این در حالی بود که پدر و مادرم نیز به ....... مهاجرت کرده بودند و مادرم در خانه های مردم کارگری می کرد حدود یک سال قبل در پی رفت و آمد به خانه مادرم با پسر همسایه آن ها که پنج سال از من کوچک تر بود آشنا شدم.
💠او که در جریان اختلافات من و همسرم قرار گرفته بود تشویقم می کرد تا از همسرم طلاق بگیرم و به عقد موقت او دربیایم من هم که فریب چرب زبانی هایش را خورده بودم با حالت قهر خانه و زندگی ام را ترک کردم و در منزلی که او برایم اجاره کرده بود ساکن شدم تا بتوانم از همسرم طلاق بگیرم اما مدتی بعد فهمیدم که فریب خورده ام و او نیز مانند همسرم معتاد و بیکار است. حالا که به این رابطه غیراخلاقی پایان داده ام او با مزاحمت ها و تهدیدهایش روزگارم را سیاه کرده است. اگرچه اکنون پشیمانم اما کاش .
@azgonahtatobeh